تاریخ : 1401,دوشنبه 23 خرداد13:47
کد خبر : 90707 - سرویس خبری : گزارش و گفت و گو

فانوس... معامله با خدا!



شبی که می‌خواست به عراق برود، بعد از نماز ظهر به من گفت وصیت‌نامه‌ام را نوشتم و پس از من وکالت دارید که وصیت‌نامه‌ام را بخوانید و به آن عمل کنید. 
ساکش را جمع کردم و آماده رفتن شد. دختر بزرگم مریم عادت داشت هر بار که پدرش به ماموریت می‌رفت او را از زیر قرآن رد می‌کرد. این بار پس از بوسیدن قرآن، صفحه‌ای را باز کرد و خواند. 
لبخندی بر لبش نشست و گفت آیه خوبی آمد. بعدها از مریم پرسیدم که آن روز چه آیه‌ای برای پدرش آمد. 
مریم گفت: آیه 34 سوره لقمان / وَ ما تَدْری نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللهَ عَلیمٌ خَبیرٌ؛ و هیچ‌کس نمی‌داند که در کدام (قطعه) زمین می‌میرد‌، همانا خداوند (به همه اینها) دانا و آگاه است. 
محافظ و ماشین شخصی نداشت و از وسایل عمومی استفاده 
می‌کرد. 
تا ایستگاه اتوبوس همراهیش کردم. در بین راه گفت «اگر من برنگشتم بدانید که من با خدا معامله کردم. چه در دوران دفاع مقدس و چه الان که در بحث دفاع از حرم اهل بیت‌(ع) می‌روم. از هیچ ارگانی هیچ توقعی نداشتم و ندارم. 
فقط برای دفاع از مرز اسلام می‌روم و از شما می‌خواهم که شما هم هیچ توقعی از هیچ کس نداشته باشید. تنها «خدا» باید به من و خانواده‌ام نگاه کند. 
آخرین تصویری که از ایشان در ذهن دارم لبخند و تکان دادن دستش برای خداحافظی از داخل اتوبوس است. شب قبل از شهادتش تماس گرفت. با من و دخترهایمان صحبت کرد و در آخر به دختر کوچکمان گفت که از دوریم 
بی‌تابی نکن.
برداشت از: گفت‌و‌گوی دفاع پرس 
با همسر سردار شهید حاج حمید تقوی‌فر 

منبع : کیهان