تاریخ : 1401,جمعه 10 تير18:43
کد خبر : 91158 - سرویس خبری : اخبار

تنها مادر شهید ژاپنی دفاع مقدس درگذشت


تنها مادر شهید ژاپنی دفاع مقدس درگذشت

سبا بابایی (کونیکو یامامورا) مادر شهید محمد بابایی دار فانی را وداع گفت.

فاش نیوز- سبا بابایی (کونیکو یامامورا)، مادر شهید محمد بابایی، تنها مادر شهید ژاپنی دفاع مقدس ظهر امروز جمعه ۱۰ تیر درگذشت و به فرزند شهیدش پیوست.
تنها مادر شهید ژاپنی دفاع مقدس درگذشت

خانم یامامورا که از چندی قبل به علت ضایعه تنفسی در بیمارستان خاتم الانبیا بستری بود، ساعتی قبل دار فانی را وداع گفت.
زندگینامه این مادر شهید ژاپنی و قهرمان و قهرمان پرور

خانم کونیکو یامامورا(که بعد‌ها سبا بابایی نامیده شد) در یک خانواده بودایی‌مذهب در شهر آشیا در ژاپن به دنیا آمد.۲۱ ساله که بود در یک آموزشگاه زبان انگلیسی تحصیل می‌کرد. آقای اسدالله بابایی که در آن زمان یک تاجر ایرانی بود و برای تجارت به ژاپن رفت و آمد داشت، همکلاسش شد.

اولین روز حوالی ظهر و وسط درس، آقای بابایی از جایش بلند شد، به گوشه‌ای از کلاس رفت و شروع کرد به خم و راست شدن، در حالی که چیزهایی هم زمزمه می‌کرد. دیگر کسی به درس گوش نمی‌داد و همه با تعجب به او نگاه می‌کردند. فردای آن روز سوال‌پیچش کردند. او در جواب گفت: من یک ایرانی مسلمان هستم. دیروز اینجا نماز خواندم. نماز، عمل عبادی دین ما و یک جور شکرگزاری در مقابل خداوند است.

آقای بابایی، آن‌قدر پایبند به اعتقاداتش بود که اول وقت، حتی در خیابان و فرودگاه هم نماز می‌خواند. انسان خوش‌اخلاق و شوخ‌طبعی هم بود. از کودکی در هند زندگی و تحصیل‌کرده بود و حالا در همان جوانی، یک تاجر بین‌المللی و دنیادیده شده بود.
مدتی که گذشت، آقای بابایی از طریق دوستش درخواست ازدواج با خانم یامامورا را مطرح کرد. پدر این خانم ژاپنی به شدت مخالفت کرد. حدود یک سال طول کشید تا پدر راضی شد.
شیعه شدن و ازدواج
خانم یامامورا وآقای بابایی به شهر بندری کوبه در ژاپن رفتند و در مسجد آن شهر، بعد از تشرف خانم یامامورا به دین اسلام، ازدواج کردند. یک سال بعد، اولین پسرشان به دنیا آمد. آقای بابایی گفت: به یاد سلمان فارسی، اسمش را «سلمان» بگذاریم. سلمان 10 ماهه بود که به ایران آمدند.
مهاجرت به ایران
تا وقتی در ژاپن بودند، خانم یامامورا مثل همسر دوست هندی آقای بابایی، ساری می‌پوشید که لباس کاملاً پوشیده‌ای بود. همسرش دوست داشت در ایران چادر سر کند. همسر برادر آقای بابایی از طریق نامه طریقه دوخت چادر را به او یاد داد و با چادری که خودش دوخته بود، وارد ایران شد.
خانم یامامورا بعد از حضور در ایران با الهام از قرآن کریم، نام «سبا» را برای خودش انتخاب کرد. آقای بابایی با اینکه شرایط مالی‌اش خیلی خوب بود اما اهل تجملات نبود. طرفدار زندگی متوسط بود و مالش را در راه خیر صرف می‌کرد.
همسرش از اغلب کارهای خیرش و اینکه در ساخت مراکز خیریه، درمانگاه، مسجد و حسینیه مشارکت می‌کرد، بعد از فوتش مطلع شد. فقط یک‌بار و بعد از شهادت پسرشان در این مسیر همراهی‌اش کرد و در منطقه‌ای که مدرسه ابتدایی دخترانه وجود نداشت و دختر بچه‌ها در مسیر خطرناک تا نزدیک‌ترین مدرسه، بارها با ماشین تصادف کرده بودند؛ آقا و خانم بابایی در آنجا یک مدرسه به نام فرزند شهیدشان ساختند.
دخترشان بلقیس و فرزند آخرشان محمد در ایران متولد می‌شوند. بعد از آمدن به ایران، مدتی در طبقه دوم خانه برادر آقای بابایی زندگی کردند و بعد خانه ساختند و مستقل شدند.
چون آقای بابایی دوست داشت جایی زندگی کند که بچه‌ها همیشه صدای اذان مسجد را بشنوند، به محله نیروی هوایی نقل مکان کردند؛ جایی که خانه‌شان خیلی به مسجد نزدیک بود و به این ترتیب بچه‌هایشان از همان اول، مسجدی بار آمدند.
مبارزات گسترده انقلابی
قبل از انقلاب، به‌صورت خانوادگی در مبارزات انقلابی حضور گسترده‌ای داشتند.
یک روز صبح زود، نظامی‌ها آمدند داخل خانه‌شان و همه‌چیز و همه‌جا را گشتند. چون اعلامیه‌ها را پنهان کرده بودند، چیزی نیافتند. درست روز قبلش هم رساله امام را به خانه دوستشان برده بودند.
 محمد به شدت فعالیت انقلابی داشت و دستگیر هم شده بود. در فصل سرما و در شرایط کمبود نفت، محمد به همراه سلمان و بچه‌های مسجد وانت می‌گرفتند، به کوچه‌ها می‌رفتند، پیت‌ها را جمع می‌کردند، از این شعبه به آن شعبه می‌رفتند تا نفت پیدا کنند و عصر که می‌شد پیت‌ها را پر از نفت به خانه‌های مردم می‌رساندند. خانم بابایی و دخترش هم از تهیه پارچه و ملحفه برای مجروحان تا درست کردن کوکتل‌مولوتوف و هر کاری برای کمک به مبارزان انقلابی لازم بود، دریغ نمی‌ورزیدند. آقای بابایی هم‌بازاری بود و بازاری‌ها خانواده زندانیان را از نظر مالی کمک می‌کردند و او هم در همین مسیر بود.در خانه‌شان جلسات ماهیانه‌ای با موضوع بحث‌های انقلابی برگزار می‌شد که از جمله سخنران‌هایش آقای امامی کاشانی بود.
شهادت و جانبازی فرزندان
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی، ابتدا سلمان، پسر بزرگشان که دانشجو بود، به جبهه رفته و مجروح شد و اکنون از جانبازان جنگ تحمیلی است.
محمد در 18 سالگی به مادر گفت: «امام پیام داده جوانان جبهه‌ها را پر کنند. من هم می‌خواهم بروم». مادر هیچ مخالفتی نکرد. چون آموخته بود در نگاه اسلام، فرزندان، امانت خدا هستند و باید به خدا برگردانده شوند، وظیفه پدر و مادر فقط تربیت صحیح آنهاست و نیز آموخته بود که اگر فرزند راه خدا را انتخاب کرد، نباید مانع او شد.
محمد یک بار به جبهه غرب رفت و موقع کنکور برگشت. کنکور را که داد، دوباره عزم رفتن کرد. سرانجام محمد بابایی در سال 1362 در نوزده سالگی در عملیات والفجر یک در فکه به شهادت رسید. در آخرین نامه‌اش نوشته بود: «تصمیم گرفته‌ام تا آخرین قطره خونم در جبهه بمانم. تمام این سرزمین به خون شهدا آغشته است. من نمی‌توانم اینجا را ترک کنم.»
بعد از شهادتش که نتایج کنکور اعلام شد، خبردار شدند که در رشته مهندسی متالورژی دانشگاه علم و صنعت قبول شده است.
خانم بابایی وقتی در بهشت زهرا به سنگ مزار درگذشتگان دقت کرد و دید روی آنها فقط نام پدرشان را نوشته‌اند، به همسرش اعتراض کرد و گفت: هر انسان، فرزند یک پدر و یک مادر است. چرا وقتی از دنیا می‌رود، فقط نام پدرش را روی سنگ مزارش می‌نویسند؟ پس سهم مادرش چه می‌شود؟ محمد، پسر من هم بود. پس باید اسم مرا هم روی سنگ مزارش بنویسند. آقای بابایی هم پذیرفت. حالا سنگ مزار شهید محمد بابایی شاید تنها سنگ مزاری باشد که رویش نام مادرش هم حک شده است.
کربلای ایران
خانم سبا بابایی به «فکه» محل عروج فرزند شهیدش رفته و معتقد است: «واقعاً که آنجا کربلا است. من به خیلی از مردم می‌گویم شما که می‌خواهید کربلا را ببینید و توانش را ندارید، به مناطق جنگی جنوب بروید....
اگر ما دفاع نمی‌کردیم، دشمن می‌آمد و همه خاک ایران را می‌گرفت؛ اما الآن حتی یک وجب را از دست ندادیم و این به خاطر وجود شهدا بوده و کار خیلی بزرگ است.
در مناطق جنوب می‌شود مقام شهدا را فهمید. تا قبل از رفتن، من هم نفهمیده بودم؛ اما شنیدن با دیدن فرق دارد.»
عظمتِ ۸ سال دفاع مقدس
این مادر شهید بصیر و انقلابی در مورد عظمت و قداست و الهی بودنِ هشت سال دفاع مقدس خاطرنشان می‌نماید: «من در هفت سالگی جنگ جهانی دوم را درک کردم و شهادت می‌دهم میان آن جنگ و هشت سال دفاع مقدس ایران، تفاوت از زمین تا آسمان بود. ژاپن در آن جنگ، متجاوز بود اما ایران مورد تجاوز قرار گرفت و مجبور به دفاع شد. در آن مقطع در ژاپن قحطی شد و خیلی‌ها از گرسنگی مردند اما در جنگ هشت ساله ایران چنین اتفاقی نیفتاد چون مردم با جان و دل کمک و مشارکت می‌کردند. از همه مهم‌تر، در جنگ ایران، همه‌چیز برای خدا بود. آنجا در ژاپن خلبانان جوان تربیت می‌شدند که برای امپراطور هواپیمایشان را به کشتی‌های دشمن بکوبند و خود را فدا کنند، اما اینجا همه برای خدا خود را فدا می‌کردند.»
اعزام به حج
ایشان دوبار به حج رفته‌اند. یک بار قبل از شهادت فرزند و یک نوبت دیگر هم بعد از آن در تابستان 62. اینکه تعداد زیادی دور کعبه با عشق و علاقه طواف می‌کنند، تعجبش را برانگیخت.
در مدینه همین که از اتوبوس پیاده شد، بی‌اختیار یاد مصیبت‌های حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) افتاد و بغض کرد و اشک‌هایش سرازیر شد. خانه حضرت زهرا(س) را زیارت کرد و راوی توضیح داد که ایشان در اینجا می‌نشستند و گریه می‌کردند، به این خاطر این مکان بیت‌الاحزان نامیده شده است.
در سفر اول که بعد از انقلاب با گروه تبلیغات بعثه امام رفته بود، در راهپیمایی برائت از مشرکین، جسورانه و با خطر کردن در توزیع اعلامیه‌های امام خمینی مشارکت نمود. در تهیه پلاکاردها نیز همکاری نمود.
دیدار با رهبر انقلاب
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در دوران ریاست‌ جمهوری به منزل شهید بابایی آمدند.
یک روز عده‌ای موقع اذان ظهر آمدند منزل شهید محمد بابایی و گفتند ما گروهی هستیم که به دیدن خانواده‌های شهدا می‌رویم. آقای بابایی به مسجد رفت و نماز خواند و برگشت. وقتی دوباره آنها آمدند و در را باز کردند، دیدند آیت‌الله خامنه‌ای تشریف آورده‌اند.
خانم بابایی چنین ماجرا را شرح می‌دهد: «اولش باورم نمی‌شد ولی شنیده بودم که ایشان به دیدن خانواده شهدا می‌روند. با دیدن ایشان ما خیلی خوشحال شدیم چون بسیار او را دوست داریم. البته من چندین بار برای سخنرانی از طرف مدرسه رفاه خدمت ایشان رفتم. در خانه بسیار خودمانی بودند.»
در این دیدار، آقای بابایی در مورد محمد صحبت کرد و همسرش را هم معرفی کرد و گفت: خانم من اصالتاً ژاپنی‏‌اند. قدری که گفت‌وگو ادامه پیدا کرد، زینب، دختر بلقیس و نوه خانواده که سه‏ ساله بود، آمد و النگوی طلایش را برای کمک به جبهه به حضرت آقا داد. معظم‌له در این دیدار مثل همه دیدارهایشان با خانواده شهدا، صمیمی و مهربان و با لبخند سخن ‌گفتند و موقع رفتن هم یک قرآن هدیه دادند.
دیدار با حضرت امام(ره)
خانم سبا بابایی وقتی آیت‌الله خامنه‌‏ای را دید، آرزو کرد کاش یک روز امام خمینی(ره) را هم ببیند. این موضوع را در مدرسه رفاه برای یکی از همکارانش مطرح کرد. او هم برایش نوبت ملاقات گرفت.
خانم بابایی دو بار به دیدار حضرت امام رفت که ماجرای آنها را چنین تعریف می‌نماید:
«باورم نمی‏‌شد به دیدن امام می‌‏روم. آنچه از دین فهمیده بودم، به‏ تمامی در شخصیت امام جمع شده بود. اعمال و رفتار او شبیه پیامبران خدا در قرآن بود که توصیفش را خوانده بودم. وقتی در حسینیه ساده جماران امام را دیدم، اشک شوق در چشمانم حلقه زد. امام در ایوان نشسته بود و یک عرق‏چین سفید روی سر و یک پارچه بلند سفید روی پایش داشت. صورتش مثل آفتاب می‏‌درخشید و با وقار نگاه می‏‌کرد. چند نفر از خانم‌‏ها صحبت کردند. نفر قبل از من که همسر شهید بود، صحبتش طولانی شد. نوبت به من که رسید، گلویم خشک شد و ضربان قلبم بالا رفت. نتوانستم حتی یک کلمه حرف بزنم. فقط گریه می‏‌کردم. یکی آنجا مرا به امام معرفی کرد و امام نگاهی به من کرد و آرام گفت: «ایدکم الله.» وقتی برگشتم، فکر کردم خواب دیده‌‏ام. برای همکارم قصه دیدار را تعریف کردم و حسرت خوردم که نتوانستم با امام صحبت کنم. تقاضا کردم دوباره برای من وقت ملاقات بگیرد.
بار دیگر به ملاقات امام رفتم. ... امام(ره) مثل آفتاب می‏‌درخشید و تماشایش نگاهم را گرم و دلم را آرام می‏کرد. برخلاف دفعه قبل، راحت حرف زدم و خودم را خوب معرفی کردم و گفتم که از ژاپن آمده‏‌ام و چند سال است مسلمان شده‏‌ام و پسرم سال گذشته در جبهه به شهادت رسیده است. امام(ره) هم، مثل دفعه پیش، با نظری آکنده از عنایت، دعایم کرد و گفت: «خدا شما را تأیید کند و خدا قبول کند.» انگار قرار بود مزد صبوری‏‌ام را یک سال پس از شهادت محمد به تمامی بگیرم.»
ایشان در موقعیت دیگری در مورد عظمت شخصیت خمینی کبیر خاطرنشان نمود: «آینده‌بینی و قاطعیت امام از نظر سیاسی خیلی مهم بود. شما شخصیت‌های دینی دیگر کشورها را ببینید؛ اول به فکر خود هستند یعنی جاه و مقام و پست برایشان اهمیت دارد؛ اما امام(ره) فقط به خاطر رضایت خداوند حرکت کردند.»
عروج پدر شهید
آقای اسدالله بابایی در اوایل دهه 80 به علت بیماری قلبی و قند نزد فرزند شهیدشان پر کشیدند.
خانم بابایی ماجرای عروج پدر شهید را چنین شرح می‌دهد: «خانه ما نزدیک مسجد انصارالحسین بود. آنجا خانه ساختیم تا به مسجد نزدیک باشیم و بچه‌ها با شنیدن صدای اذان به مسجد بروند. آقای بابایی صبح و ظهر، شب به مسجد می‌رفت و این برنامه هر روزش بود. قبل از رفتن به مسجد هم قرآن می‌خواند. او اخیراً عمل جراحی کرده بود و دو هفته‌ای هم می‌شد که حالش خوب بود. بلند شد برای قرآن خواندن. من یک لحظه خوابم برد و وقتی بیدار شدم، دیدم نماز شروع شده است ولی آقای بابایی هنوز نشسته. گفتم پس چرا آقای بابایی نرفته نماز؟ قرآن هم روبه‌رویش باز بود. پرسیدم: آقا، چرا نرفته‌ای مسجد؟ چند بار که پرسیدم، دیدم جواب نمی‌دهد. متوجه شدم فوت کرده‌اند.»
کار‌شناس اسلامی تمام‌عیار شده
خانم سبا بابایی آن‌قدر کتاب‌های دینی را ورق زد که حالا یک کار‌شناس اسلامی تمام‌عیار شده و معلم و مدرس قرآن است. به گفته خودشان به امام حسین(ع) تعلق خاطر بیشتری دارند و زیارت عاشورا و دعای توسل را بیشتر مطالعه می‌کنند.
ایشان حسشان از مادر شهید بودن را چنین توصیف می‌نمایند: «من برای رسیدن به این درجه کاری نکردم و خدا خواست مقامی به من دهد که مادر شهید شوم. همه کارها را شهدا کردند.»
کتاب زندگینامه‌شان با نام «مهاجر سرزمین آفتاب» در سال 1399 به چاپ رسید که با استقبال گسترده‌ای در داخل و خارج روبه‌رو گردید. کتاب در مدت کوتاهی به چاپ دهم رسیده و به زبان‌های ترکی استانبولی، فرانسوی، اردوی پاکستانی و عربی منتشر گردیده است. ترجمه ژاپنی و انگلیسی‌اش هم تمام شده و قرار است در آینده برای چاپ برود.
قهرمان و بصیر و انقلابی و همیشه در صحنه
خانم سبا بابایی، این مادر شهید قهرمان و بصیر و انقلابی و همیشه در صحنه، تاکنون در سنگر خدمت به اسلام و انقلاب و نظام اسلامی شبانه‌روزی حاضر بوده و فعالیت‌ها و برنامه‌های گسترده اجتماعی و فرهنگی داشته است.
سال‌ها تدریس در مدرسه رفاه، ترجمه مطبوعات ژاپنی در وزارت ارشاد و همراهی خبرنگاران ژاپنی که به ایران می‌آیند، آموزش زبان ژاپنی در دانشگاه تهران، حضور به عنوان مبلّغ در سفر حج و همراهی با یک گروه ژاپنی که بعد از زلزله بم در منطقه زلزله‌زده مستقر می‌شوند، از جمله فعالیت‌هایش است.
جهادگر عرصه مبارزه با جنگ نرم
خانم بابایی به ویژه جهادگر عرصه مبارزه با جنگ نرم بوده و اقدامات فوق‌العاده ارزنده‌ای در خنثی کردنِ سیاه‌نمایی‌های دشمنان قسم‌خورده انقلاب اسلامی انجام داده است.
به‌عنوان نمونه هر سال که عده‌ای از ژاپنی‌ها به ایران سفر می‌کنند؛ قبل از سفر فکر می‌کردند که ایران یک کشور تروریستی بوده و خاکی و بیابانی است. اما وقتی این مادر شهید هموطنشان کنار زاینده‌رود می‌بردشان و خانواده‌ها را می‌بینند که دور هم کنار رود غذا می‌خورند؛ می‌گویند چقدر ایرانی‌ها مهربان و خانواده‌دوست و مهمان‌نواز هستند.

 خانم بابایی خود را سال‌ها وقف معرفی مظلومیت رزمندگان ایرانی کرده است. در اسفندماه 1397، در روزهای پایان آشنایی دانشجویان دانشکده اقتصاد توکیو که برای شناخت اسلام به ایران آمده بودند، آنها را به دیدار خانواده شهید مهدی ایمانی برد. در این مراسم مادر شهید بابایی با معرفی خانواده شهید ایمانی، به بیان اهداف حضور او در جبهه جنگ علیه داعش پرداخت و به سوالات دانشجویان پاسخ گفت.

خدمت گسترده به جانبازان شیمیایی


 شاخص‌ترین فعالیتِ این سرباز انقلاب و نظام که تأثیرگذاری عظیمی در عرصه مبارزه با جنگ نرم دارد، آن است که در مقام مترجم پیوندی برقرار کرد بین جانبازان شیمیایی ایران و آسیب‌دیدگان و بازماندگان حادثه اتمی هیروشیما و سرپل ارتباطی بودند برای گروه‌هایی که از ژاپن به ایران می‌آمدند یا گروه‌هایی که از ایران برای بازدید به ژاپن می‌رفتند مثل جانبازان شیمیایی که از هیروشیما بازدید کردند. خانم بابایی از بخش‌های مختلف کارهای جانبازان شیمیایی از تهیه دارو، درمان، تا معرفی فرهنگشان، تا ارتباطات جهانی و بین‌المللی، به شکل مادری تعامل و نقش‌آفرینی نموده‌اند. ایشان در انجمن حمایت مجروحین شیمیایی با NGOهای شهر هیروشیما همکاری داشتند و هر سال عده‌ای از جانبازان شیمیایی را برای سالگرد بمباران هیروشیما به آنجا می‌بردند.