تاریخ : 1401,دوشنبه 14 شهريور18:05
کد خبر : 92915 - سرویس خبری : زنگ خاطره

خاطره ای از عملیات والفجر ده(۱)

چشمتان روز بد نبیند!


چشمتان روز بد نبیند!

بدنمان مثل بادکنک شده بود که بیش از اندازه آن را باد کرده باشند مضاف بر این که هوای آلوده تر و شرایط تنفس دشوارتر بمباران هوایی دشمن و حضور جنگنده های بیشتر می‌شد...

فاش نیوز - در عملیات والفجر ده مجروح شدم و شدت بمباران شیمیایی عراق را نمی توانم توصیف کنم؛ چرا که از شاخ سومر و شاخ شمیران تا دربندیخان و حلبچه و خورمال و بیاره و نوسود آسمان پر از هواپیماهای میگ و میراژ و دیگر جنگنده ها بود و در فضای این مناطق گوئی یک مه سرتاسری آسمان را فرا گرفته بود.

ارتش رژیم بعث عراق بمباران خود را از  عصر روز قبل شروع کرده بود و احدی توان خارج شدن از سنگر را نداشت. اما در عصر همان روز بمباران ها به مراتب کمتر از روز بعد بود.

شام را با هم‌رزمان خوردیم و کم کم هوا رو به تاریکی می‌رفت. پیرمردی از همرزمان که دقیقا بخاطر ندارم اهل کرج یا قزوین بود، تمایلی نداشت که در سنگر همراه ما شب را صبح کند و سنگری انفرادی به فاصله ۵۰متر بالاتر از سنگر اصلی با ابزارآلاتی که در اختیار داشت برای خود حفر کرده بود.

بالاخره شب را پشت سر گذاشتیم و هر کس مشغول کاری شد. عده ای خود را آماده می کردند که به خط مقدم برسند و عده ای دیگر به مناطق عملیاتی دیگر و من و تعدادی همرزم که از خط مقدم جبهه برگشته بودیم، خود را آماده کردیم تا در قسمت های مختلف بهداری لشکر ده سیدالشهدا و در کنار رودخانه دربندیخان مشغول مداوای مجروحان باشیم.

فلش‌بکی به عقب داشته باشم تا داستان همرزم عزیزم یعنی آن پیرمرد که سنگر انفرادی برای خود جانمائی کرده بود و خود را آماده کرده بود تا صبحانه بخورد را تکمیل کنم. جنگنده های عراقی به پرواز درآمدند و یک راکت به سنگر انفرادی اصابت کرد و همرزم عزیزم در لحظه جان سپرد.
شرایط تنفس کشیدن در آن طبیعت سبز بهاری و در میان جنگل های بلوط و دیگر درختان انبوه دربندیخان بسیار سخت و گاه ناممکن بود و علیرغم هوا و فضای آلوده، چاره ای جز رفتن به ارتفاعات نبود؛
چرا که مواد شیمیایی همچون شرایط جوی مه آلود، نفوذش در دره ها بیشتر و غلظت و اثرش کشنده تر بود. بجز لشکر ده سیدالشهدا که بنده نیروی آن لشکر بودم، تیپ و لشکرها و گردان هایی از دیگر استان ها همجوار ما بودند تا به خط بزنند.

لحظه به  لحظه با بمباران هوایی دشمن و حضور جنگنده های بیشتر، هوای محیط پیرامون آلوده تر و شرایط تنفس دشوارتر می شد. برای زنده ماندن ارتفاعات و کوه های سر به فلک کشیده دربندیخان و حلبچه بالا رفتیم.

وخامت اوضاع به حدی بود که همرزمان یکی پس از دیگری جلوی چشمان همدیگر جان می دادند و ماسک هم کارساز نبود و تعویض کردن فیلترها هم با افزایش غلظت آلودگی هوا بی اثر شده بود.

نیروهای لشکر و تیپ ها برای رسیدن به قله ها با هم یکی شدند و شستشوی صورت و دست ها و مرطوب کردن لباس ها کاری بسیار اشتباه بود؛ چرا که هر چه که صورت، دست ها، اندام ها و لباس ها مرطوبتر باشد اثر مواد شیمیایی بر بدن ماندگارتر می شود. سوزش اعضای بدن امان ما را بریده بود و کمتر کسی به این موضوع توجه داشت که نباید صورت و اعضای بدن خود را با آب شستشو بدهد.

بنده و تعدادی که به قله و ارتفاعات رسیده بودیم در چشمه‌ساران بهاری که از کوه ها و تپه ها سرازیر شده بود با پوتین و لباس خود را به آب انداختیم تا از شر سوزش مواد شیمیایی درامان بمانیم.

چشمتان روز بد نبیند! در این حالت بدنمان مثل بادکنکی شده بود که بیش از اندازه آن را باد کرده باشند مضاف بر اینکه هوای اطرافمان مثل یک قطار دیزلی شده بود که دود خود را در دو سوی ریل رها کند.
ادامه دارد...

| محمد غیبی