فاش نیوز - آنتوان چخوف در جایی میگوید: تحقیرشدن بدترین بلایی است که زندگی میتواند بر سر انسان بیاورد.
هیچچیز، هیچچیز، و هیچچیزِ دیگر در دنیا به اندازۀ تحقیرشدنِ آشکار نمیتواند روح انسان را پریشان و حتی ویران کند.
هر درد و رنج دیگری را میشود تحمل کرد یا از سر گذراند، ولی تحقیرشدن را هرگز نمیشود.
خاطرۀ تحقیرشدن همیشه در ذهن، قلب، رگها و شریانها باقی میماند. و غالباً حیات روحیِ فرد را نابود میکند و موجب میشود دهها سال بیوقفه خودخوری کند.
خیلی چیزها هستند که بدون آنها هم میتوانیم زندگی کنیم. اما عزتِ نفس از این قماش نیست. بعضیها تصور میکنند که فقدان عزت نفس همیشه به یک شکل رخ میدهد، ولی موقعیتهایی که فرد ممکن است احساس کند عزت نفسش از بین رفته به تعداد خودِ افراد می تواند متفاوت باشد.
گروهی از روانپزشکان با گروهی از مردان و زنان که به دلیل قتل یا جرایم سخت و خشونتآمیزِ دیگر زندانی بودند، مصاحبه کرده بودند و از آنها دلیل کارشان را پرسیده بود. تقریباً همۀ آنها پاسخ داده بودند که «به ما بد وبیراه های اهانت آمیز گفته و ما را تحقیر کرده بودند و..».
چرا تحقیر اینهمه احساسات را جریحهدار میکند، آسیب بهبار میآورد و ما را به طرزی وحشتناک لِه میکند؟
چرا اگر ما پیشِ خودمان احساس حقارت کنیم، انگار زندگی برایمان غیرقابل تحمل ؛ بله؛ غیرقابل تحمل میشود؟
روانکاوها و متخصصان میگویند: که ما، از لحظۀ تولد، مشتاق شناختهشدن هستیم و اینکه کسی شرایط ما را درک نماید از وقتی چشمانمان را باز میکنیم و کودکیم و حتی تا وقت پیری ادامه دارد.
البته که ما در زندگی دچار مشکلات و معظلاتی می شویم اما باید کسی آراممان کند و چه بهتر که دست محبت و نوازش به سرمان بکشند؛ نه اینکه نیش زبان بزنند و سرزنش مان کند.
که متاسفانه دانسته و یا ندانسته افراد نزدیک و خانواده هم بعضا" مرتکب این خطای بزرگ می شوند.
و آرامش روح و خاطر دیگران را سال ها و شاید تا همیشه متلاطم نموده و بر هم می زنند.
در صورتی که همه ما بیش از سخن نیکو و سایر موارد التیام بخش ساده، بیشتر محتاج آنیم که با عشق و علاقه، مثل چیزی باارزش نگاهمان کنند.
کاملا" بارز است که بهطور عادی، این شیوه توجه انسانی را کمتر از مقداری که نیاز داریم دریافت میکنیم؛ گاهی هم اصلاً دریافت نمیکنیم، که بسیار مشاهده می شود.
... از اینجا به بعد، آن باور عاطفی که ما اصلاً ارزشی نداریم تدریجا" آغاز میشود. و هیچکس بهطور کامل از این موقعیت خلاص نمیشود. احساسات ما عمدتاً مخفی میشوند و ما، معمولاً با رواداشتن همان مقدار آزار و اذیت به دیگران به راه خود ادامه میدهیم.
اما برخی مثل کسانی که در طبقهی اجتماعی یا جنسیت یا نژادی نامطلوب یا ناخواسته متولد میشوند، یا شاید آنهایی که وضعیت ظاهریشان منجر به تمسخر یا طرد آنها میشود چنان آسیب میبینند که دائم میترسند دیگران باعث شوند در مورد خودشان نظر بدی پیدا کنند و ازاینرو بهطور خطرناکی جامعه گریز میشوند. کوشش در جهت غلبه بر این وضعِ بدوی، نیازمند تحلیل است؛ ولی در اغلب موارد این تلاش به درازا میکشد و میکشد، اما اضطراب و پریشانی ما کم نمیشود؛ آنگاه درمان، مثلِ آرزوی رمانتیکِ، "رهایی و آزادی"؛ آرزویی محکوم به شکست می شود.
مخلص کلام اینکه چرا ما چنین راحت در مقابل تحقیر به زانو در میآییم..
مشکل اینجاست که آگاهیِ ارزانیشده به ما چندان کافی نیست؛ اگر میخواهیم به آزادی درونی برسیم باید شخصا" و همگانی و اجتماعی آگاهتر (بسیار آگاهتر) از آنچه عموماً هستیم بشویم. و این تلاشی مداوم و رشد معنوی و انسانی را می طلبد.
| محمدرضا سابقی