تاریخ : 1401,چهارشنبه 30 شهريور16:41
کد خبر : 93236 - سرویس خبری : دفاع مقدس

رویاهای شیرین شیرین!


رویاهای شیرین شیرین!

همیشه در رویاهایم طوری شهید می شدم که اصلا قابل شناسایی نبودم و به این شکل هیچ‌وقت...

فاش نیوز - روزهای متوالیست که از این سایت به آن سایت، از این وبلاگ به آن وبلاگ، خاطرات جنگ را می خوانم و لحظات دلنشینی را تجربه می کنم. با خاطرات بغض می کنم، گریه می کنم و احساس غرور.
 خاطرات آقای بهمنیار(جانباز احمدرضا بهمنیار) در عین یک‌رنگی، با تمام خاطرات دفاع مقدس یک فرق اساسی داشت و آن ترسیم، فرم، و چگونگی شلیک‌ها، و ملموس کردن واقعی لحظات بود.

مثلا برای من که یک خانمم و در زمان جنگ سن و سالم کم بود و هیچ آشنایی با انواع گلوله و خمپاره ندارم، بسیار تجربه‌ی جالبی بود.

راستی من هم وقتی دوازده سالم بود برای رزمندگان نامه نوشتم و رزمنده‌ای بنام محمد نادبی‌زاده غروب هنگام در جزیره‌ی مجنون برایم جواب نامه را نوشت. سال‌ها نامه‌اش را با جان و دل نگهداشتم؛ تا وقتی ازدواج کردم والدینم آن را با کتاب‌ها و کارت تبریک‌هایی که برایم از جان عزیزتر بودند دور ریختند!
 اما هنوز که هنوز است فراموشش نکرده‌ام و بارها و بارها و بارها برای همسر و فرزندم تعریف کرده‌ام.

همیشه دلم می‌خواست بزرگتر شدم با چفیه صورتم را بپوشانم و شناسنامه ام را دستکاری کنم و صدایم را بم کنم و به عنوان یک آقا به خط بیایم.

چقدر در رویاهایم به همرزمانم کمک کردم؛ چقدر در خیالاتم بهشان آب و وسایل پانسمان رساندم و همیشه در رویاهایم طوری شهید می شدم که اصلا قابل شناسایی نبودم و به این شکل هیچ‌وقت جنسیتم لو نمی‌رفت.
خدایا رویای شهادت را با مرگ خاموش برایم تقدیر نفرما، تمنا دارم عطایم فرمایی بهانه اش با خودت!