فاش نیوز - با آنکه خودم در عملیات والفجر دچار موج انفجار شده بودم، این موجگرفتگی هر از گاهی عملکرد چشم چپم را مختل(تاربینی و دوبینی و لوچشدن و...) میکرد و دچار سرگیجه میشدم؛ معمولا زود عصبی میشوم(قبلا خیلی خونسرد با تحمل بالا بودم، عین یخ) ولی نمیدانستم موجگرفتگی یعنی چه؛ و...
تا اینکه در تابستان 1365 در جبههی جزیرهی مجنون، خمپاره 120، درست گوشهی سنگر فرماندهی افتاد و همه جا را گرد و غبار فرا گرفت. بیسیمچی گردان ابتدا داخل سنگر بلند شد و گفت چی بود؛ کی بود؛ چرا بود! بعد شروع کرد به زدن خود و... در این حین معاون گردان گفت، موج گرفته؛ و فوری پرید او را گرفت. بزور دستهای او را با چفیه بستیم. من وامانده بودم. بیسیمچی چنان زوری پیدا کرده بود که سه نفری او را گرفته بودیم، ولی باز حریف ما میشد...
با آنکه تا آن روز بیش از 7 بار به عنوان رزمندهی بسیجی گردان خطشکن به جبهه اعزام شده بودم؛ ولی چنین چیزی ندیده بودم؛ بعد از آن هم ندیدم تا اینکه برای تشکیل پرونده جانبازی، چند سال بعد از دفاع مقدس به بنیاد رفته بودم. خانمی گریان آمده بود و التماس میکرد، بیائید همسرم را چند روز ببرید... گفتند زن جانباز اعصاب و روان(موجی) است و...
جانبازان اعصاب و روان واقعا مظلوم و بیپشت و پناه هستند؛ چون اولا معلوم نیست کی، کجا، چرا و چطور عود میکند؛ ثانیا این دفعه با چه کار و اقدامی و علامت و حرکتی بروز خواهد کرد. همیشه و هر دقیقه و در هر حالت، هم از طرف خود و خانواده و اطرافیان حالت نگرانی و استرس و نااطمینانی و... حاکم است...
میدانید رزمنده موجی استان فارس(گویا پرونده جانبازی هم نداشت و ندارد) هنگام بازی با نوزاد کمتر از یک ماههاش اثرات موجگرفتگی بروز میکند و نوزاد خود را چنان به زمین میکوبد که سر نوزاد متلاشی میشود و در جا میمیرد؟! یا رزمنده دیگری همراه دوستانش برای شنا میرود و هنگام شنا در برکهای پایین میرود و دیگر بالا نمیآید؛ که بعد مشخص میشود وسط شنا اثرات موج گرفتگی بروز کرده و دستهایش را زیر سنگی بزرگ گیر داده بود تا سنگ را بالا بیاورد و همانجا و همان حالت شهید شده بود و...؛ و...
عجیب اینکه زندگی اقتصادی، اینها را نیز تحت تاثیر قرار داده است! دوستم جانباز «م . ا» تاجر و بازاری و سهامدار کارخانه بود و در بازار تیمچه داشت و بعد از موجیشدن محتاج حقوق و مستمری بنیاد شده است. دوست دیگرم که تک فرزند خانواده فول میلیادر بود و بسیار فردی لایق و توانایی بود بعد .....
| وحید نادر شاگرد اتوبوس