تاریخ : 1401,چهارشنبه 25 آبان15:02
کد خبر : 95422 - سرویس خبری : زنگ خاطره

فرزندِ آخرت



مریم عرفانیان
بعد هر مرخصی، هفته‌ای یک بار به ما سر می‌زد؛ همیشه هم خوشحال و سرزنده بود. یک روز وقتی در را به رویش باز کردم اما با چهرة گرفته و درهمش مواجه شدم؟! توی پاشنه در ایستاد و داخل نمی‌آمد. اصرار کردم و او امتناع کرد. تا این‌که بالاخره گفت: «مادر جان! به شرطی وارد خونه میشم که شما الآن روبه‌قبله بایستی و بگی، خداوندا این امانتی رو درراه خودت معامله می‌کنم.»
اولش دلگیر شدم، نمی‌خواستم چنین حرفی بر زبان بیاورم. ولی چون خودش خواسته بود، روبه‌قبله ایستادم و دقیقاً همان جملاتی را که گفت، تکرار کردم. آن‌وقت خوشحال‌تر از همیشه مرا در آغوش کشید و گفت: «این دنیا رو برام نخواه مادر؛ من فرزندِ آخرت تو هستم.»
***
نمی‌دانستم که معامله‌ام با خدا آن‌قدر زود به سرانجام می‌رسید؟!
خاطره‌ای از شهید سید محمد رجایی
راوی: مادر شهید

منبع : کیهان