تاریخ : 1401,یکشنبه 11 دي12:00
کد خبر : 96752 - سرویس خبری : بدون ویرایش از شما

درد دل یک فرزند شهید با حاج‌قاسم



محمدرضا معانی - حاج قاسم رفته بود تو یه شهرستان برای کمک به سیل زدگان....جمعیت زیادی دور حاج قاسم جمع شده بودن ..یه خبرنگار چند روزی بود که منتظر حاج قاسم بود تا مصاحبه کنه. خلاصه به هر زحمتی بود ایشون رو دید ولی حاج قاسم اهل مصاحبه نبود....

بااینکه جمعیت زیادی دور حاج قاسم حلقه زده بودن ولی سردار دل ها به فکر اون خانم گزارشگر بود. چندین بار از اون خانم دلجویی کرد. ولی باز دل حاج قاسم راضی نشد. تا وقت رفتن رسید ...

سردار دل ها با پریشانی چندین بار سراغ یکی از آشنایان خودش رو می گرفت...سید کجاست؟ سید کو؟ هی به اینور اونور نگاه می کرد که سید رو پیدا کنه. وقتی سید اومد، حاج قاسم سه تا انگشتر به سید داد تا برسونه دست اون خانم گزارشگر تا از ایشون دلجویی کنه. فقط بخاطر دیدن بغض اون خانم که حاج قاسم ترس از این داشت دلی شکسته شود!

......ای کاش بودی ....؛ ای کاش اون خندها دوباره بود؛ ای کاش می دیدمت تا یه انگشتر هم به من می دادی ....؛ حالا که نیستی ولی زنده هستی و نزد خدا روزی می خوری.

پدر معنوی عزیزم، بهم یه یادگاری بده. برام دعا کن که شهید بشم ...برام دعا کن که لیاقت دوست داشتن شمارو داشته باشم ... خیلی سخت و با درد بی پدری بزرگ شدیم. هر وقت شمارو تو تلوزیون می دیدم، گریه می کردم؛ چون می دونستم دیر یا زود شهید می شید....

حاج قاسم عزیزم، دعا کن برای ما، دعا کن برای رهبری عزیز، دعا کن تا به مملکت ما آسیبی نرسه، دعا کن برای مردم این کشور ....ای کاش بودی ..سلام من رو به پدر شهیدم برسون .....