یکی از نیروهای پیشکسوت ارتش جمهوری اسلامی ایران به بیان خاطرهای از بیتفاوتی بنیصدر نسبت به حمله صدام و رفتار او با نیروهای دلسوز ارتش پرداخت.
به گزارش دفاعپرس، «غلام آقایی چگینی» از نیروهای پیشکسوت ارتش جمهوری اسلامی ایران در کتاب «سیاوش» به بیان خاطرهای از بی تفاوتی بنی صدر نسبت به حمله صدام و رفتار او با نیروهای دلسوز ارتش پرداخته است که در ادامه میخوانید.
«تیپ ۸۴ خرمآباد، چند ماه در نوار مرزی ایلام مستقر شده بود. ما شبانهروز شاهد سنگرسازی بعثیها توی خاک عراق بودیم؛ ولی وسیلهای برای سنگرسازی نداشتیم. یک روز خبر دادن نماینده رئیسجمهور برای بازدید میاد.
بیشتر پرسنل گفتن که وقتی اومد، همه بهش میگیم ما برای سنگرسازی امکانات میخوایم؛ ولی یکی گفت که بهتره یه نفر بهنمایندگی از ما حرف بزنه. بچههای گروهان، من رو انتخاب کردن. نمایندهٔ بنیصدر با هلیکوپتر و همراه با سرهنگی اومد. توی جمع پرسنل سخنرانی کرد و گفت که عراق چند وقته به نقاطی از مرزای ما تجاوز میکنه؛ باید آماده باشیم تا اگه دست به اقدامی زد، جواب دندونشکن بهش بدیم.
بعد از سخنرانی، بهنمایندگی از پرسنل جلو رفتم و احترام نظامی گذاشتم و گفتم که من بهنمایندگی از طرف پرسنل حاضر پیش شما اومدم. چند ماهه ما اینجا هستیم و میبینیم بعثیها در حال ساخت استحکامات هستن. ما هم اینجا در طول روز بیکاریم. برای ما هم امکاناتی مثل سیمان و وسایل سنگرسازی بیارین تا سنگرسازی کنیم که اگر خدای ناکرده عراق حمله کرد، غافلگیر نشیم.
جواب داد که برای این کار بودجه نداریم. بیاختیار گفتم: «تا دیروز شاه بودجه رو میخورد، حالا بنیصدر میخوره!» او جلوی پرسنل، سیلی محکمی به صورتم زد. عصبانی شدم و دیگه نفهمیدم چیکار میکنم. دویدم بیرون، تفنگم رو از زیر چادر برداشتم تا بزنمش. چند نفر از پرسنل جلوم رو گرفتن. نمایندهٔ بنیصدر متوجه شد و سریع از اونجا رفت.
نمایندهشون بودم، صورتجلسهای نوشتن و به دست دژبان ارشد دادن و بهش تأکید کردن که غلام آقایی چگینی از طرف ما حرف زده و حرف او، حرف همۀ ماست. وقتی به ملکشاهی رسیدیم، من رو بردن دژبانی و همزمان صورت جلسه رو به نمایندهٔ بنیصدر تحویل دادن. او بعد از مطالعهٔ همزمان صورتجلسه گفت که شانس آوردی! این صورت جلسه تو رو نجات داد؛ و الا همینجا دادگاه نظامی میشدی و میدادم تیربارونت کنن. بعد به طرفم اومد و با نوک خودکار درجههام رو بیرون آورد و گفت: «از این ساعت به بعد عضو پرسنل ارتش نیستی» و به سرهنگی که بغل دستش نشسته بود گفت که دستور تسویه حسابش رو صادر کن تا برای بقیه عبرت باشه!»