تاریخ : 1401,چهارشنبه 26 بهمن18:22
کد خبر : 98142 - سرویس خبری : مسائل و مشکلات ایثارگران

با یک فرزندشهید قشنگ تر حرف بزنید!



مرتضی قنبری وفا - قسمت را ببین. روز سه شنبه 25 بهمن رفته بودم بنیاد استان مازندران، هنگام پارک ماشین متوجه شدیم یک ماشین دنده عقب قبل از ما قصد پارک داشت، برای همین آمدیم بیرون از جای پارک و گفتیم: حق با شماست، زودتر آمده بودید و اینها زرنگی محسوب نمی شود، من پشت فرمان نبودم و به راننده گفتم بگردد، جای دیگری پارک کند!
وقتی رفتیم بالا دیدم همان جوان آمد همان اتاق ما معاونت تعاون، آنجا بابت پارک ماشین مجددا" عذرخواهی کردم، مودبانه برخورد کرد و گفت: خواهش میکنم، شما ببخش! حوالی 35 سال داشت، موقر و پخته نشان میداد!

پس از اینکه داشتیم نامه خودمان مینوشتیم، ناگهان صدای داد و بیداد بلند شد، متوجه شدم همان جوان عصبانی شده و قاطی کرده. همه او را به آرامش دعوت می کردند، اما آنقدر عصبانی بود که در این سرما داغ کرده بود، کاپشن درآورده بود و در حالی که بدنش به شدت می لرزید کنارم نشست! از یکی از شهرهای دیگر استان آمده بود و فقط اسم کوچکش را متوجه شدم، که شاید راضی نباشد نامش را بیاورم.

 کمی به او تسلی دادم و متوجه شدم فرزند شهید است، گفتم: روح پدر شاد! پدرت اعصاب و روان یا شیمیایی بود؟ گفت نه مفقود الاثر است و خود او اصلاً اهل بنیاد آمدن نیست، حالا که مشکل دارد، جواب بی سر و ته می دهند! گفتم: حق داری اینجا برخورد اینطوری است، بیرون مردم میگویند دیگر خوشی زده زیر دلتون!!، برای نفوذ کلامم همزمان با دستم، کتفش را فشار می دادم. متوجه شدم با حرفم  آرام اشک می ریزد و گذاشتم خودش را سبک کند، سخنانم را با جان و دل قبول کرده و سرش را به علامت تائید تکان میداد، آرام آرام با صحبت هایم لرزش بدنش هم کمتر شده بود!

یک خانم میانسال که نمیدانم کارمند بنیاد بود یا ارباب رجوع به جوان گفت: خودتو ناراحت نکن درست می شود. برگشتم و گفتم : حاج خانم اینها آنقدر مناعت طبع دارند که برای هر چیزی ناچیز و کم شماری به بنیاد نمی‌آیند و اگر می آیند آنها حتماً مشکل حادی دارند و بنیاد باید به این جماعت نگاه ویژه داشته باشد حرفهایم، حرفهای دل آن جوان بود.

 

 در آخر مثل اینکه کارش راه آفتاده داده بود و هنگام خداحافظی به او دست دادم ناگهان غافلگیرم کرد و خواست دستم را ببوسید، نذاشتم و گفتم عزیز منی، من که کاری نکردم!
 

 به خودم گفتم: آخر چرا این مسئولین کاری میکنند یک فرزند شهید، کارش به جایی برسد با داد و بیداد برای یک خدمت از شهر دیگری بیاید و دلش خون شود، آیا پدرانشان آن زمان به آینده فرزندانشان برای چنین روزی فکر کرده بودند...؟!