فاش نیوز - آیه تحریم شراب نکته ظریفی دارد. می فرماید «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُکَارَىٰ حَتَّىٰ تَعْلَمُوا مَا تَقُولُون».
مرحوم محمد قاضی، مترجم پیشکسوت و بلندآوازه کشورمان در کتاب خاطراتش روایت می کند:
در پنجمین سالی که به استخدام سازمان برنامه و بودجه درآمده بودم، دولت وقت تصمیم گرفت برای خانوارها کوپن ارزاق صادر کند. جنگ جهانی به پایان رسیده بود؛ اما کمبود ارزاق و فقر در کشور هنوز شدت داشت.
من به همراه یک کارمند مامور شدم در ناحیه طالقان آمارگیری کنم و لیست ساکنان همه دهات را ثبت نمایم. ما دو نفر به همراه یک ژاندارم و یک بلد راه، سوار بر دو قاطر، به عمق کوهستان طالقان رفتیم و از تک تک روستاها آمار جمع آوری کردیم.
در یک روستا کدخدا طبق وظیفه اش ما را همراهی می نمود. به امامزاده ای رسیدیم با بنایی کوچک و گنبدی سبزرنگ که مورد احترام اهالی بود و یک چشمه باصفا به صورت دریاچه ای به وسعت صدمتر مربع مقابل امامزاده به چشم می خورد. مقابل چشمه ایستادیم که دیدم درون آب چشمه ماهی های درشت و سرحال شنا می کنند. ماهی کپور آنچنان فراوان بود که ضمن شنا، با هم برخورد می کردند.
کدخدا که مرد پنجاه ساله دانا و موقری بود، گفت: آقای قاضی، این ماهی ها متعلق به این امامزاده هستند و کسی جرأت صید آنها را ندارد.
چند سال پیش گربه ای قصد شکار بچه ماهی ها را داشت که در دم به شکل سنگ در آمد. آنجاست، ببینید!
سنگی را در دامنه کوه و نزدیک چشمه نشانم داد که به نظرم چندان شبیه گربه نبود. اما کدخدا آنچنان عاقل و چیزفهم بود که حرفش را پذیرفتم.
چند نفری از اهل ده همراهمان شده بودند که سر تکان دادند و چیزهایی در تائید این ماجرای شگفت انگیز گفتند.
شب ناچار بودیم جایی اُتراق کنیم. به دعوت کدخدا به خانه اش رفتیم. سفره شام را پهن کردند و در کنار دیس های معطر برنج شمال، دو ماهی کپور درشت و سرخ شده هم گذاشتند.
ضمن صرف غذا گفتم: کدخدا، ماهی به این لذیذی را چطور تهیه می کنید؟ شما به شمال که دسترسی ندارید..
به سادگی گفت: ماهی های همان چشمه امامزاده هستند!
لقمه غذا در گلویم گیر کرد. شاید یک دو دقیقه کُپ کرده بودم. با جرعه ای آب، لقمه را فرو دادم و سردرگم و وحشت زده نگاهش کردم.
حال مرا که دید، قهقه ای سر داد و مفصل خندید و گفت: نکند داستان سنگ شدن و ممنوعیت و این جور چیزها را باور کرده اید؟
من از جوانی که کدخدا و مسئول اداره ده شدم، اگر چنین داستانی خلق نمی کردم که تا به حال مردم ریشه ماهی ها را از آن چشمه بیرون آورده بودند. یک جوری لازم بود که بترسند و پنهانی ماهی صید نکنند.
در چهره کدخدا روح همه پادشاهان و حاکمان مشرق زمین را در طول تاریخ می دیدم.
مردانی که سوار بر ترس و جهل مردم حکومت کرده بودند و هرگز گامی در راه تربیت و آگاهی رعیت بر نداشته بودند.
حاکمانی که خود کوچکترین اعتقادی به آنچه می گفتند نداشتند و انسان ها را قابل تربیت و آگاهی نمی دانستند.