فاش نیوز - حس خوب راهیان نور، خواب از چشمان بیقرارم ربوده. مگر این سفر چه دارد که شوق پرواز دارم.
از شخصی شنیدم که گفت؛ کناری نشسته و سکوت غمبار نمودم. اما برای لحظهای کسی کنارم آمد و نشست. مثل خودم و پرسید:
-چه میخواهی؟
شنیدهام شهدا به ما میگویند؛ که هر لحظه هستیم و شما را میبینیم. گفت:
- درسته، مگر نشنیدهای که قرآن میگوید؛ گمان نکنید که شهدا مردهاند و در راه خدا کشته شدهاند. بلکه آنان زندهاند و نزد خدا روزی میگیرند.
صوت سوزناک و در عین حال آتشین سید مرتضی آوینی به عالم فهماند که کربلایی شدن لیاقت میخواهد که شهدا این لیاقت را داشتند و رفتند و شهید شدند.
- به راستی برای چه؟
آیا در آن زمان مثل امروز مدافعان حرم که میگویند برای پول رفته، مال دنیا به آنها تعلق میگرفت؟
- نه آنها وقتی از خانه و کاشانه و مهمتر از این از خانوادهها و عدهای از جگرگوشههایشان جدا شدند و برای اینکه چادر جده سادات مادرمان فاطمه زهرا خاکی یا خدشهدار نشود خون و جان خود را باختند و شربت شیرین شهادت نوشیدند به مادیات فکر نکردند، بلکه به حرف امام فکر کردند و ندای هل من ناصر اباعبدالله.
- مگر توصیف حسین علمالهدی از سنگرش را نشنیدی؟
- نه
- میگفت سنگر خانه سکوت و فریاد است. میدانی چرا؟
- نه، اصلاً به معنای جملهاش فکر نکردهام.
- چون آرامش شب و نهجالبلاغه حضرت امیر برایش سکوت عمیق تفکر را بهوجود آورده بود و روزهای منطقه جنگ که صدای سوت خمپاره، کاتیوشا، نارنجک و انواع سلاحهای جنگی در آنجا به گوشش میرسید. شبهای اردوگاههای جنگی راهیان نور هم اینگونه است.
سکوت: برای اینکه درک کنیم که شبهای عملیات در دل آرامش و سکوت شب چه غوغایی با نمازهای شب زیارتهای عاشورا و غسلهای شهادت در دل بسیجیان مخلصی که لشکر روح خدا بودند در نوحههای حاج صادق آهنگران به پا شده بود.
فریاد: برای اینکه درک کنیم که آن خاکها هر روزه دارند فریاد میزنند «بیایید ای سبکبالان عاشق به راه و رسم و آئین شهیدان» هنوز هم غربت شهدای هویزه در اولین باری که به زیارت آنجا رفتم یادم نرفته.....
شور و احساس عجیبی دارم و کاش میشد قطعهای از یادمان هویزه را با خودم به شهرم میآوردم تا هر زمانی که هوای شهرم آلوده شد هوای هویزه را استشمام کنم و جانی دوباره در بدنم بگیرم...
بغضی گلویم را میگیرد و با نوشتن در موردت، آن بغض محو میشود. درست مثل چشمان اشکبارت که وقتی دیگران نگاهش میکنند میگویند یک حس مرموز و عجیبی در وجودت و چشمانت نهفته است. حتی از کسی شنیدم که گفت:
- چشمانت حرف میزند. چه میگویی که همه شیفته و شیدایت شدهاند؟ و من فقط مینویسم که «جا ماندهام»
کاش راهیان نور امسال، همنشین شوم...
* ابوالقاسم محمدزاده