تاریخ : 1402,پنجشنبه 03 فروردين15:55
کد خبر : 98886 - سرویس خبری : اخبار

هدیه ناجوانمردانه صدام برای جشن نیمه شعبان!



دفاع‌پرس گزارش می‌دهد؛
«جعفر طهماسبی» از رزمندگان تخریبچی لشکر ۱۰ سیدالشهدا با بیان خاطره‌ای به شرح قساوت ارتش بعثی عراق در روز‌های جبهه و جنگ پرداخت.

جشنی که به عزا تبدیل شد

«جعفر طهماسبی» از رزمندگان تخریبچی لشکر ۱۰ سیدالشهدا خاطره‌ای از روز‌های جبهه و جنگ روایت کرده است که در ادامه می‌خوانید.

روز ۱۳ فروردین سال ۶۷ بود که با تعدادی از بچه‌ها برای جمع کردن چادر نیرو‌هایی که روز قبل شهید شده بودند، رفتیم.

روز سیزده بدر و از طرفی هم شب نیمه شعبان بود، گفتیم برای اینکه روحیه بچه‌ها عوض شود «مهدی صور اسرافیل» چیزی بخواند، او هم روی ما را زمین نگذاشت و شروع کرد سرود خواندن. گفت برادر‌ها من هرچی میگم شما بگید «گرفت، گرفت...».

مهدی خواند «فلق دوباره رنگ خون گرفت» و همه بچه‌ها یک صدا می‌گفتند «گرفت، گرفت» و می‌زدند زیر خنده. بعد هم، چون شب نیمه شعبان بود با هم سرود «ای، ولی عصر» را خواندیم.

به مقر داخل خط که رسیدیم همه چیز بهم ریخته و روی زمین افتاده بود. با کمک بچه‌ها چادر‌ها را روی پایه‌هایش بلند کردیم. چادر‌ها که سر پا شد با منظره‌ای مواجه شدیم که اشک‌ها را سرازیر کرد. دیدیم جانماز‌ها کنار هم در یک ردیف پهن شده و این حکایت از این داشت که دوستان شهید ما برای نماز جماعت ظهر و عصر مهیا می‌شدند و وقت نماز مقر بمباران شده بود.

چادر‌ها و وسایل شهدا را جمع کردیم و به طرف شهر بیاره برگشتیم. نزدیک غروب بود که به نزدیک مقرمان در بیاره رسیدیم. دیدم ماشین‌ها چراغ می‌زنند که جلوتر نروید. دشمن شیمیایی زده. باز به دلمان بد آمد که این بار هم مقر ما را زده. تا جلوی مقر رسیدیم حاج احمد ماشین را نگه داشت، من زودتر از همه پایین پریدم و سر بالایی جلو مقر را بدو بالا رفتم.

دیدم چادر تدارکات روی درخت آویزان است و یکی هم به پشت روی زمین افتاده. دلم ریخت، بچه‌ها را صدا زدم، دیدم کسی جواب نمی‌دهد. وارد ساختمان شدم، همه جا تاریک بود و صدایی از کسی نمی‌آمد. کف اتاق تعداد زیادی پتو افتاده بود، پتو‌ها را وارسی کردم. اطاق خالی بود. از ساختمان بیرون آمدم و بچه‌های دیگر هم رسیدند و همه جا را وارسی کردیم. یکی صدا زد: «بچه‌ها رفتند بالای ارتفاع، کسی اینجا نیست» خاطرمان جمع شد که تلفات زیاد نیست. رفتیم سر وقت چادر تدارکات، شهید رضا استاد به پشت افتاده بود و صورتش خونی بود. او را داخل پتو پیچیدیم و به معراج شهدا بردیم.

قرارمان بود که شب نیمه شعبان برای ولادت امام زمان (ع) جشن بگیریم که هواپیما‌های دشمن برنامه ما را بهم زدند. آن روز نزدیک ۵۰ نفر از بچه‌های تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) مصدوم شیمیایی شدند. یک تعداد که حالشان خراب بود و حالت تهوع داشتند با مینی بوس به بهداری فرستادیم و ما هم که حالمان زیاد بد نبود ماندیم. نماز مغرب و عشا را که خواندیم وضعمان به هم ریخت و سرفه‌های شدید و خارش پوست شروع شد. حالت تهوع و درد چشم هم اضافه شد و مجبور شدیم که به بهداری مراجعه کنیم. ما را پاوه و بعد هم کرمانشاه فرستادند و در نهایت در بیمارستان امیرکبیر اراک بستری شدیم.

در بمباران دو تا مقر تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام در ۱۲ ماه شعبان و شب نیمه شعبان ۱۴ شهید دادیم و بیش از ۵۰ نفر هم مصدوم شیمیایی شدند. گردان ما در تهران پخش بین دو تا بیمارستان شد. عده‌ای در بیمارستان لقمان و تعدادی هم در بیمارستان بقیه الله بستری شدند.

انتهای پیام/


منبع : دفاع پرس