تاریخ : 1402,شنبه 05 فروردين19:47
کد خبر : 98933 - سرویس خبری : مقاله و یادداشت

مسؤلان باید از همین سربازها یاد بگیرند!


مسؤلان باید از همین سربازها  یاد بگیرند!

ما سربازان ارتشی را که با غل و زنجیر نبردند جبهه. همه تکلیف داشتیم از ناموسمان دفاع کنیم. در منطقه فاو که بودم، همه یک دست لباس خاکستری بود. هیچ کس حق نداشت لباس ارگانش را بپوشد. همه یک نوع غذا می خوردیم و همه یک دشمن داشتیم. اسلحه بسیحی و سپاهی و ارتشی به طرف یک دشمن بود....

حسنی

فاش نیوز - اوایل سال 1400 تمام مدارک را جهت کد ایثارگری سربازی به محل خدمتم گروه پدافند اهواز تحویل دادم. گفتند 1ماه دیگه امیدیه پیگیر پرونده اباش .یک ماه بعد هم با امیدیه تماس گرفتم گفتند پرانده ارسال شده به تهران.20 رازدیگه تماس بگیر و پیگیرباش. تقریبا 5 ماه بعد از خطی که معلوم نبود چه شماره ای هست تماس گرفتن که باید از نو پرانده را تحویل نزدیک ترین پایگاه تحویل بدهید. گفتم من که پرانده کامل فرستادم تهران این هم شماره پرانده. گفتن قانون جدیدی اومده که کارت هوشمند بشه و 8برگی پرکنید و....تحویل پایگاه بدهید.

 خوشبختانه ایشان به تمام سوألاتم باحوصله جواب دادن. من دوباره ازتاریخ 25خردادماه 1401به نزدیکترین پایگاهی که در استان ماست رفتم البته قبل از آن اول تلفنی با پایگاه تماس گرفتم گفتن کل مدارک را آماده کنید و همه را رای سی دی بار گذاری کنید. آدرس کافی نت هم داد که کل کارشون بلد بودن. این نظامی هم بسیار با ادب بود ن و سوألاتم را باحوصله پاسخ داد. گراه پدافند... بود.

بدینوسیله از ایشان تشکر می کنم. خلاصه پرانده را کامل تحویل کافی‌نتی دادم و کامل هم روی سی دی رایت کرد.
ماهم پرانده را بردیم گراه پدافند..... اونجا سربازی مسؤل بود که پرانده ها را تحویل بگیره. تحویل دادم و یک چیزش کم بود . گیره باخودم نبرده بودم. فاصله پایگاه هم خیلی بود تا پیاده برم و برگردم. سرباز گفت اشکال نداره عمو. خودم دارم و لازم نیست به یاری خدا نگهدار. من هم پیاده فاصله را طی کردم و رفتم گیره آوردم و دربستی خودرو کرایه کردم و تحویل سرباز دادم. سرباز ناراحت شد گفت چرا زحمت کشیدید عموجان. من هم تشکر کردم. سرباز باخوش رویی گفت تشریف ببرید خودم پرونده را تحویل جناب سروان می دهم. من هم برگشتم شهرخودمان. بعد از 4 روز پیام آمد که پرونده تحویل گرفته شد. من هم خیالم راحت شد که پرونده کم وکاستی نداشته. دقیقا 8ماه بعد پیام آمد که سوابق ایثار مورد تأیید است؛ برای امضای فرم اقدام نمایید.

 همان روز تماس گرفتم با پایگاهی که پرونده را تحویل داده بودم. همان نظامی خوش‌برخورد گوشی را برداشت. گفتم موضوع از این قرار است. گفت کجا هستی. گفتم 300 کیلومتر فاصله دارم. گفت لازم نیست زحمت بکشید؛ می دهم یکی امضا می کند. کد ملی را خواست و گفتم. در ضمن من هر ماه 2 یا3 بار به سایت آجا می رفتم؛ کارت ملی خودم را در قسمت کد پیگیری ثبت نام دانشگاه ها می گذاشتم و می نوشت چنین کد ملی ثبت نشده.

 بعد از 10 روز که پیام امضاء فرم برایم آمد دوباره کد ملی را در سایت آجا گذاشتم. دیدم اسم و شهرت و فرزند و کد پیگیری و مدت حضورم را نوشته بود. خوشحال شدم. رفتم اپلیکیشن ایزیکات را نصب کردم دیدم کارتی برایم صادر شده که موجودی ندارد. فهمیدم که حالا جزو جامعه ایثارگران هستم. و حالا منتظر کارت ها هستم تا بقیه کارها را انجام بدهم؛ از جمله مالیات ها و بیمه ها ووو که داده بودم را برگردانم.

این مسیر را نوشتم چون تمام سئوالات در این مورد بود. دوستان لطفا پرونده را آماده بکنید و تحویل پایگاه نزدیک محلتان بدهید. سربازان رعایت ریش سفید من را کردند و تحویل گرفتند و با خوش‌رویی کارهایم را انجام دادند. این مسؤلان باید از همین سرباز یاد بگیرند که وظایفشان را به موقع انجام بدهند. این قوانین باید در همان سال هایی که خدمت بودم اجرا می شد. سهمیه دانشگاه به درد من و بچه هایم نمی خورد؛ چون درس و مشقشان را به صورت آزاد تمام کرده اند. خودم هم پایم لب گور است و 60 سال دارم. باغ وحش برایم چه فایده ای دارد وقتی شکمم گرسنه است؟ کتابخانه برایم چه نفعی دارد وقتی چشانم نمی بیند؟ موزه چه فایده دارد وقتی شما مسؤول ها سرمایه اصلی کشور یعنی همین سربازان ارتش را که زمانی از جان خودشان گذشتند و با بقیه در یک خط بودند؛ گلوله ای که می آمد نمی دید که سرباز ارتشی هستی یا بسیجی هستی؛ همان وسط منفجر می شد. حالا یکی شهید می شد، یکی زخمی و یکی مثل من سالم باقی می ماند.
ما سربازان ارتشی را که با غل و زنجیر نبردند جبهه. همه تکلیف داشتیم از ناموسمان دفاع کنیم. در منطقه  فاو که بودم،  همه یک دست لباس خاکستری بود. هیچ کس حق نداشت لباس ارگانش را بپوشد. همه یک نوع غذا می خوردیم و همه یک دشمن داشتیم. اسلحه بسیحی و سپاهی و ارتشی به طرف یک دشمن بود. همان جوری که اسلحه عراقی به طرف ما بود. و آن گلوله هم به طرف بسیجی و ارتشی بود و فرقی نداشت؛ سهم همه را یکجا می داد صدام لعنتی.

همه داوطلبانه با جان و دل خدمت می کردیم. حالا که پای حساب و کتاب میروند، برای سربازان سه چهارم مدت حضور در منطقه را داوطلبانه حساب میکند و عزیزی که این قانون را نوشته حتما خبر ندارد از آن زمان. مگر شعار نمی دادیم ملت فدای ارتش، ارتش فدای ملت.
مسخره ترین قانون را برای رزمندگان نوشتند. من تا الان از بیماری پوستی که از دوران سربازی به ارث بردم رنج می برم. خارش شدید کل بدنم فقط با چرب کردن بدن به صورت کامل هم از بین نمی رود. گوش هایم تا الان صدای سوتش مغزم را داغان کرده. من خدمه توپ اورلیکن بودم.
اینها را کی جواب می دهد؟ تاره من ساده ترین کهنه سربازان هستم. بلایایی که بر سر رزمندگان ارتشی  آمده کم نیست. هیچ کس قدر این کهنه سربازان را نمی داند.
مسؤول باید خدا ترس باشد. این دنیا در بروید، آن دنیا گرفتاریدها؛ گفته باشم! حق این سربازهای دوران جنگ را نخورید. آن زمان خوب حقمان را خوردند؛ ولی حالا دقت کنید. خوردن حقوق بحق سربازان عاقبت خوشی ندارد.

|| حسن حسنی