یکشنبه 18 آبان 1404 , 11:11




گفت و گو با سیدجواد هاشمیفشارکی، رزمنده دوران دفاع مقدس (قسمت سوم و پایانی)
سوت پایان جنگ، سوت تلخی بود!
ولله قسم، نه تنها پشیمان نیستم بلکه، باز هم میگویم، به خاطر آن دو سالی که در جبهه نبودم افسوس میخورم که چرا تلاش بیشتری می توانستم بکنم-که آن دو سال را هم بروم-و نکردم!؟ چرا نتوانستم کنار دوستان شهیدم بخوابم ....
فاش نیوز- در این قسمت از گفت و گوی «فاش نیوز» با دکتر «سیدجواد هاشمیفشارکی»، از او خواستیم کمی از خاطرات جنگ بگوید اما او علاقهای به این کار نشان نداد. مجبور شدیم کمی سوالهای شخصی بپرسیم. همینطور کمی از مسائل روز اجتماعی. آقای فشارکی معتقد است جریان سیاسی که آقای هاشمی رفسنجانی در راس آن قرار داشت، پس از نواخته شدن سوت پایان جنگ، به جای این که تمرکز خود را روی حفظ آثار و ارزشهای جنگ متمرکز کند، صاف رفت به سمت رفاه اجتماعی. اما به دلایلی از دل این رویکرد، رفاهطلبی زائیده شد فلذا، این آثار تا اندازه زیادی از بین رفت. سایر نهادها هم دیر به فکر ثبت و ضبط این آثار و ارزشهای جنگ افتادند و همین امر، یکی از دلایل اصلی وضعیت اجتماعی امروز است. قسمت سوم و پایانی این گفت و گو را میتوانید در ادامه بخوانید.
یک مورد از موارد خاصی که در این ۶ سال جنگ برای شما رخ داده و در ذهنتان حک شده است را برایمان تعریف کنید. موردی که هیچ وقت فراموش نمیکنید.
-ما در یک مقطعی، به عنوان رزمنده پیاده رفیتم به گردان حمزه لشکر ۲۷ محمد رسولالله. وظیفه گردان پیاده، دفاع در برابر حمله دشمن است. در این گردان، نیروها چه کسانی هستند؟! غالبا جوانان بین ۱۸ تا ۲۲ سال. و تک و توک با سنین بالاتر هم بودند مثل شهید والامقام، «حسن اثنی عشری» که ۴۱ سالشان بود که در والفجر ۸ به شهادت رسیدند. حالا شما تصورش را بکنید. یک جوان این سنی چگونه میشود که تبدیل میشود به یک تکاور توانمندی که بتواند سختی شرایط را تحمل کند و بعد بتواند از دشمن نترسد، بعد هم بتواند فاصله زیادی را پیاده، با سلاح، با تجهیزات زیاد طی کند، و برسد به خاک دشمن و خاک دشمن را بشکافد!..ما را مثلا بردند به بستان، که منطقهای بسیار بد آب و هوا در تابستان دارد. دو شبانه روز پیاده روی کردیم. از رودخانه «نیستان» عبور کردیم. این رودخانه در سمت «بستان» قرار دارد. این یک آمادگی رزمی میخواهد آن هم در تمام طول ایام جنگ. حالا امکانات ما برای تردد چه بود؟ سوار کمپرسی میشدیم. کمپرسی ما را میبرد میرساند و دوباره بر میگشت.
بعد از اتمام تمام آموزشهایی که دیدیم و زمانی که میخواستیم برگردیم و منتظر کمپرسی بودیم که بیاید ما را برگرداند، در آن لحظه –که تصویرش هست چون یکی از بچهها عکس آن لحظه را گرفته است-همه در خواب ولو شده و خوابیده بودند. وقتی بیست، بیست و پنج نفر سوار کمپرسی شدیم، همه ایستاده خواب بودیم. وقتی به دست انداز می افتاد همه بیدار میشدیم و ...الان کدام جوان میتواند چنین شرایط سختی را تحمل کند. اینگونه آموزش داده میشد و من یک مورد ندیدم نق بزند غُر بزند. همه به جان میپذیرفتند. همه منتظر و مشتاق اعلام لحظه عملیات بودند. من خودم گاهی پیش میآمد که فرمانده ما را نگه میداشت عقب، به شدت دلخور میشدیم. برعکس، به شدت مسابقه میدادیم تا برویم در منطقه مستقر شویم. یعنی حتی میشد برای این که برویم به خط مقدم، زیراب دیگری را میزدیم تا او را نبرند و ما را ببرند! (خنده)
الان اگرجنگ تکرار شود، آیا دوباره شاهد چنین صحنههایی خواهیم بود؟
-من اعتقادم این است که، بله میبینیم. در دوران جنگ ۱۲ روزه، جوانان، نوجوانان و حتی بچه سنهای ۸ و ۹ ساله ما، جنگ را احساس کردند. انفجار را احساس کردند، دشمن را حس کردند، یقینا بنیهی اعتقادی، فکری و عقلی اینها، همدم با انقلاب است. این برای ما اثبات شده است. شاید در ظاهر احساس این باشد که مردم، غُر میزنند و نق میزنند ولی در برابر دشمن، یقینا اینگونه است الا در یک شرایط. شرایطی که نفاق داخلی به میدان بیاید. آن موقعی که قرآن بر سر نیزه کنند. آن موقع که نیروهای سیاسی مفسدِ منحرف، دو صدایی ایجاد کنند. آن موقع ممکن است جوان ما دچار تردید شود. اگر این نفاق برداشته شود، یقینا شاهد چنین صحنههایی خواهیم بود. همانطور که جنگ ۱۲ روزه اثبات کرد که وضعیت ما این بوده است.
چرا جوان ایرانی اینگونه است؟
-من معتقدم ویژگیهایی که در ایرانیها هست، تراز بالاتری دارد. عیار اعتقادی ایرانی، به چند دلیل بالاتر از دیگر کشورهاست. یک: به دلیل صِرف شیعه بودن. و دوم به دلیل رهبری آگاه، مقتدر و نافذ. این دو ویژگی را در هیچ کشور دیگری حتی کشوری مثل عراق نداریم. این ویژگیها در کشور ما بالا هستند. در کشورهای دیگر هم هستند. من رفته و دیدهام. لبنان، سوریه، تونس و ...شواهد عینی نشان میدهد اما، عیارشان خیلی پایین است. بنیه و اعتقاد و پایه کار بودنشان ضعیفتر است و ممکن است که سست باشند. اما در جوانان ما حتی جوانان امروزی ما، این اعتقاد هست، حتی آن کسانی که نسبت به مسائل مذهبی و حجاب دچار سستی و ضعف هستند هنوز خمیر مایههای آنها زنده است، هنوز پای کار هستند. هنوز اگر آن اتفاق (جنگ) رقم بخورد، عِرق ملی بعضافه عِرق دینی میتواند، مُقَوِم دفاع از کشور باشد.
یک سوال چالشی دیگر بپرسم. شما در این ۶ سال جنگ، سختیهایی کشیدهاید. جنگ بوده، دوستانتان شهید شده اند، خودتان آسیب دیدهاید. از خانواده دور بودید، دو روز پیاده روی کردید، سر پایی خوابیدید، مجروح شدید، از روی تانک سقوط کردید. امروز یکسری ناملایمتیها را میبینید. یکسری فسادها، و یکسری جناحهای سیاسی را می بینید که به آرمانهای انقلاب حمله میکنند. این وضعیت حجاب، این وضعیت فرهنگی، این وضعیت جامعه، این فسادهای اقتصادی و ....میبینید. شما و مثل شماهایی که زندگی و جان و سلامتیتان را برای این انقلاب و این کشور گذاشتید وقتی این ناملایمتیهای را که برشمردم میبینید، آیا ابراز پشیمانی میکنید؟ شده تاکنون ولو یک لحظه، پشیمان شده باشید از مسیری که رفتید؟ احساس کرده باشید اشتباه کردید؟ ولو یک ثانیه...
-من بالا گفتم، نسبت به آن دوس سالی که از ۸ سال، در جنگ نبودم، بارها افسوس خوردم که چرا آن دو سال را نگذاشتند بروم جبهه به دلیل آن بهانه هایی که آوردند. ولله قسم، نه تنها پشیمان نیستم بلکه، باز هم میگویم، به خاطر آن دو سالی که در جبهه نبودم افسوس میخورم که چرا تلاش بیشتری می توانستم بکنم-که آن دو سال را هم بروم-و نکردم!؟ چرا نتوانستم کنار دوستان شهیدم بخوابم نخوابیدم.
آقای فشارکی! همه همین پاسخ را به این سوال من داده اند. حتی یک مورد نبوده که بگویند، ولو یک لحظه پشیمان شده ام.
-و من، این ادعایم را اثبات هم کردهام. بعدها هر چه جبهه انقلاب نیاز داشته، پای این انقلاب آوردم. یعنی سوریه بوده، عراق بوده، یمن بوده...و ما توفیق داشتیم رفتیم صحبت کردیم. قرار بود برویم یمن، بحثهای موشک باران جنگ ۱۲ روزه که پیش آمد، موضوع منتفی شد. یعنی میخواهم بگویم هنوز هم دنبال این هستیم که برویم.
میخواهم کمی سوالهای شخصیتر بپرسم. شما قبول شدن در کنکور سراسری را گفتید ولی اینکه تا چه سطحی تحصیل کردید را هنوز نگفته اید. شما گفتید معماری شهید بهشتی قبول شدید.
-تا مقطع ارشد را در دانشگاه شهید بهشتی و در همین رشته معماری خواندم. بعد از جنگ ادامه تحصیل دادم.
الان در چه کاری هستید؟
-یک مدتی در کار طراحی و نظارت و ساخت بودم. ولی الان در سطح عالیتر یعنی آموزش و مباحث کلان کشور در حوزه شهر سازی هستم.
شما الان در جایی مسئولیتی چیزی دارید؟
-مسئول به عنوان شغل رسمی نه ولی، دبیر شهرسازی مجمع تشخیص مصلحت نظام هستم، عضو کارگروه مدیریت بحران مجمع تشخیص هستم، در سازمان مدیریت بحران هم بحثهای بحران را دنبال میکنم. هیئت علمی دانشگاه جامع امام حسین (ع) هستم و دبیر کارگروه شهرسازی سازمان بسیج مهندسی کشور هستم و مسئول بسیج اساتید در حوزهی ....
آیا به همهی این کارها میرسید واقعا؟
-اینها به شکل هفتهای یک جلسه، دو هفته یک جلسه و بعضا هم به صورت مجازی برگزار میشود. به شکل نامه و پیگری تلفنی و... منتهی در دانشگاه تدریس میکنم.
مگر کسانی که هیئت علمی هستند، نباید مدام در دانشگاه حضور داشته باشند؟
-نه! موظفی ما محدود است.
در دانشگاه چه درسی را تدریس میکنید؟
-درسهای فنی، مهندسی، طراحی، معماری پدافند در سطح ارشد.
آقای فشارکی! اینجا با دوستان و عزیزانی که گفت و گو میکنیم، غالبا به خاطره گویی میپردازیم. ولی گفت و گو با شما کمی متفات از آب درآمد.
-ببینید من کلا با خاطرهگویی خیلی موافق نیستم. و برای این هم دلیل دارم. متاسفانه دوستانی که خاطره میگویند...اولا جنگ و جبههی به این بزرگی با آن مقطع طولانی، عزیزان یک قسمت از آن را تعریف میکنند. من میگویم، نگاه باید نگاه سیستماتیک باشد. نمیگویم اصلا نگوییم. این که یک تکه خاطره را بگویم بدون این که حواشی آن را توضیح بدهم برای فهم، به مخاطب یک چیز منفی القاء میشود. مثلا خیلیها فکر میکنند، یک چیز جذاب و خندهداری را تعریف میکنند، یک چیز تمسخرآمیزی میشود برای دفاع مقدس. کسی که میخواهد اتفاقی را بگوید، باید با آن حواشیاش بگوید.
اجازه بدهید من یک مثال و خاطره بگویم. مثلا در یکی از خطهای مقدم که حضور داشتیم، من یادم است یکی از دوستان ما آمد، یک ماست کیسهای آورد. پرسیدیم این ماست کیسهای را چه کسی آورده؟ برای چیست؟ ماجرا از این قرار بود که، یک گوشه یک شلوار گرمکن افتاده بود. آن را شسته و ماست را داخل آن ریخته بودند و آویزان کرده بودند (خنده) و ما خورده بودیم! حالا وقتی این خاطره را نقل میکنید، و حواشی آن را تعریف نکنید، برای فرد چندش آور میشود. بعضیها با حاشیه تعریف نمیکنند.
یا مثلا من در یکی از شهرها که عملیات بود رفتم و چرخی زدم. آشپزخانه صحرایی روی ماشین آورده بودند که در آن غذا میپختند. من رفتم داخل آن و یک نگاهی کردم. دیدم یکی از این پتوهای سربازی را روی دیگ انداخته اند به عنوان دمکُن! خب وقتی فقط این قسمت را مطرح میکنی، زیر سوال میبری ولی وقتی شرایط را توضیح میدهی و میگویی این طور بوده، شنیدن این قسمت قابل قبول میشود.
اما من با این حرف شما موافق نیستم و برای این مخالفتم هم دلیل دارم. اینجا با دوستان زیادی مثل شما گفت و گو کردهام. مثلا آقای رمضان ملکی که اسیر بود. وقتی نحوهی اسارتش را با جزئیات توضیح میدهد، واقعیات مهمی را بیان میکند. مثلا میگفت، من تحمل اسارت را نداشتم. وقتی قیچی شدیم و سرباز بعث از ما خواست تسلیم شویم، من به بچه ها گفتم: «بچهها من می خواهم بزنم به دل دشمن چون تحمل شکنجه و اسارت را ندارم. بچهها گریه کردند که اگر تو به دل دشمن بزنی، ما را هم میکُشند!» اینها واقعیات جنگ است. بچههای ما ترسیدند، جنگیدند، شجاعت به خرج دادند و گاهی دستهایشان را بلند کردند. میگفت وقتی ما را بردند اردوگاه، تا ۶ روز نمی دانستیم چه شده. همه گرسنه با چشمهای گود افتاده و برهنه. وقتی در آینه خودمان را نگاه میکردیم نمیشناختیم. از خود میپرسیدیم « من کی شهید شدم!؟» یعنی فکر میکردیم مُردیم. بیان این جزئیات و خاطرات اهمیت زیادی دارد. اینها در عین داشتن تلخیها و شیرینیها، برای جوان امروز گیرا و جذاب است.
گفتن خاطرات جنگ مثل ادویه برای غذاست. اینها قصه هستند و این قصه است که به این واقعیتها جذابیت و گیرایی میدهد. اینها نمک و فلفل و زردچوبه گفتوگوهای من و شما است تا خواننده را جذب کرده و تحت تاثیر قرار دهد. شمااگر فقط آن مسائل جدی و خُشک را بگوئید، طرف میگوید میروم شبکه خبر را نگاه میکنم. من اینجا دنبال آن نمک و ادویه هستم تا به صحبتهای اصلی شما که خوراک ذهنی است، به شکل هنرمندانه زینت و طعم و جذابیت بدهم....
آقای فشارکی! برویم سراغ مسائل اجتماعی. در دوران جنگ جوانان ما یک جور بودند. الان بخشی از جوانان ما یک جور دیگر شده اند. شرایط پوشش و حجاب را ببینید. فکر میکنید چرا اینطور شد؟ آیا ما بد کار کردیم، آیا آنها (دشمن) خوب کار کرد؟ چه اتفاقاتی افتاد که اینطور شد؟ تاثیر فضای مجازی است چیست؟
-سوال بسیار مهمی است. مولفههای زیادی در این باره تاثیر گذار است. اولا وقتی سوت پایان جنگ نواخته شد، خود این امر که تحت عنوان «جام زهر» مطرح شد، تاثیرات خود را گذاشت. سوت پایان جنگ، سوت تلخی بود در جای خودش. آن جنگ، آن جلوههای بسیار خوبی که به رغم همه سختیها پیام های پیروزی را به مردم میداد، با سوت تلخی تمام شد و این همان تعبیر امام بود و خیلی خوشایند نبود. وقتی کشورها درگیر جنگ میشوند، یک بخش این است که خسارتهای عدیدهای به زیرساختهای کشور میخورد. کشور هر سال رشد باید میکرده و نکرده و وارد شیب منفی شده است. خسارتهایی خورده و تخریبهایی رخ داده است. وقتی سوت بازسازی زده میشود، بودجه هنگفتی برای جبران کمبودها نیاز است. مردم باید شرایط سخت دوران گذار را مثل دوران جنگ، تحمل کنند. این اتفاق رقم نخورد. مسئولین وقت روحیهی رفاه طلبی را در کشور دمیدند. این خطای بسیار راهبردی بود که شخص آقای هاشمی رفسنجانی انجام داد. چون مردم بعد از یک دوره ای، پنج سال، شش سال هشت سال ده سال صبر می کردند تا رفاه بعد از بازسازی میآمد. اما از همان اول انتظارها رفت سمت رفاه. این نکته اول.
نکتهی دوم که خیلی بد بود این است که، گفتند جنگ تمام شده جنگ را بگذارید در بایگانی. در صورتی که درست است که جنگ تمام شده اما فرهنگ جنگ باید نشر پیدا میکرد در صورتی که نکرد. آن روحیهی خوداتکایی، آن روحیهی شجاعت آن روحیهی ایثار و فداکاری باید استمرار پیدا میکرد و در جامعه سرازیر میشد. این هم نکتهای است که در واقع، غفلت شد و تعمدی هم بود. مسئله بعدی، آثار جنگ، آثار افتخار آمیزی برای جنگ بود. همهی اینها را از بین بردند؛ تحت عنوان «سازندگی»، تعمدی هم از بین بردند. در همین تهران من پیگیری کردم. الحمدلله یک جایی هم کتابی چاپ کردم در این باره. رفتیم به نقاط بازسازی شده و این بررسیها را نوشتم و چاپ شده است. هیچ اثری از آثار این جنگ باقی نگذاشتند! نمیگوئیم این خسارتها باقی بماند. این یک تابلو ندارد که مردم وقتی رد میشوند حداقل بدانند اینجا یک زمانی مثلا بمبگذاری شده است. یک زمانی بمباران هوایی بوده، موشکباران بوده است. اصلا اثری از این جنگ باقی نمانده است. تمام آثار این جنگ را از بین بردند. در صورتی که همهی دنیا نسبت به هویت وگذشتهی خودشان، حفظ میراث میکنند. یک تاثیر بسیار طولانی بخشی از اینها در یادمانها میگذارد...
نکتهی بعدی این که، نهضت ثبت خاطرات دفاع مقدس هم دیر رخ داد. نهادها به خصوص نهادهای نظامی مثل سپاه که در این امور پیش قدم است، در این خصوص دیر اقدام کردند. روحیهای هست که شروع میکند، آثار دفاع مقدس را جمع آوری میکند، ثبت میکند، مستندنگاری میکند، در موزهها نگهداری میکند، کتاب تالیف میکند و ... اینها دیر شروع شد. این نهضت دیر شروع شد که خیلی از این عزیزان (بچههای جنگ) فوت کردند، خاطرهها فراموش شد، بعضیها اسنادشان باید ثبت میشد و ...اینها میشود زمینهها و بسترهای جنگ گذشته که اینگونه بود. یک بخشی از آن هم این است که، دشمن سوار این قضیه شد. هزینههایی که علیه جنگ صرف شد که، جنگ را زیر سوال ببرند، رفتند در حوزه جنگ نرم چون دیدند نمیتوانند تواناییهای بالای کشور در حوزه جنگ را از بین ببرند. حتی در بعضی مقاطع توانستند جنگ را زیر سوال ببرند که مثلا، چرا جنگ زودتر تمام نشد، چرا اینطور شد، چرا فلان شد. این اتفاق رخ داد. و مسئلهی بعدی در واقع بحث هجمههای تهاجم فرهنگی است...انواع هجمههای فرهنگی که از لباس و مو و ...در حال انجام است. تهاجم به بنیانهای فکری و اعتقادی، تهاجم به رفتار مدیران ما و هجمههای بسیار سختی است که با آنها داریم بمباران میشویم. و مسئله بعدی که خیلی سخت تر از اینها هستند، مدیرانی هستند که میآیند و برعکس آرمانها کار میکنند، سوء استفادههایی که میکنند، سوء مدیریتهایی که دارند، اختلاسهایی که بعضا صورت میگیرد. اینها باعث بمباران اذهان جامعه به خصوص جوان امروزی میشود. انقلاب یکسری آرمانهای بسیار بلندی داشته است؛ مصادیق عینی آن هم گفتار و رفتاری است که جوان میبیند و برایش خیلی مسائل حل نمیشود. همه چیز را زیر سوال میبرند و این گوهر ناب بسیار پاک جمهوری اسلامی را کِدِر میکنند. باعث این میشود که باورهای آنها نسبت به اول، مدیران بعد اصل نظام دچار سستی و تردید شود. حالا مولفههای دیگری هم هست مثل میل و هوا و هوسها که بستر ساز هستند و شیطان وسوسه میکند و ...همه مولفهها اثرگذار هستند که میبینیم بخشی از جامعهی ما دچار ریزشها، ضعفها و کاهلیها، بیتفاوتیها یا تناقض با اهداف عالیه قرار میگیرد، که این اتفاق خیلی خوبی نیست و ضوروت دارد که مسئولان و خود جامعه نسبت به این مسئله ورود کنند. حتی مردم عادی نسبت به این مسئله رسالت و وظیفه دارند که نسبت به مسائل فرهنگی بیتفاوت نباشند و نسبت به مفاسد بیتفاوت نباشند و باید تذکر بدهند و..رهبر عزیزمان فرمودند «مبارزه با فساد»؛ که در بند چهارم بیانیه گام دوم انقلاب است. در بند هفتم بیانیه گام دوم انقلاب نیز بحث، سبک زندگی غربی مطرح است که ایشان میگویند باید مبارزه کرد. یعنی ما موظف هستیم با این سبک زندگی غربی که نفوذ پیدا کرده در زندگی ما مبارزه بکنیم... بنابر این انشاءالله اگر یک تحولی در روش و منش این افرادی که مسئول هستند و دلسوز هستند نسبت به اسلام، انقلاب و میهن عزیزمان صورت بگیرد، شاهد یک تغییر رویکرد نشاء الله خواهیم بود.
چند فرزند دارید؟ چند سالشان است؟
-من دو فرزند پسر دارم. یکی ۳۴ ساله است و دیگری ۲۷ ساله. دو تا هم نوه دارم.یک دختر و یک پسر.
خود شما کِی ازدواج کردید؟دردوران جنگ؟!
-من متاسفانه دیر ازدواج کردم. بعد از جنگ یعنی 28 سالگی ازدواج کردم.
ممنون از وقتی که برای فاش نیوز گذاشتید.
مصاحبه کننده: جعفر بلوری
لینک قسمت اول مصاحبه: https://fashnews.ir/122061
لینک قسمت دوم مصاحبه: https://fashnews.ir/122127

















