تاریخ : 1403,دوشنبه 15 مرداد14:17
کد خبر : 112730 - سرویس خبری : معرفی کتاب

قرص «نمی‌دانم» به خورد نیروهایت دادی؟



فاش نیوز - به منطقه جنگی آمده بود و دنبال فرمانده گروهان تازه‌وارد می‌گشت تا محل استقرار نیروها را نشانش دهد. اما از هر کس می‌پرسید فرمانده‌ات کیست، می‌گفت: «نمی‌دانم!»‌

احمد هدایت از فرماندهان دوران دفاع مقدس، تعریف می‌کند: «تازه جنگ شروع شده بود و فرماندهی یک گروهان ۱۵۰ نفری از بچه های جنوب را به من سپردند. قبل از اینکه این نیروها را به منطقه ببریم لازم بود چند روز دوره ببینند و آموزش‌های ضروری را فراگیرند. یکی از مسائلی که در آن روزها مدنظر بود، مسئله ستون پنجم و جاسوس بازی بود؛ برای همین قبل از اعزام به منطقه در این باره به بچه‌های گروهان تذکرات جدی دادم و از آن‌ها خواستم هیچ گونه اطلاعاتی حتی درباره گروهان، تعداد پرسنل و سلاح‌هایی که دارند به کسی ندهند. یکی گفت: «اگر از ما سؤالی شد، پس چه جواب بدهیم؟»گفتم: «هر سؤالی از شما کردند بگویید نمی‌دانم.» پس از آن سوار اتوبوس و قطار شدیم یه اهواز رفتیم. ساعت ۱۲ شب بود و جمع و جور کردن بچه‌ها واقعاً سخت بود. من هم منتظر بودم که یکی از مسئولین دنبالمان بیاید و ما را به منطقه مورد نظر اعزام کند؛ اما از آن مسئول خبری نبود. از قرار معلوم یکی از مسؤولین به محل استقرار ما آمده و از یکی پرسیده بود: «فرمانده شما کیست؟»او در جواب گفته بود: «نمی‌دانم!» از نفر دوم پرسیده بود: «شما از کجا آمده‌اید؟»او هم در جواب گفته بود: «نمی‌دانم!»جواب نفر سومی، چهارمی و ... هم نمی‌دانم بود.ناگهان متوجه شدم یک نفر با قدم‌های تند و با چهره‌ای عصبانی و برافروخته به من ـ که تعدادی از بچه‌ها دورم جمع شده بودند ـ نزدیک شد و با صدای بلند گفت: «برادر!»گفتم: «بله.»گفت: «شما به این نیروها قرص «نمی‌دانم» خوراندی؟»گفتم: «نمی‌دانم!»

نگاهی به من کرد و محکم زد تو سرش. لحظه‌ای مکث کرد و دوباره گفت: «شما کی هستید؟ نمی‌دانم! از کجا آمده‌اید؟ نمی‌دانم! فرمانده شما کیه؟ نمی‌دانم! من چه کمکی به شما می‌توانم بکنم؟ نمی‌دانم!».

منبع: کتاب «میگ و دیگ» به قلم علیرضا پوربزرگ‌وافی


منبع : خبرگزاری فارس