فاش نیوز - یکی از نیروهای اطلاعات ـ عملیات جنگ تحمیلی از شبی تعریف میکند که برای بار زدن وسایل یک گردان دیگر از خواب بیدار و مجبورش کردند کار کند.

حاج حسین یکتا از رزمندگان و جانبازان دوران دفاع مقدس، از روزهای در جبهه بودنش تعریف میکند: «در کانکسهای مقر انرژیاتمی داستانی داشتیم. روزها کوره بود و شبها عصر یخبندان. دست و پایمان را در شکممان جمع میکردیم، روی زمین سرد و فلزی کانکس پتو را روی سرمان میکشیدیم و میلرزیدیم تا صبح شود. یک شب تازه چشمم گرم شده بود که حس کردم یک نفر تکانم میدهد. در تاریکی هیکل ریز حسن برخورداری فرمانده گروهان را دیدم که بالای سرم زانو زده بود. دهانم طعم خواب میداد، در جایم نیمخیز شدم. دستش را گذاشت روی بینیاش که سر و صدا نکنم. آرام تن از زمین کندم. حسن رنجبر و محمد زلفی را هم بیدار کرده بود. گیج خواب و بیحرف راه افتادیم. در دل تاریکی و لرزان پشت تویوتا ریختیم. سر در گریبان فرو کردیم و به هم چسبیدیم. شلاقهای سوزناک باد قصد جانمان را کرده بود. آب از دماغ همهمان راه افتاده بود. زلفی دستش را سمت دکمه یقهام دراز کرد. نگاهش جدی شد.
+ «این دکمه رو میخوای؟»ـ «نه.»با یک حرکت دکمه را کند! ماندم چه بگویم. دکمه را در جیبش گذاشت. خونسردانه نگاهم کرد.+ «گفتی نمیخوای دیگه.»از شوخیاش جا خوردم. دست روی دکمه دوم گذاشت:+ «اینو چی؟»اینبار زرنگی کردم: «آره میخوامش.»با یک حرکت دکمه را کند و به سمتم گرفت.+ «بیا ... گفتی میخوایش دیگه.»رکب خورده بودم. نمیدانستم بخندم یا تعجب کنم. بیشتر در خودم جمع شدم که دستش به دکمههایم نرسد. یک ساعت بعد با ترمز راننده سر بلند کردیم. هنوز نمیدانستیم چه خوابی برایمان دیدهاند. ایستگاه و قطارش را که دیدیم، هوا برمان داشت که پای یک مأموریت مخفی در میان است. خوشحال شدیم که الان در کوپههای گرم و نرم ولو میشویم تا به منطقه مأموریت برسیم؛ اما زهی خیال باطل.
خوب که چشم هایمان را باز کردیم، دیدیم قطار باری است؛ ما هم بارزنهایش! این قانون جنگ است. یک روز تک تیراندازی، یک روز اطلاعاتی، یک روز شکارچی تانک و یک روز بارزن.بسمالله گفتیم و یک قطار پتو و چادر و هر چه که یک گردان احتیاج داشت، بار زدیم. قرار نبود کسی بداند تجهیزات به منطقه فرستاده میشود. از نیروهای کادر استفاده کردند که خبر نپیچد. یک هفته بعد از آن شب خودمان را هم بی سر و صدا و یواشکی در قطار بار زدند؛ مثل پتوها.»
|| منبع: کتاب «مربعهای قرمز» به قلم زینب عرفانیان