فاش نیوز - چندتا از فرماندهها در سنگری دور هم جمع شده بودند و صحبت میکردند که ناگهان یک عراقی آمد و اسیرشان کرد. بعداً فهمیدند آن عراقی یک دانشجو است.

سرهنگ صفر پایخان از رزمندگان دوران دفاع مقدس، تعریف میکند: «من مدتی رابط قرارگاه غرب بودم و چون قرار بود عملیاتی انجام شود باید آنجا میماندم. در قرارگاه سنگری هم در اختیار ما گذاشته بودند. یک شب دو نفر از فرماندهان منطقه به سنگر من آمدند و با هم به گفتوگو نشستیم. آنها مشغول گذراندن دوره دافوس بودند. ساعت ۲ نیمه شب بود که از صحبت خسته شدیم و تصمیم گرفتیم ساعتی بخوابیم؛ اما یک نفر عراقی در حالی که یک قبضه کلاشینکف در دست داشت، وارد سنگر شد. او سر و صورتش را با چفیه بسته بود و به ما اشاره کرد که از اتاق خارج شویم.هر سه نفر ما با زیر شلواری بودیم و به همین صورت از اتاق بیرون آمدیم. با خود میگفتم: «خدایا این چه بلایی است که به سر من آمده است.» کمی تعلل کردم و عراقی با قنداق تفنگ ما را به جلو هل داد. ما به پیش رفتیم تا به یک منطقه آسفالت شده رسیدیم. آنها از هر سنگری چند نفر را بیرون کشیده بودند و به همان محل آسفالت آورده بودند. دقایقی بعد همه در محوطه آسفالت بودیم و آنها تیر هوایی شلیک میکردند. با خود گفتم: «بدجوری اسیر شدم.»
ناگهان صدای آذرفر در فضا پیچید: «هر دم از این باغ بری میرسد، تازهتر از تازهتری میرسد.»من تیمسار آذرفر را میشناختم. او از افسران بسیار قدرتمند ارتش بود. تیمسار آذرفر ادامه داد: «قرارگاه عملیاتی غرب ارتش جمهوری اسلامی ایران خلع سلاح شد. خدا را شکر میکنیم که ما دشمن احمق داریم؛ اگر میدانست که وضعیت قرارگاه بدین گونه است، حتماً طرح دیگری میریخت! وای به حال قرارگاه ردههای جلو که ما به آنها فرماندهی میکنیم.»بعد هم مدتی صحبت کرد و گفت: «اینها که شما را خلع سلاح کردند دانشجویان دانشکده افسری هستند. بروید و مواظب خودتان باشید.»
در حالی که از اسارت کوتاه مدت رها شده بودیم حق را به تیمسار آذرفر دادیم و به خودمان گفتیم: «ما باید جدیتر از اینها باشیم.» تیمسار آذرفر با همان تدبیر و لیاقت و شایستگی خود توانست عملیات نصر ۹ و کربلای ۷ را با موفقیت به اجرا در آورد.»
|| منبع: کتاب «میگ و دیگ» به قلم علیرضا پوربزرگوافی