تاریخ : 1403,سه شنبه 15 آبان14:20
کد خبر : 114678 - سرویس خبری : معرفی کتاب

آرتیست‌بازی در انبار مهمات!



فاش نیوز - چند نفر از رزمندگان که برای پاکسازی آموزش خاصی ندیده بودند، می‌خواستند یک منطقه را از وجود بعثی‌ها پاک کنند. آماتور بودن آن‌ها صحنه‌های جالب و حتی خطرناکی رقم زد.

حمید داوودآبادی یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس، تعریف می‌کند: «عملیات والفجر ۸ تیربارچی بودم؛ اما با چند تا از بچه‌ها وارد پایگاه موشکی شدم. همان اول که وارد پایگاه شدیم، متوجه شدم سه نفر جلوتر از ما با فاصله‌ای تقریباً زیاد دارند پیاده می‌روند. به دوستم میثم گفتم: «فکر کنم اونا عراقی باشندها.»جریان را با مسئول دسته در میان گذاشتم که گفت: «نه بابا! عراقی کجا بود. بچه‌ها دیشب حسابی داغونشون کردن. ما هم واسه محکم کاری داریم پاک‌سازی می‌کنیم.»
بعضی از نیروها که به قول بچه‌ها فیلم‌های آرتیستی زیاد دیده بودند، با لگد به در سنگرهای عراقی می‌کوبیدند و در حالی که قنداق اسلحه را زیر بغل گرفته بودند، رگبار می‌بستند. محمود نایب با لگد در سنگری را گشود و دستش را بر ماشه فشرد. چندتایی که تیر شلیک کرد، اول در جا خشکش زد و سپس فرار کرد. نزدیک ما که آمد با ترس گفت: «رگبار بستم توی انبار مهمات!»گلوله به جعبه‌های مهمات خورده بود؛ ولی از شانس خوب او منفجر نشد.حاج امیری تدارکات‌چی دسته نیز گیر داد تا به او هم اجازه دهیم در پاکسازی شرکت کند. قبول کردیم و سنگری را نشانش دادیم و گفتیم جلو برود. با لگد در را باز کرد و رگباری به داخل سنگر بست. ناگهان سگی از زیر تختی که در آنجا قرار داشت، بیرون پرید و دنبال حاجی امیری کرد. صحنه خنده‌داری شده بود. به قول بچه‌ها، زنگ تفریح عملیات بود.من هم رفتم برای پاکسازی یکی از سنگرها. همین که با لگد به در کوبیدم و آن را باز کردم، ناگهان احساس کردم آدم قد بلندی جلویم ایستاده است. سریع رگبار را بستم رویش؛ ولی در کمال تعجب دیدم آن چه فکر کردم یک سرباز غول عراقی است، چیزی نبود جز یک ران گنده گاو که از سقف آویزان بود. گلوله‌ها پت پت کنان به آن اصابت کردند. من زده بودم وسط آشپز خانه لشکر عراق.»
 
|| منبع: کتاب «تبسم‌های جبهه» به قلم حمید داوودآبادی