فاش نیوز - پهلویش مجروح شده بود و باید بستری میشد؛ اما نیروهایش با داعش میجنگیدند و دلش پیش آنها بود.
یکی از دکترهای درمانگاههای صحرایی در سوریه و در زمانی که مدافعان حرم با داعش میجنگیدند، تعریف میکند: «روز ۱۴ اسفند بود. از ساعت دوی بعد از ظهر حمله گسترده جبهه النصره و آبادی استکبار علیه ما شروع شد. شهید مرتضی عطایی معروف به ابوعلی فرمانده محور بود. دیگر در جنوب حلب کسی نبود که او را با روحیه ایثار و از خودگذشتگیاش نشناسد.مجروحان زیادی میآوردند. بعضیهایشان در اوج درد لبخند میزدند. شب شد. مدتی از نماز مغرب نگذشته بود که یک ماشین در حالی که بوق ممتد میزد، نزدیک شد. پریدیم بیرون، محمد حسین که رنگش پریده بود گفت: «ابوعلی! ابوعلی!» با تعجب گفتم: «بسمالله. نکنه شهید شده؟» دلم هری ریخت. در باز شد. ابوعلی بود به زور لبخندی زد و گفت: «سلام دکتر.» گفتم: «چی شده؟» گفت: «نترس، فعلاً زندم.» زیر بغلش را گرفتیم و او را روی تخت خواباندیم. پهلویش مجروح شده بود. به او سرم وصل کردم. بازهم برایمان مجروح آوردند. وقتی رفتم به آنها سر بزنم ابوعلی از تخت بلند شد که برود. جلویش را گرفتم و او را با چند مجروح سرپایی با آمبولانس فرستادم بیمارستان.
ساعات پایانی شب بود. دوباره صدای بوق ممتد ماشین آمد. بازهم ابوعلی را آورده بودند؛ اما این بار بیهوش!گفتم: «چی شده؟ چرا اینجاست؟ من که فرستادمش بیمارستان!» گفتند: ا«ز بیمارستان فرار کرده. میگفت بچهها توی خط بهش نیاز دارند.» شلنگ سرم را قیچی کرده و به خط رفته بود؛ در حالی که آنژیوکت در دستش مانده بود.»
|| منبع: کتاب «ابوعلی کجاست؟» با تدوین نوید نوروزی