تاریخ : 1404,دوشنبه 24 شهريور19:00
کد خبر : 121188 - سرویس خبری : آزادگان

سوغاتی عجیب سفر کربلا!


سوغاتی عجیب سفر کربلا!

بعثی‌ها از محمد رضایی می‌خواستند اطلاعات بگیرند. اما او حرف نمی‌زد. به‌قدری او را شکنجه کردند که فقط ناله‌های ضعیف یازهرا(س) و یا ابوالفضل(ع) او را می‌شنیدیم...

صدیقه شاکری

فاش نیوز - در ایام بازگشت آزادگان(۲۹مرداد)، توفیقی دست داد که با نوه دختری‌ام(از جامانده‌گان سفر اربعین) راهی زیارت شویم و دعای مستجاب اهل دل‌هایی گره از حسرت انتظارم باز کند و شد آنچه که مقدر شد. نقطه‌ای از سفر نبود که یاد و خاطره شهدا و چهره‌هایی از آزادگان در ذهنم تداعی نشود؛ به‌ویژه سبک سیر و سلوکی که شاگردان مکتب سیدعلی‌اکبر ابوترابی خلق کردند و در کتاب «پسرخاک»، حضرت آقا در تقریظ رونمایی آن بیان کردند: من سال‌هاست انس خاصی به آزاده شهید محمد رضایی دارم هم‌نامی این شهید با همسرم اصغر رضایی، شهید کربلای‌پنج ماندگاری او را در احوالاتم بیشتر می‌کند و روزی نمی‌گذرد که قرین‌بودن نام اصغر و محمد روایت آن شهید را در ذهنم تکرار نکنند.

عزیزانی از همکاران و همسران همرزم هسرم بعد از بازگشت از سفر، به دیدارم آمدند. از هر دری سخنی گفته می‌شد. یکی از آنان به مناسبت ۲۹مرداد، خاطره‌گویی فرماندار آزاده شهر چهارباغ البرز را نقل کرد و اتفاقا فرازی از نحوه شهادت محمد رضایی را روایت کرد.
منقلب شدنم پیش چشم میهمانان قابل پنهان کردن نبود؛ دلیلش را پرسیدند. با بیان مواردی از احوالات و ناگفته‌های آن شهید، با اصرار، خواستند از آن شهید بیشتر برایشان بگویم. حال و هوای جلسه از گپ و گفت‌های مرسوم دیدار از یک زائر کربلا، تبدیل به روایت‌کردن از شهید محمد رضایی شد. گفتم، لازم شد دفتر یادداشت خاطراتم را بیاورم که با دقت روایت از این عزیز را به‌عنوان سوغات این سفر خدمتتان تقدیم کنم. مطمئنم محمد، شهید آزاده روستای فاروج شیروان دست ما را خواهد گرفت و این سوغات نه‌ گره از کار ما، بلکه گره از کار ایران و منطقه و عالم باز می‌کند. 

فراز فراز از یادداشتم را برایشان خواندم. سال ۱۳۸۱پیکر شهید «محمد رضایی» که در غربت اسارت به شهادت رسیده بود، به کشور بازگردانده شد. اما پیکر این عزیز، بعد از ۱۵سال از زمان شهادتش، سالم مانده بود. بعثی‌ها که خودشان از این اتفاق متعجب شده بودند، بارها بر روی پیکر این شهید آهک ریخته بودند تا بلکه آن را از بین ببرند، اما این اتفاق نمی‌افتد و امروز مردم، همرزمان و هم‌بند‌های شهید رضایی، زائر مزارش در مسجد امام سجاد(ع) در اطراف شهرستان فاروج شیروان هستند.

دوستان میهمانم بی‌کمترین صدا چشم به دهان من، محو شنیدن از شهیدی که سال ۱۳۶۵به اسارت درآمده بود و سال ۱۳۸۱ به وطن برگشته بود، شده بودند. ادامه دادم، اسیرشدن شهیدرضایی به این ترتیب بود که او از مسئولان دسته غواصان اطلاعات عملیات تیپ ۲۱امام رضا(ع) بود که در جریان عملیات «کربلای ۴» به اسارت بعثی‌ها درآمد. حدود ۵ - ۴ماه بعد از اسارت، شهید رضایی توسط یکی از اسرای نفوذی ادوگاه شناسایی شد. حتی بعثی‌ها برای اطمینان از شناسایی شهیدرضایی ۳ ـ ۲نفر از اسرای اردوگاه تکریت11 را شکنجه کردند. باخشونت و قساوت کف‌پا و گوش آن‌ برادران را با اتوی داغ سوزاندند تا بلکه از محمد رضایی به آنها اطلاعات بدهند. اما این اسرا مقاومت کردند و حرفی نزدند و بعد هم بعثی‌ها محمد رضایی را خیلی شکنجه کردند تا از او اطلاعاتی برای شناسایی دیگر همرزمانش بگیرند. اما محمد حرفی نزد. او اسیری بود که زیر شکنجه بعثی‌ها شهید شد؛ اما پیکرش سالم ماند.
یکی از اسرای دفاع مقدس می‌گوید: بعثی‌ها از محمد رضایی می‌خواستند اطلاعات بگیرند. اما او حرف نمی‌زد. به‌قدری او را شکنجه کردند که فقط ناله‌های ضعیف یازهرا(س) و یا ابوالفضل(ع) او را می‌شنیدیم.
هق‌هق گریه و نفس‌نفس دوستان میهمانم مرا برای ادامه روایت محمد و فرازهای دیگری از خاطرات دفتر یادداشتم تحریک می‌کرد.
آزاده دفاع مقدس، «عباسعلی مؤمن»، یکی از شاهدان عینی شکنجه و شهادت «محمد رضایی» در تکریت ۱۱است. گفت: «بعثی‌ها بعد از چند بار شکنجه و بازجویی شهید رضایی، وقتی دیدند به نتیجه نمی‌رسند، اقدامات وحشیانه‌شان را شدیدتر کردند؛ عدنان و علی آمریکایی، دو تن از گرگ‌صفتان بعثی بودند که بازجویی و شکنجه شهید رضایی را بر عهده داشتند؛ اما موفق به تخلیه اطلاعات از این اسیر ایرانی نشده بودند.

این دو بعثی ابتدا شهید رضایی را جلوی حمام لخت کردند و با کابل و چوب به جانش افتادند و نمی‌دانید بر ما چه گذشت! شیشه خرده‌های پنجره کوچک حمام روی زمین ریخته شده بود. این دو ظالم، محمد را روی زمین غلت می‌دادند و خرده شیشه‌ها در بدن آقامحمد فرو می‌رفت.

بعد از این شکنجه‌ها وقتی دیدند، محمد رضایی حرف نمی‌زند و فقط ناله می‌کند، آب نمک بر روی زخم‌های آن عزیز ریختند و دست‌بردار نبودند. محمد به‌خاطر شکسته شدن دست و پایش، توان حرکت نداشت و ناله‌هایش لحظه به لحظه بی‌رمق و ضعیف‌تر می‌شد، محمد رضایی با همان صدای ضعیفش حضرت‌ زهرا(س) و حضرت ابوالفضل(ع) را صدا می‌زد. عدنان و علی آمریکایی برای اینکه صدای محمد را نشوند، قالب صابون را داخل دهان محمد گذاشتند و تا حلق او فرو کردند. با وحشی‌گری این‌چنین راه تنفس محمد بسته شد و با مظلومیت به شهادت رسید. دیگر صدای ناله او را نشنیدیم. زندان‌بانان پیکر محمد را از اسارتگاه خارج کردند.» تکه‌های بدن محمد روی در و دیوار چسبیده بود و ردخونش تا سیم‌های خاردار اردوگاه ادامه پیدا کرد. می‌خواستند با قراردادن پیکر او بر روی سیم‌های خاردار، با اتهام بزرگ فرار از اردوگاه، شهادت او را در اثر شلیک گلوله‌ به‌هنگام فرار جلوه دهند.

میهمانان آنچنان با لحظه‌ لحظه محمد رضایی و آزادگان راوی ماجرای او پیوند خورده بودند که از شیرینی و میوه‌هایی که برای پذیرایی از ایشان آورده بودم غافل شده بودند. حتی حواسشان نبود که چایی همه آنان سرد شده بود. اجازه تعویض چایی را هم ندادند و إصرار داشتند ادامه روایت را بشنوند.

من برای این که فراز دیگری از زندگی شهید را برایشان نقل کنم گفتم، سید محسن حیدری، یکی دیگر از آزادگان تکریت ۱۱ می‌گفت: «شکنجه‌گران بعثی آن‌قدر با کابل برق سه‌فاز به بدن محمد زده بودند که دیگر پوست و گوشت بدنش له شده بود. آنها با هر ضربه‌ای که به بدن محمد می‌زدند، یک تکه از پوست و گوشت محمد کنده می‌شد. بعد از شهادت محمد، وقتی اسرای بند یک به محل شکنجه‌اش می‌روند، می‌بینند که روی در و دیوار حمام تکه‌های گوشت بدن محمد چسبیده است». کابلی که خون شهید روی آن مانده بود، چند روزی در محل شکنجه باقی بود و همچنان صدای غربت و ناله‌هایش در ذهن اسرا تداعی می‌شد. مامورین وقتی دیدند آثار شکنجه محمد برای اسرا بسیار آزاردهنده است و طاقتشان را طاق می‌کند، مانع حضور اسرا در آن مکان شدند.
سال ۱۳۸۱ وقتی اسرا به کشور بازگشتند، خبر نحوه شکنجه و شهادت محمد را به خانواده وی و اهالی روستا دادند. اما خانواده محمد همچنان انتظار می‌کشیدند که پیکر محمد را در آغوش بگیرند. سال ۱۳۸۱ پیکر اسرای شهیدی که در قبرستان‌الکرخ عراق به‌ خاک سپرده شده بودند را نبش قبر می‌کنند تا آنان را به کشور و خانواده‌شان برسانند. در بین این شهدا به‌عنایت الهی، پیکر این شهید غواص اطلاعات عملیات تیپ ۲۱ امام رضا(ع) بعد از 15سال سالم مانده بود. او را طی مراسمی با حضور مردم، خانواده، شهدا و همرزمانش در مسجد امام سجاد(ع) شیروان خاکسپاری کردند. 
«رمضانعلی رضایی» پدر این شهید که از خیرین مشهد بود، در فروردین ۱۴۰۲ به فرزند شهیدش پیوست. 

سرم را که از دفتر خاطرات بلند کردم، چشمم به چشمان پر از اشک حاضران افتاد. یکی از آنان گفت: عجب سوغاتی از سفر کربلایت برایمان آوردی!

|| صدیقه شاکری