فاش نیوز - نمایشگاه «۱۲ روز ایران» روایت تصویری ملت است. از لحظههای تلخ و ویران تا غرور ملی، قابها مخاطب را میان اشک و افتخار میچرخانند.

گروه فرهنگ خبرگزاری فارس؛ عروسکی پاره و خاکی آویزان از میخ یک دیوار نیمهویران. نگاه بیجانش انگار هنوز به دنبال کودکی میگشت که دیگر نبود. همین قاب از همان ورودی نمایشگاه عکس «۱۲ روز ایران» کافی بود تا اشک در چشمان خیلیها جمع شود. تصویری ساده اما کوبنده که بوی خون و خاک را تا عمق جان آدم میبرد و یادآور اتاقی است که دیگر هیچ کودکی در آن نمیخندد.دیروز در فرهنگستان هنر، نمایشگاه عکس «۱۲ روز ایران» افتتاح شد. روایتی تصویری از جنگ ۱۲ روزه و همبستگی ملت ایران. از میان ۳ هزار اثری که به دبیرخانه ارسال شد، ۳۰۰ قاب برگزیده بر دیوارها نشستهاند. قابهایی که مخاطب را میان اندوه، اشک، لبخند و غرور ملی جابهجا میکنند.

اندوه عریان در قابها
نخستین راهرو پر بود از عکسهایی که مستقیم دل را میشکستند. مادرانی بر مزار فرزندانشان، پدری که تنها دست کوچک فرزندش از زیر آوار پیدا بود، کودکی که در آغوش امدادگر بیهوش افتاده بود. صدای گریه آرام یکی از بازدیدکنندگان با سکوت سالن درآمیخته بود. مردی میانسال زیر لب گفت: «این عکسها فریاد میزنند، حتی اگه ما ساکت بمانیم.»همانجا بود که فهمیدم این نمایشگاه، فقط روایت جنگ نیست. روایت مادرانی است که دیگر لالایی نمیخوانند، کودکانی که دیگر نخندیدند و خانههایی که به قبرستان بدل شدند.بخش عکسهای هلالاحمر، تکاندهندهتر بود. تصاویری خام از لحظههای نخست پس از بمباران. امدادگری با صورتی پر از خاک و اشک، پیکر کودکی را حمل میکرد. در یکی دیگر، مادری روی زمین نشسته و دستش را به خاک مزار تازهکنده فشار میداد.

مردم در کنار مردم
چند قدم جلوتر، قابها رنگ دیگری جلوه میکرد. خیابانهای ایران با دریایی از پرچمهای سهرنگ، مراسم تشییع شهدا در بهشتزهرا، صفهای طویل مردمی که صلواتگویان شهدا را بدرقه میکردند.عکسهای مردمی حالوهوای خاصی داشتند. قابهایی ساده اما پر از معنا. کودکی روی شانههای پدرش پرچم ایران را تکان میداد، مردی خانه ویرانشدهاش را ترک کرده بود اما پرچمی سهرنگ بر بالای آوار نصب کرده بود. انگار این قابها میخواستند بگویند: «دشمن هرچه گرفت، روح این ملت را نگرفت.»در یک قاب، کودکی نزدیک خرابهها نشسته و نگاهش به دوردست است. در قاب بعدی، همان مردم با پرچمها و دستهای برافراشتهشان در خیابانها فریاد میزنند.کنار یکی از عکسها، زن جوانی ایستاده بود، گفت: «این عکسها همان چیزی را نشان میدهد که ما فقط از رسانهها شنیدیم. وقتی میبینی، دیگه از ذهنت پاک نمیشود.»


غرور ملی؛ از تهران تا تلآویو
میانه نمایشگاه اما ناگهان حالوهوا تغییر میکرد. قابهایی از تلآویو، از شلیک موشکهای ایرانی که آسمان را شکافته بودند، توجه همه را جلب میکرد. دودهای بلند، شهر وحشتزده و چشمانی که به آسمان دوخته شده بود، روایت دیگری از اقتدار ایران بود.اینجا دیگر لبخندها جای اشکها را میگرفت. جوانی با صدای بلند گفت: «اینجاست که به ایرانی بودن افتخار میکنم.» پیرمردی آرامتر ادامه داد: «اشک و غم باید باشد، اما این تصاویر هستند که نشان میدهد ما جواب ظلم رو دادهایم.»نمایشگاه «۱۲ روز ایران» تضادی عجیب داشت؛ از اتاقهای ویرانشده و عروسکهای خاکی تا خیابانهای پر از پرچم و قابهای تلآویو. اشک و لبخند در هم تنیده بود. زن جوانی که کنار یکی از عکسها ایستاده بود، گفت: «کاش هیچ مادری این صحنهها را نبیند.» و کمی آنطرفتر، دانشجویی پرشور خطاب به دوستش گفت: «این عکسها سند پیروزی مردم هستند.»

قابهایی که فراموش نمیشوند
نمایشگاه «۱۲ روز ایران» چیزی فراتر از یک رویداد هنری بود. بازآفرینی روزهایی که ملت ایران با اشک و خون در میدان بودند و با اتحاد و قدرت، پاسخ دادند. هر قاب، سندی بود از جنایت، از مقاومت، از همبستگی و از اقتدار.

وقتی از سالن بیرون آمدم، آخرین تصویری که در ذهنم مانده بود، همان عروسک خاکی آویزان بود. اما این بار، نه فقط اندوه بلکه غروری در دل داشتم که از دل همان اشکها برمیخاست. انگار نمایشگاه میخواست یادآوری کند که غم آغاز روایت است اما پایانش لبخند و سربلندی است.