تاریخ : 1404,سه شنبه 01 مهر14:30
کد خبر : 121307 - سرویس خبری : ایثارگران

در تقدیر از کارکنان بنیاد شهید منطقه دو تهران

دیدار مهربانان!


دیدار مهربانان!

آن روز دریافتم که حتی اگر دست‌ها خالی باشند، قلب‌های پرمهر و سخنان دلگرم‌کننده، خود دوای هر فراموشی و درمان هر دلتنگی‌اند. آن دیدار، چون چراغی در تاریکی، به من آموخت که...

داود گودرزی

فاش نیوز - چند روز پیش، خانه‌مان میزبان میهمانانی گرانقدر بود؛ جناب استاد پاکدامن، مدیرکل محترم بنیاد شهید منطقه دو تهران، به‌همراه جناب میثمی و سرکارخانم ناظری و سرکارخانم صفری‌زاده.

لحظه‌ای که در را گشودم و چهره‌های پرمهرشان را دیدم، گویی نسیمی خنک، گرد خستگی و فراموشی را از دلم زدود. قلبم از شوق لبریز شد. نه فقط از حضورشان، بلکه از این حس و احساس که هنوز ایثارگران و جانبازان در یادها زنده‌اند و در قلب‌ها جای دارند. کلامشان چون زمزمه‌ای آرام‌بخش، روحم را نوازش می‌داد. سخنان گرم و صمیمی جناب استاد پاکدامن، آن‌چنان از محبت سرشار بود که‌گویی هر کلمه‌اش مرهمی بر زخم‌های بی‌پاسخ سال‌های اسارت و جانبازی‌ام می‌نهاد.

جناب میثمی با همان متانت همیشگی، و کلام گرمی که تنه به‌شعر می‌زد و سرکارخانم ناظری، با نگاه پرمهرشان که چون نوری در فضای خانه‌ام طنین افکنده بود، لحظه‌ها را جاودانه کردند. سرکارخانم صفری‌زاده نیز با اشتیاق و دقت به سخنان‌م گوش سپردند. گویی هر کلمه‌ام برایشان ارزشی والا داشت. در آن لحظات، شرم داشتم از نیازهای ساده‌ام سخن بگویم؛ من که ده‌ سال اسارت را در سینه‌ام به یادگار دارم و پنجاه‌ درصد از وجودم را در راه وطن فدا کرده‌ام. اما چه نیاز بود به‌گفتن، وقتی نگاهشان خود دریایی از درک و همدلی بود؟

گاهی یک‌کلام مهربان، یک‌ نگاه پرعطوفت، از هزاران داروی درد پیشی می‌گیرد. آن روز دریافتم که حتی اگر دست‌ها خالی باشند، قلب‌های پرمهر و سخنان دلگرم‌کننده، خود دوای هر فراموشی و درمان هر دلتنگی‌اند. آن دیدار، چون چراغی در تاریکی، به من آموخت که هنوز دیده می‌شویم و هنوز گرامی‌داشته می‌شویم. ‌کلامشان، چون شعری عاشقانه، در گوش جانم طنین‌انداز شد و به من یادآوری کرد، که ایثار، هرگز از یادها نمی‌رود. اما این دیدار، تنها یک لحظه نبود؛ بلکه دریایی از خاطرات را در دلم زنده کرد.

خاطرات شهدایی که چون ستارگان آسمان، جانشان را فدا کرده‌اند تا ما در سایه آزادی نفس بکشیم. جانبازانی که تنشان زخم‌های مقدس جنگ را هنوز به یادگار دارد و اسیرانی که در بند دشمن، روحشان را چون شمعی سوزاندند تا شعله وطن خاموش نشود.

سخنم با مسئولین محترم است؛ مسئولین عزیز و گرامی، اینان را که فراموش می‌کنید! آنان که از جان خویش، جسم خویش و از عمر خویش گذشته‌اند، حقی ابدی بر گردن ما دارند؛ حقی که چون رودخانه‌ای جاری، از نسل به نسل جریان می‌یابد و ما را به یادآوری و سپاسگزاری فرا می‌خواند.

چگونه می‌توان فراموششان کرد آن دستان لرزان جانبازان را که هنوز درد تیر و ترکش را حس می‌کنند؟ یا اکسیژنی که اگر قطع شود زندگیشان را به یغما می‌برد، یا چشمان اسیران را که در تاریکی سلول‌ها، نور امید را برایمان نگه داشتند؟ نیازهایشان، دغدغه‌هایشان، چون گل‌های پژمرده در باغ فراموشی، منتظر آبیاری مهربانی‌اند.

یک درمان مورد نیاز، یک حمایت مالی، یا حتی یک‌ گوش شنوا برای درددل‌هایشان می‌تواند چون بارانی رحمت‌بخش، روحشان را تازه کند. آنان که برای ما همه چیز دادند، شایسته‌اند که ما برایشان دریغ نکنیم؛ محبتی که چون عطری ماندگار، فضای زندگیشان را پر کند. ای‌کاش این دیدارها، نه‌تنها دیداری گذارا، بلکه پلی باشد به سوی رفع دغدغه‌ها؛ دغدغه‌هایی چون درمان زخم‌های کهنه، اشتغال برای فرزندانشان که چون نهال‌های جوان، نیاز به حمایت دارند، یا حتی یک آینده آرام برای خانواده‌هایشان، که در غم جدایی، دلشان شکسته است.

احساس می‌کنم که هر کلمه سپاس، هر عمل حمایتی، چون شعری عاشقانه، به جانشان می‌نشیند و یادآوری می‌کند که ایثارشان، چون کوهی استوار، در تاریخ این سرزمین جاودانه است. سپاس از شما، جناب پاکدامن و همراهانتان، که با حضورتان، این پیام را زنده کردید که، ایثارگران فراموش‌نشدنی‌اند، و ما موظفیم که با مهربانی و عمل، حقشان را ادا کنیم.

|| داود گودرزی(آزاده ده‌ساله و جانباز پنجاه درصد)