شنبه 15 اسفند 1394 , 09:25




مثنوی «عطر ظهور»
بسم رب الشهدا و الصدیقین
قطعه مثنوی «عطر ظهور» تقدیم به شهدای مظلوم کربلای یمن
در مسلخ مردان عشق
در صبح خون بار دمشق
دیدم به چشم دل شبی
در بارگاه زینبی
ماهی علم بگرفته دوش
صهبای کوثر کرده نوش
پوشیده تن را ستر نور
از مخمل سبز ظهور
لبریز چشمانم نگاه
دیدم روان او را به راه
دیدم ز غیبت خسته او
بار سفر بربسته او
آن هاله را پوشیده تن
گفتم کجا؟ گفتا یمن
گفتم یمن آخر چرا
آنجا چه باشد ماجرا
گفتا یمانی از ولا
بر پا نموده کربلا
بگرفته بر دوشش علم
گیرد سعودی را حرم
او مانده تنها در میان
چشمانتظار شیعیان
گفتم که در این جنگ سخت
با کهنه ضحاک به تخت
ما را چه تکلیفی بود
گفتا یمانی را مدد
گفتا هلا ای عاشقان
باید در ین ره ترک جان
در جنگ با آل سعود
باید یمن یاری نمود
هرکس یمن را وانهد
اندر بلا تنها نهد
هرکس نسازد یاریاش
خندد به اشک و زاریاش
گو شیعۀِ ما نیست او
عمری به غفلت زیست او
هرکس یمن را یار نیست
با مهدی او را کار نیست
آن گشته غافل از یمن
بشکستهای گو عهد من
گفتم هلا یا بن الحسن
ما را چه باید با یمن
گفتا به بانگی پر عطش
باید یمن را یاریاش
یاری یمن را با ولی
اندر پی سید علی
هر کس مرا خواهد ظهور
یابد به درگاهم حضور
باید شود یار یمن
در جنگ آل اهرمن
ای در سرت شوق ظهور
لب تشنۀِ صهبای نور
بنوشته بر او نامهها
هان ای خواص ای عامهها
ای قوم اهل انتظار
چشمانتظاران بهار
هرکس نهد تنها یمن
در چنگ آل اهرمن
گویم به گلبانگی جلی
او نیست شیعه برعلی
ای غافل از رنج یمن
از چشم خونبار عدن
ای بیخبر از اشک و آه
بنگر یمن را بیپناه
بنگر که چون آل سعود
غرقه یمن در خون نمود
آتش فرو از آسمان
بارد یمن را بیامان
از کودک و پیرو جوان
خون گشته چون رودی روان
حمام خون افتاده راه
از کودکان بیگناه
آزادهای کو اهل درد
همچون علی کو شیعه مرد
تا یاوری سازد یمن
خیزد به جنگ اهرمن
کو اَشتری، کو آرشی
کو تیرهای آتشی
کَز آسمان آید فرود
آتش زند کاخ سعود
کو شرزه شیری چون علی
کو ذوالفقاری صیقلی
کو حیدری، کو صفدری
کو در گشای خیبری
کو همچو عباس علی
ماه علمدار یلی
تا با یمن یاری کند
حق را علمداری کند
ای شیعه مرد از جا بخیز
آل سعودی را ستیز
بشنو ز آشوب جهان
آن نغمهپرداز نهان
در پرده میخواند به راز
نزدیکی فتح حجاز
آری چنین باشد خبر
شب عنقریب آید سحر
گمگشتۀ مصر وجود
ویران کند کاخ سعود
از جا بخیزید عاشقان
آشفته احوال جهان
بگرفته عالم بوی عشق
دارد خبرهایی دمشق
صدقِ حدیثِ راویان
یکیک نشانها شد عیان
ای تا سحر چشمان خیس
ای نامههای غم نویس
ای سینههای آتشین
ای کربلا را غم نشین
ای عاشقان حقپرست
از عشق زهرا گشته مست
گیرید علمها را به دست
عصر ظهور مهدی است
آه ای خراسانی بخیز
با آل سفیانی ستیز
از هر کران آید به گوش
آشوب و غوغا و خروش
آشفته هستی همچو دف
هنگام شور است و شعف
آشفته احوالات شام
پرکرده عطری خوش مشام
یا اهل العالم بشنوید
از حنجر سرخ شهید
آید زره جان جهان – مهدیِ ما صاحب زمان(عج)
آشوب و غوغایی که پاست
عصر ظهور یار ماست
ای بسته پیمانها به عشق
با او ز صنعا تا دمشق
باید علمداری کنیم
اهل یمن یاری کنیم
میآید آن گمگشته یار
گردد زمستان نوبهار
از صعده صنعا تا عدن
آید غریو آمدن
عالم گرفته بوی یاس
آشفته هستی بیقیاس
از بوی نرگس گشته مست
در عالم عشق آنچه هست
بگرفته عالم بوی سیب
آری سحر باشد غریب
یا اهل العالم، اهل درد
پایان رسد این فصل سرد
گردد سحر این شام تار
میآید آخر نوبهار
دیری نمیپاید دگر
تا شب شود ما را سحر
پیر خراسانیِ ما
ای قاف حق را رهنما
باید علم گیری به دوش
آری به رگها خون به جوش
دارد عطش دل بر بلا
تا جان دهد در کربلا
باید یمن را یار شد
باید علم بردار شد
باید گذر کردن ز خویش
یاری یمانی را به پیش
تا انتقام فاطمه
گیریم از آنان خاتمه
بهر دل یاس کبود
ما مکه گیریم از سعود
عهدی است ما را با حسین
عهد بلا و شور و شین
عهد علمداریِ عشق
یاری زینب در دمشق
بشنو تو ای آل سعود
ضحاک پست بیوجود
ای آل سر تا پا حرام
ما از تو گیریم انتقام
بر کاخت آتش افکنیم
طومار تو در هم تنیم
برپا به هر سو کربلاست
عصر ظهور یار ماست
باید یمن یاری کنیم
حق را علمداری کنیم
به امید ظهور حضرت یار ...
چهارشنبه 12 اسفندماه 1394- منصور نظری



