دوشنبه 24 اسفند 1394 , 09:40




مثنوی «شمیم وصل یار»
بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن
به مناسبت 29 جمادیالاول - سالروز درگذشت محمد بن عثمان، دومین نایب امام زمان (عج) ظهورانۀِ «شمیم وصل یار» تقدیم به منتظران ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالى فرجه الشریف
طی هزاران شد ز غیبت سالها
خسته ماه آمد ز استهلالها
جمعهها از پشتهم آمد ولی
نامد از ره وارث خون علی
دل برآشفته جهان از رنج و درد
میوزد بر دشت دل طوفان سرد
در میان زوزۀِ گرگینه ها
بیرقی برپا به رنگ کینهها
فتنۀ دجاله ها هر سو عیان
میوزد باد بلا بر شیعیان
میچکد خون از تن چاک دمشق
غرقه در خون نعش سرداران عشق
جان عاشق گشته بیتا ب ظهور
میزند سر بر در باغِ بُلور
تا که بُگشاید مَگر دَر، شاهِ عشق
یوسف گمگشتۀ در راهِ عشق
اندر این باغ بلورینِ حضور
کرده پنهان چهره آن شهزادِ نور
تا غبار دیدهها منشیندش
تا مبادا کَس دلآرا بیندش
بیحضور او جهان در تابوتب
جان عاشق از فراق او به لب
هرچه میکوبد بر این در بیقرار
پاسخ آید انتظار و انتظار
دل به تنگ آمد خدا را انتظار
تا کجا ما را فراق روی یار؟
تا کجا ما را غم هجران او؟
تا کجا مردن در این خوش آرزو؟
ظلم شب تا کی به قوم آفتاب؟
تا کجا دیدار او جستن به خواب؟
تا کجا این آه جانسوز از نهاد؟
ای شب هجران او مرگ تو باد
ای سحرگاه ظهور یار ما
گو خبرداری چه از دلدار ما؟
آن مسیحا در پیاش افتاده راه
آن خدا را برده دل با یک نگاه
یوسف گمگشتۀ کنعان عشق
آن امیر قوم شبگردان عشق
داغ زهرا بر دل شوریدهاش
او که خوندل چِکد از دیدهاش
گو خبر از او چه داری، ای سحر
قصد ان دارد کند ما را سفر ؟
او که باشد بر شقایقها امام
داغ او بر سینۀ عاشق مُدام
میشود آیا کند مهدی ظهور
روشن آرد دیدۀِ ما را به نور؟
او که گیرد خون زهرا انتقام
ای سحر ما را رسان بر او سلام
چَشمِ دلها در پیاش مانده به دَر
بوسه زن بر خاکپایش ای سحر
بر دَرِ آن درگه وحدانیت
سا به خاکپای او پیشانیات
گو بر او کهی عرشیان را همنشین
دورِ از یاران خدا را کَم نشین
قبلۀِ گمگشتۀ ما را در سَماء
یادی از یاران رنجورت نَما
شیعه عمری بیقرارت ای صنم
کُشت ما را انتظارت ای صنم
سینههامان غرقِ خون از اشتیاق
طاق گشته، طاقت ما از فراق
جان به تنها بیقراری میکند
از فراغت بس که زاری میکند
عاشقانت را ز خود ای کرده دور
غایبِ هَمّیشه اما در حُضور
یا بریز آن باده از ابریق عشق
یا بزن گردن ز ما بر تیغ عشق
یا بِکُش ما را به تیغ عاشقی
یا مَکُن ما را دریغ عاشقی
بی تو ما را تا کجا این ماجرا
تا کجا آقا غریبی شیعه را
میزند دشمن به ما زخمزبان
کو شما را مهدی صاحب زمان؟
طَعنۀِ دشمن هلاکم میکند
سینه را از غُصّه چاکم میکند
حضرتا بس کن دگر ما را فراق
خاک و خاکستر شدیم از سوز داغ
معجر افتادۀِ زهرا زِ سر
گریههای بیصدایش تا سحر
کُشت ما را غُصۀِ آن میخ در
شیعه را این شام غربت کو سحر؟
ای ظهورت کُشته ما را در هوس
بی تو دیگر برنمیآید نفس
داغِ دوری تو بر عُشّاق بس
مهدیا بر شیعیان فریادرس
ای وجود تو پناه و پشتمان
ظلم و بیداد سکندر کشتمان
چشممان تا کی به راهِ آمدن؟
دم ز داغِ دوریَات تا کی زدن؟
دل پریشانم ز مهدی بر ظُهور
سینهام از داغ ِ دردَش چون تَنور
شعله از دل میزند سَر پرشرار
آتش اندر خرمن صبر و قرار
بر لب دریایِ دلتنگیِ او
بر ظهور او نمایم آرزو
تا سحرگاهی بتابد شمسِ عشق
نالۀِ زینب بخیزد از دمشق
کآمد آن گیرنده ما را انتقام
تا کند چون کربلا بر پا قیام
قلب زینب را کند پرشور و شین
بر لب او یا لثاراتَ الحُسین
های مردم بشنوید این مژده را
کو نماید زنده جان مرده را
از یمن ما را پیامی میرسد
سربداران را امامی میرسد
اندکاندک میرسد عید و بهار
از یمن آید شمیم وصل یار
میرسد آخَر به پایان انتظار
بیقراران، میرسد ما را قرار
ای هزاران داده جانباز و شهید
بشنوید ای قوم عاشق این نوید
یوسف زهرا تباری میرسد
کربلا را شهسواری میرسد
منتقم بر خون زهرا میرسد
یوسف گمگشتۀ ما میرسد
میشود ما را شب ظلمت سحر
بر ظهور یار ما آید خبر
یوسف زهرا به کنعان میرسد
چون علی ماهی خَرامان میرسد
میرسد آن مُنتقِم بر فاطمه
تا دهد بر رنجِ شیعه خاتمه
غم مخور پیر خراسانیِ ما
میرسد آن ماه نورانیِ ما
بیرق سبز ظهورش شد جلی
میرسد آن وارث خونِ علی
مژده یاران بوی مهدی میرسد
کربلا را بَسته عَهدی میرسد
مژده زهرا نور عِینش میرسد
یا لثاراتَ الحُسینش میرسد
فاطمی آن یوسف حیدر تبار
میرسد شهزادۀِ دُلدُل سوار
در کفش بگرفته مهدی ذوالفقار
تا بر آرد از سعودیها دمار
تا بگیرد انتقام مرگ یاس
تا کند بر قاتل حیدر قصاص
آن مسیحا در رکابش میرسد
آل زهرا آفتابش میرسد
شانه زهرا میزند گیسویِ او
میرسد از باغ نرگس بویِ او
ره بشویید عاشقان با آبِ عشق
میگشاید فاطمه آن باب عشق
جان فدا باید به استحباب عشق
تا زند سر شیعه را مهتابِ عشق
میرسد آن آخرین ما را وَلی
مُنتقم بر فرق خونبارِ علی
کرده منزل در حریمِ کبریا
چشم ما را خاکپایش توتیا
ای سحرگاه ظهورِ او بِیا
رو به پایان راه دورِ او بیا
ای پدیدار قبس در کوه طور
صاحب انجیل و قران و زبور
بَسته بر ما ای درِ باغِ بُلور
یا بِکُش ما را و یا او را ظُهور
به امید ظهور حضرت یار ....
منصور نظری



