چهارشنبه 30 خرداد 1403 , 12:42




امشب میخواهیم یک کار سامورایی بکنیم!
فاش نیوز - بعثیها میخواستند حمله کنند و ارتش سلاح سنگین به گروه رزمندههای ایرانی نمیداد. فرمانده گروه بشکههای خالی را آورد و بین بچهها پخش کرد. کسی علت این کار را نمیدانست؛ اما پایان عملیات یکی از بعثیها سکته کرده بود.
صبح فردا خاکریز بزرگی از کنار جاده تا میدان تیر کشیده شده بود. دشمن گیج شده بود. آنها نمیدانستند که این خاکریز کی زده شده. تمام سنگرهایی که دشمن برای حمله آماده کرده بود، خالی شده بود. شاهرخ با نیروهایش برای پاکسازی حرکت کردند. دشمن مهمات زیادی را بر جای گذاشته بود. من همراه شاهرخ و دو نفر دیگر به سمت سنگرهای دشمن رفتیم. جادهای خاکی مقابل ما بود. باید از عرض آن عبور میکردیم. آرام و در سکوت کامل به جاده نزدیک شدیم.یک دفعه دیدم داخل سنگر آن سوی جاده یک افسر دیدهبان عراقی به همراه یک سرباز نشستهاند.افسر عراقی با دوربین سمت چپ خود را نگاه میکرد. آنها متوجه حضور ما نبودند. ما روبه روی آنها این طرف جاده بودیم.شاهرخ که هیکل تنومندی داشت، به یکباره کارد خود را برداشت و از جا بلند شد. بعد هم با آن چهره خشن و با تمام قدرت فریاد زد: «تکون نخور.» و به سمت سنگر دیدهبانی دوید. از فریاد او من هم ترسیدم؛ ولی بلافاصله دنبال شاهرخ رفتم. وارد سنگر دشمن شدم، با تعجب دیدم که افسر دیدهبان روی زمین افتاده و غش کرده. سرباز عراقی هم دستانش را بالا گرفته و از ترس میلرزید. بالای سر دیدهبان رفتم. افسری حدود ۴۰ ساله بود. نبض او نمیزد. سکته کرده و در دم مرده بود!دستان سرباز را بستم. ساعتی بعد دیگر بچههای گروه رسیدند. اسیر را تحویل دادیم و با بقیه بچهها برای ادامه پاکسازی حرکت کردیم.»
منبع: کتاب «شاهرخ؛ حُر انقلاب اسلامی»



