یکشنبه 15 مهر 1403 , 16:41




گفتوگو با نویسنده کتاب «چرخها و جادهها»(بخش دوم و پایانی)
دردسرهای گفت و گو با یک جانباز!
برای اینکه با آقای سراندیب مصاحبه کنم، برای اینکه نویسنده بخواهد چیزی را بنویسد، باید با آن ارتباط برقرار کند. بنده آبادان و اروند را ندیده بودم و با هیچکدام هم ارتباط نداشتم. تنها راه من...
فاش نیوز - متن پیش رو بخش دوم و پایانی گفت و گو با خانم آذر خزاعی میباشد. در بخش نخست این گفتوگو که با عنوان «داستان یک گفت و گوی پر افت و خیز» منتشر گردید، موضوع بحث فعالیتها و آثار خانم زارعی، نویسنده کتاب «چرخها و جادهها» بود.
در بخش دوم و پایانی، به موضوع اصلی یعنی کتاب «چرخها و جادهها» که شرح زندگی جانباز مهرداد سراندیب(از جانبازان 70درصد دفاع مقدس)، از جمله حوادث مربوط به حضور ایشان در جبهههای دفاع مقدس، مجروحیت و جانبازی از یکسو، و مشکلات نویسنده کتاب در مسیر تهیه منابع و مواد آن از سوی دیگر پرداختهایم که با هم میخوانیم....
خب خانم خزاعی، از چرخها و جادهها صحبت میکردیم....
- جناب آقای سراندیب پیشنهاد دادند که شروع کنم به نوشتن کتاب «چرخها و جادهها». چرخها نشانه حرکت زندگی و جاده مسیر زندگیست.
جانباز سراندیب با اینکه ۷۰درصد جانباز هستند، ولی مدام در حال حرکت و فعالیت هستند. این مسئله توانست یک درس بزرگی برای بنده باشد؛ حتی میتوانست برای مخاطبین درس بزرگی باشد.
برای اینکه با آقای سراندیب مصاحبه کنم، برای اینکه نویسنده بخواهد چیزی را بنویسد، باید با آن ارتباط برقرار کند. بنده آبادان و اروند را ندیده بودم و با هیچکدام هم ارتباط نداشتم. تنها راه من تحقیقات میدانی بود. بهاصطلاح داخل نقشه جستجو میکردم.
کتاب حدود ۲۴۰صفحه است و شما خیلی جامعهشناسانه در مقدمه کتاب، شرایط آبادان را توضیح دادهاید؟
- مجبور بودم تحقیق انجام بدهم که ایشان در چه فضایی بودند. آبادان و جزیره مینو را ندیده بودم؛ اینها را بعد از جنگ دیدم. حتی یک عکس هم نتوانستم پیدا کنم که در کتاب قرار دهم. همه این مطالب را با تحقیقات خودم توانستم تهیه کنم.
منتقدین تاحالا مطلبی رو به شماگفتند؟ چندتا از این کتاب تا امروز چاپ شده؟
- 500 تا از این کتاب چاپ شده. خانه کتاب یک جلسه از این کتاب رونمایی انجام داد.
مطلب خاصی هنوز به دست بنده نرسیده است و در روز جانباز، یک نشست در نمایشگاه کتاب داشتم و ۱۰ جلد از این کتاب در تاریخ 29بهمن ۱۴۰۲برای رونمایی چاپ شد. بعد در نمایشگاه کتاب 500جلد از این کتاب چاپ شد.
آیا نویسنده میتواند کاری را خودش چاپ کند؟
- خیر.
چرا نویسندگان با انتشارات دولتی کار میکنند؟
- زیرا از یک جایی به بعد نشر خصوصی حاضر نیست کتاب را چاپ کند.
چرا بعضی از کارها سریع چاپ میشود ولی کاری مثل «تا پلاک 140» چهار سال طول میکشد؟
- همه این موارد مربوط به ارتباط میشود. مشاور بنده جناب سرهنگ کمرهای بودند. هفتهای یک بار با ایشان جلسه میگذاشتیم. همه خاطرات را آقای سرهنگی و آقای کمرهای میدیدند. رونمایی از این کتاب تمام شد و بنده این کتاب را به حوزه هنری تحویل دادم؛ ولی نامهای به دست بنده رسید که این کتاب پذیرفته نشده است!
گفتم، چرا باید این اتفاق بیفتد. آقای کمرهای گفتند، اشکالی ندارد. آقای فروغی که داخل بنیاد حفظ آثار بودند در جریان این موضوع قرار گرفتند و گفتند: این کار را تحویل نشر سریع دهید تا بپذیرند. بعد از اینکه کتاب «تا پلاک ۱۴۰» بارها با آقای احد گودرزی همان زمان که هفتهای یکی - دو بار به حوزه هنری میرفتم، بدون هماهنگی از قبل و بدون اینکه تماسی از قبل با هم داشته باشیم که ناگهان آقای احدگودرزی مقابل بنده قرار میگیرد! گفتم: آقای گودرزی یعنی این حکمتی دارد! حتماً باید به بنده یک خاطره بدهید. آقای گودرزی خاطرهای تحویل ندادند ولی گزارش خوبی برای رونمایی کتاب کمک کردند و آن کتاب چاپ شد. بنده نمونه کتاب را برای آقای بهبودی فرستادم که این کتاب سریع چاپ شود. من این کار انجام دادم ولی پذیرفته نشد. ایشان بسیار ناراحت شدند و گفتند: از آنجا خارجش کنید، وبنده گفتم دیگر نمیشود و آنها رفتند کتاب را بررسی کردند. ما حداقل یک سال از این کتاب دفاع کردیم.
شخصی محتوای رسانهای را منتشر میکند و گاهی چند میلیون خوانده میشود، ولی نویسندگان کتاب چنین وضعیتی را ندارند؛ انگار برای نخبهها مینویسند. شما چه حسی دارید که این کتاب مخاطبین حداقلی دارد؟
- زمانی کتاب «تا پلاک ۱۴۰» رونمایی شد که شبکههای تلویزیونی در آن روز آن را پخش کردند؛ شبکه خبر ساعت ۱۹ و ساعت ۲۱ اینها پخش کردند. هنوزم داشتم نشستهای ترنجستان به بنده پیشنهاد میدادند که برای آنها جلسات برگزار کنم. آقای میثم نیلی ترنجستانهای مختلفی را داشتند؛ ترنجستان بهشت که روبروی میدان انقلاب بود و یک ترنجستان مقابل بیمارستان مفید بود. من همان زمان نشر شاهد کار میکردم. حتی مدیر نشر شاهد آقای نریمانی بودند. صبح که آمدند اداره، گفتند که راست بگو چقدر خرج کردی که پوشش خبری کتاب آنقدر بالا بود؟ بنده تا حالا ندیده بودم که یک کتاب آنقدر پوشش خبری داشته باشد.
بنده گفتم، اصلا هیچ مطلب خاصی نداشت؛ فقط چون خاطراتی از مردم بود، برای همین این اتفاق افتاد. ایشان گفتند، بنده غیبت شما را کردم؛ گفتم، 30یا40 میلیون هزینه کردند برای پوشش خبری این کتاب که اینقدر بالا بود! اما زمانی که در مسیر ترنجستان بودم، راننده اسنپ بنده خانومی بودند که از من اسم کتاب را خواستند و گفتند دوست دارم که این کتاب را داشته باشم. آن پوششهای خبری باعث شد که آن خانم راننده اسنپ هم دنبال آن کتاب بود. اما این قضیه خیلی کم اتفاق میافتد.
زمانی که مدیر نشر و مدیر ادبیات سریع تغییر کردند، مدیر جدیدی که آمده بودند بعد از مدتی که با ایشان نشستهای مختلفی برگزار کردیـم، جایی اظهار داشتند که خانم خزاعی یکدرصدی بابت این کتاب میگیرند که آنقدر دارند برای این کتاب کار میکنند؛ و من فقط خندیدم. این کتاب برای مردم است و میخواهم که همه بدانند چه اتفاقاتی افتاده و میخواهم آن سادگی مردمان دهه ۶۰ را انتقال بدهم و در واقع، مردم دهه ۶۰ را به مردم امروز معرفی کنم.
ولی این کتابها معرفی نمیشوند؛ و چون معرفی نمیشوند، هیچ اتفاقی رقم نمیخورد؛ و زمانی (کتاب تا پلاک ۱۴۰ یا چرخ ها و جادهها) معرفی میشود و برای خودش شخصیت پیدا میکند که من خزاعی دیگر کسی نیستم؛ و بنده هم باید کمکش کنم مانند آن بچهای که دارد بزرگ میشودباید کمکش کرد تا بزرگ شود.
مطلبی هست که به آن نپرداخته باشید؟
- من کتابی دارم با عنوان «خرده روایتهای یک فرمانده جنگ». این کتاب مربوط به خانمی میشود که دارد از همسرش پرستاری میکند. یک روز همسرم به منزل آمد. دیدم خیلی ناراحت است. گفتم چه اتفاقی افتاده؟ گفت هیچ. اصلا حوصله ندارم. گفتم چرا؟ گفت اعصابم خرده! شخصی که همیشه پیش بنده میآمد از مسیر مفتح که حرکت کردیم به طرف هفت تیر،ناگهان حال ایشان منقلب شد. یکدفعه منتقل شدند به جبهه! این مطلب در بنده باعث جرقهای شد.
و این مطلب باعث شد که من دنبال این داستان و این کتاب بروم.
بفرمایید برنامهای برای تجدید چاپ کتاب «چرخها و جادهها» دارید؟
- بله؛ این کتاب(چرخها و جادهها) اتفاق خیلی خوبی بود. چهارشنبه برنامه تجلیل گذاشتند از همسر آقای سراندیب. در واقع سوم مهر ماه دعوت کرده بودند ولی بنده بهخاطر اینکه سوم مهرماه دیدار با رهبری داشتم، تقبل نکردم. چهارم مهرماه پذیرفتم که آقای سراندیب با همسرش سوم مهر رفتند زیباکنار و بنده چهارم مهرماه به زیبا کنار رفتم.
به مراکز مختلفی اسم دادیم و نشر شاهد هم که مدیر آنجا آقای نریمانی شدند تا به هر شکلی این کتاب معرفی شود و خوانده شود.
آن شرایط زندگی - که بالاخره آقای سراندیب در زمان کودکی و نوجوانی داشتند را باید به نسل جوان انتقال میدادیم.
فهرست کارهایی که انجام دادید را همراه خود دارید؟
- بنده از فهرستها شروع کردم؛ بعد از آن کتاب (نگاهی دیگر) وبعد از آن کتاب(خرده روایتها برادرها) و بعدش تعدادی نقاشیهایی بود. در مراکز مختلف نشست برگزار میکردند. فرهنگسرا میرفتم، معاونت شهرداریها میرفتم، همه جا بودم و همه جا نشست برگزار میکردم.
جشنوارهای برگزار شده بود مربوط به خرمشهر، و با موضوع خرمشهر که برای من جذاب بود. نقاشیهایی که در واقع برگزیده شده بودند به آنها گفتم که اینها خوب است به شکل کتاب باشد یا ثبتشان کنیم؛ که گفتند، این امکان نیست؛ که من گفتم، هر موقع این نقاشیها را نخواستید بگویید؛ که بنده حاضرم این کار را انجام دهم.
سال 1376 جشنواره رفته بودم، ولی 1395 رونمایی شد. سردار بابایی گفتند که شما هزینه کنید. این نقاشیها که بالاخره سند بنیاد شماست. ایشان گفتند ما همچین بودجهای نداریم خود شما دنبال این موضوع باشید بنده به ایشان گفتم شما باید به من یادداشت بدهید. در مرحله اول یکی از دوستان میخواست کتاب را چاپ بکند. بنده از چند نفر یادداشت گرفته بودم برای نقاشیها؛ یکی از آنها آقای محمدمهدی رسولی بود. این دوستم که میخواست کتاب را چاپ کند، وقتی یادداشت آقای رسولی را دید گفت: مطلب خیلی احساسی است. بنده نمیتوانم این کتاب را چاپ کنم.
آن زمان پیش آقای کمرهای بودم و آقای کمره ای تماس گرفتند به دکتر کوثری گفتند: یک کار میفرستم که یک هفتهای چاپ کنید. با آن صلابت صحبتشان، یک هفته یک سال شد! میتوانم بگویم بنده از شنبه تا چهارشنبه هر هفته مرتب میرفتم علمی - فرهنگی و اینکه شد دستان «کوچک شانههای بزرگ».
ما ۲۴۰ تا نقاشی کلاً داشتیم که صدتا را انتخاب کردم؛ صدتا نقاشی از بچههایی که در واقع خرمشهر و جنگ را لمس کرده بودند. نقاشیها با مخاطب حرف میزند. نقاشیها زنده هستند. اصل نقاشیها را هنوز دارم. چند باری مراکز مختلفی از من خواستند نمایشگاه برگزار کنم. در سال گذشته ما در دانشگاه نمایشگاه برگزار کردیم.



