19 تير 1404 / ۱۴ محرم ۱۴۴۷
شناسه خبر : 113778
سه شنبه 03 مهر 1403 , 10:41
سه شنبه 03 مهر 1403 , 10:41


تحول رفتار عراق در قبال ایران
علی ملکی
اینگونه اسرائیل را لِه کردیم
مسعود اکبری
دشمن در جنگ زانو زد؛ مراقب نیرنگ خط نفوذ باشیم
محمد ایمانی
تحلیل حقوقی بند واردات خودرو ویژه جانبازان ۵۰٪ و بالاتر
حمیدرضا علیپور
پروژه ادغام بانکهای نظامی در بانک سپه
سیدمحمدرضا میرشمسی
مبادا باز هم غافلگیر شویم
جعغر بلوری
غرب از پروژه «دین ابراهیمی» چه میخواهد
علی رضا رجایی
آقای پزشکیان مشاوران خود را عوض کنید!
حسین شریعتمداری
کارآمدی رهبری دینی در ۲ جنگ نظامی و روانی
پرویز امینی
قابل توجه مردم و نیروهای امنیتی و نظامی
امانالله دهقان فرد
کلان روایت عاشقی
سیدمهدی حسینی

یار خوب تمام ماجراست!
بتول شایسته
وقـت ملاقـات
ابوالقاسم محمدزاده
از کودکان در جنگ چهخبر؟
نادیا درخشانفرد
نامهای از ایران به غزه
نیره قدیری

بانوی جانبازی که مادرشوهرش نمیخواست به جبهه برود! +عکس
فاش نیوز - فاطمه سادات سجادی که خود جانباز ۴۵ درصد است و همسرش هم در دفاع مقدس به شهادت رسیده، از تنها آرزویش میگوید.
«چند روز بیشتر از شروع جنگ نگذشته بود که پیش خودم گفتم: «خب من که تو خونه نشستم، پاشم برم جبهه یه کمکی بکنم.» این را فاطمه سادات سجادی یکی از بانوان پرستار دوران جنگ به خبرنگار فارس میگوید و تعریف میکند: «خانواده خودم و شوهرم مخالف بودند. میگفتند: «شوهرش رفته جبهه دیگه. این که زنه برا چی میخواد بره؟» اما من ۴ تا بچهمو گذاشتم پیششون و راهی بیمارستان شدم.»او تعریف میکند: «یک شب من در بیمارستان بودم که همسرم، آقا مصطفی از جبهه به خانه برمیگردد. وقتی سراغ من را میگیرد، مادرشوهرم میگوید: «نمیدونی مگه؟ این دیگه شبا هم خونه نمیمونه. میره بیمارستان.» آقا مصطفی هم تا این را میشنود بچهها را برمیدارد میآید سمت بیمارستان. من مشغول کار خودم بودم که نگهبان میگوید: «یه بچه اومده میگه «به مامانم بگید بابا از چبه اومده.» بچه کدومتونه؟»نگاهش که کردم فهمیدم کوچکترین پسر خودم است. دنبالش رفتم. دیدم آقا مصطفی با یک فلاسک چای که خودش درست کرده آمده دنبالم تا چند دقیقهای را دور هم بگذرانیم. آخرش هم گفت: «شما اینجا بمون به کارهات برس. من صبح میام دنبالت.»عکس یادگاری فاطمه خانم سجادی با شهید مصطفی فندرسکیپور و بچههایشان از همان شب را ببینید.

فاطمه خانم از روزی که خبر شهادت همسرش را شنید تعریف میکند: «سال ۱۳۶۴ یکی از عملیاتهای بزرگ دفاع مقدس اتفاق افتاده بود و بیمارستان پر از مجروح بود. توی بخشها جا نبود و تخت مجروحها را در راهرو چیده بودیم. دل من هم مثل سیر و سرکه میجوشید. این طرف و آن طرف میدویدیم و به مجروحان رسیدگی میکردیم که رئیس بیمارستان صدایم کرد.ـ میخوای بری خونه؟ + نه. برای چی برم خونه؟_ آقاتون مرخصی گرفته. خونست. برو یه سر بهش بزن.+ شهید شده؟ـ نه.+ولی تو این شرایط مرخصی همه رو لغو کردن. اگه میگید آقا مصطفی خونست، پسی شهید شده. ـ نه شهید نشده. حالا تو جمع کن برو خونه. + نمیرم. نمیتونم این مجروحارو توی این وضعیت ول کنم برم. وجدانم قبول نمیکنه. با اینکه میدانستم اتفاقی افتاده اما نمیخواستم برگردم خانه. چند نفر راضیام کردند و من را به خانه رساندند. وقتی دیدم خانه چقدر شلوغ است، فهمیدم مصطفی برای همیشه از پیشم رفته.»


فاطمه خانم سجادی همسر شهید مصطفی فندرسکیپور یکی از جانبازان دوران دفاع مقدس است گه بر اثر موج انفجار بمب آسیب دیده و ۴۵ درصد جانبازی به او تعلق گرفته. با این حال خودش میگوید: «من شیمیایی هم شدم و ریه، گلو، چشم، گوش و ... آسیب دیده. اما آن را لحاظ نکردند. تنها چیزی هم که میخواهم شرکت در یکی از دیدارهای خصوصی خانوادههای شهدا با رهبرمان است.»

منبع: خبرگزاری فارس


خاطرهای از عزاداری ماه محرم جانبازان در آسایشگاه
رمضانعلی کاوسی
محمدمهدی ایرانمنش سرباز کوچک حاج قاسم
راوی خواهران شهید
دلی بزرگ و ارادهای استوار در راه وطن
سید محمد مشکوهًْالممالک
زندگی جاریست!
جعفری از اهواز
به دنبال قمقمه
مریم عرفانیان
خاطرهای مدرسهای از روز رحلت امام خمینی
محمدرضا معانی

