شناسه خبر : 113905
دوشنبه 09 مهر 1403 , 10:36
اشتراک گذاری در :
ادبیات ایثار و شهادت
وقـت ملاقـات
ابوالقاسم محمدزاده
وقـت ملاقـات
از کودکان در جنگ چه‌خبر؟
نادیا درخشان‌فرد
از کودکان در جنگ چه‌خبر؟

ماجرای اولین عبایی که بیمه شد!

فاش نیوز - زن بی‌حجاب لبنانی عبایی دارد که تهدید به سرقت شده و پیشنهادهای چندین هزار دلاری برای خرید آن شده؛ اما حاضر به فروختن آن نیست. این عبا روزی تن سید حسن نصرالله بوده.

محمدرضا زائری می‌نویسند: «قرار بود درباره ی خانم «ریم حیدر» بنویسم. مصاحبه همان خانم اروپایی خیابان حمرا را نقل می‌کنم؛ نه حاج خانم مجاهد و سمبل مقاومت نماز جمعه تهران را.قصه این است که المنار در یکی از روزهای آغازین جنگ یک گفتار کوتاه از یک شهروند ناشناس را پخش کرد که به سرعت تبدیل شد به سمبل مقاومت و این قدر این گزارش با چهره همان خانم بی‌حجاب ناشناس پخش شد که دیگر همه مردم او را می‌شناختند و در کوچه و خیابان او را به هم نشان می‌دادند. بعد از دریافت عبای معروف، الان چند شبکه تلویزیونی از او برای همکاری دعوت کرده‌اند و در یک مجله صفحه ثابت دارد. در اولین مطلبش خیلی شاعرانه درباره ی این عبا نوشته و این که این عبا قلم به دست او داده است.حالا او این عبا را که تهدید به سرقت شده، به عنوان اولین عبای جهان بیمه کرده و به درخواست خرید چندین هزار دلاری پاسخ منفی داده و برای سخنرانی به کشورهای دیگر دعوت می‌شود و ...
به هر حال مصاحبه با ریم حمرا این قدر قشنگ بود که متنش را به خلاصه ترجمه می‌کنم.«در یک قهوه خانه روزنامه‌ام را خواندم و به طرف منزل خواهرم به راه افتادم. مثل معمول یک گروه تلویزیونی داشت در خیابان حمرا گزارش تهیه می‌کرد. ناگهان مسؤول گروه از آن طرف خیابان مرا صدا زد و گفت: «حاضرید صحبت کنید؟»با لبخند به نشانه عذرخواهی پاسخ منفی دادم. او اضافه کرد: «هیچ چیزی نمی‌خواهید به جوانان مقاومت بگویید؟»مکث کردم. ناگهان صدایی در درونم فریاد زد: «چرا!»
به آن طرف خیابان رفتم و دوربین روشن شد. در آن لحظه موضوع پل دامور به ذهنم آمد. اسرائیل پل را زده بود و بعضی ناراحت بودند و می‌گفتند: «چرا باید کاری کنیم که باعث درگیری شود.» هر چه در ذهنم گذشت گفتم: «من ۴۰ سال دارم و بسیار جنگ و درگیری دیده‌ام. چه می‌خواهم از یک پل وقتی قرار باشد بدون عزت از آن بگذرم. نه تنها پل فدای این جوان‌ها، بلکه کل وطن فدای این‌ها.»هنگامی که مصاحبه کننده پرسید «با سید حسن چه سخنی دارید؟»، احساس کردم می‌خواهم بویش را استشمام کنم، بر شانه‌هایش سر بگذارم و ۴۰ سال ذلت و ناکامی را بگریم.گفتم: «عبایش را می‌خواهم. می‌خواهم عرق قامتی را که در سرزمین تسلیم و خواری به مردانگی و عزت و شرافت ایستاده بر سر و رویم بکشم. من از کودکی در ضاحیه بزرگ شده‌ام و بیچارگی آوارگان جنگ را دیده‌ام؛ ولی هرگز ارتباطی با حزب‌الله نداشته‌ام. اما اگر مقاومت مقاومت حزب‌الله است، من با حزب الله هستم.»چند روز بعد کسی به موبایلم زنگ زد و گفت: «من از مسؤولان دفتر سیدحسن هستم. ایشان به شما سلام می‌رسانند. ما به شما افتخار می‌کنیم. شما در مقاومت و پیروزی آینده با ما شریک هستید. من می‌خواهم به شما خبر بدهم آن چه خواسته بودید به شما تقدیم خواهد شد.»چند روز بعد دوباره با من تماس گرفتند و یک محل و زمان مشخص را قرار گذاشتند و عبا را به من دادند. گفتند: «این همان عبایی است که سید در مصاحبه دوم با الجزیره پوشیده بود و این رنگ را عرب‌ها در مناسبت‌های مبارک می‌پوشند.»

منبع: کتاب «نصرالله» به قلم محمدرضا زائری

منبع: خبرگزاری فارس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
عکس روز
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi