03 ارديبهشت 1404 / ۲۴ شوال ۱۴۴۶
شناسه خبر : 114348
چهارشنبه 02 آبان 1403 , 11:49
چهارشنبه 02 آبان 1403 , 11:49


انقلاب فکر
علی مهدیان
اختراع حکومتهای استبدادی
محمدرضا سابقی
ورزش؛ ابزاری برای وحدت و همبستگی ملی
منصوره استنکافی
میز یا تفاهم ترامپ کدام را میخواهد؟
جعفر بلوری
مناجات انقلابی
خداداد شکوری
تفاوت نگاه ما و آمریکا به مذاکره
سعدالله زارعی
عطاءالله مهاجرانی: جان کری ثابت کرد...
عطاءالله مهاجرانی
ارتش فدای ملت و ملت فدای ارتش
سیداسماعیل موسوی
چالش هستهای و پاشنهآشیل آمریکا
حسین شریعتمداری

شبیه یک رؤیا...
عادله اصفهانی
تولد دوباره من!
طهماسبی نوترکی
سرزمین رازهای مگو
ابوالقاسم محمدزاده
زنـی در گوشۀ تاریک تصـویر
ابوالقاسم وردیانی

وقتی شهید صدرزاده از همسرش تعریف کرد
فاش نیوز - آخرین اعزام سیدمصطفی صدرزاده به سوریه بود. ساکش را دور از چشم همسرش بسته بود. اما وقتی همسرش متوجه شد، با شوخی و خنده به او گفت: «من باید بروم وزارت اطلاعات بگویم همسرم یک نیروی اطلاعاتیِ عالیه، استعدادش هدر میره!»
اول آبانماه سالروز شهادت شهید مدافع حرم سید مصطفی صدرزاده است. شهیدی که موردعلاقه رهبر معظم انقلاب و حاجقاسم بود. آنچه که پیش رو دارید، روایت همسر شهید صدرزاده از آخرین اعزام آقا مصطفی است.
روز شهادت امام صادق (ع) سال ۹۴ روز سهشنبه ۲۰ مردادماه بود. قرار بود پیکر ۲ شهید گمنام در فردوسیه خاکسپاری شوند. به آقا مصطفی گفتم: «شما هم میای خاکسپاری؟» گفت: «میخوام بیام نمیدونم میرسم ولی شما حتماً برو منم تونستم میام.» بعد آقا مصطفی زنگ زد و گفت: «نرسیدم بیایم تشییع».وقتی که به منزل برگشتم دیدم در کمد نیمهباز هست. کنجکاو شدم رفتم سراغ ساکهای آقا مصطفی. مدتی که سوریه میرفت و مجروح میشد هر بار از بیمارستان ساک میدادند. این ساکها یکشکل مشکی با نوشته طوسی بودند. من هم تمام ساکها را یکجا گذاشته بودم. شروع کردم به شمارش ساکها و دیدم از ۵ تا ساک فقط ۴ تا سر جایش است. با لبخندی از سر شیطنت جلوی در آشپزخانه ایستادم و گفتم: «شما ساک جمع کردی درسته؟» با لبخندی که همیشه برای انکار کارها میزد گفت: «نه». از من اصرار و از آقا مصطفی انکار. بعد با صدای بلند خندید و گفت: «من باید برم وزارت اطلاعات بگم خانمم یه نیروی اطلاعاتیِ عالیه، استعدادش هدر میره، تو رو خدا بگو از کجا فهمیدی؟» گفتم: «ساک بیمارستان ۵ تا بود الان رفتم شمردم ۴ تا تو کمد بود.» گفت: «خوش انصاف حالا چرا ساکها رو میشماری؟» گفتم: «در کمد باز بود شک کردم که چیزی باعجله برداشتی و در رو نبستی» گفت: «میخواستم یه بار درست برم؛ نرم اونجا مثل هر بار از آماد، جوراب و زیرپوش بگیرم.»

منبع: خبرگزاری فارس



