دوشنبه 19 آذر 1403 , 14:15




کتاب " بیست سال و سه روز" روایت زندگی جوانترین شهید مدافع حرم
از خصوصیّات برجستهی کتاب " بیست سال وسه روز"میتوان به پرداخت صادقانه و بی اغراق نویسنده از زندگی شهید اشاره کرد.دربخشی ازاین کتاب می خوانیم؛شاید هر کسِ دیگری هم جای من بود چنین خیالی میکرد. با خودش میگفت مگر میشود پسری که یقهی پیراهنش را باز میگذارد و بوی عطرش محلّه را برمیدارد، بشود جوانترین...
فاش نیوز - کتاب "بیست سال و سه روز" از سری مجموعه کتابهای مدافعان حرم است که زندگی داستانی شهید"مصطفی موسوی"را روایت میکند. این شهید که وی را به عنوان جوانترین شهید ایرانی مدافع حرم میشناسند، بیست و یکم آبان ماه 94 در شهر العیس حلب به شهادت رسید.
از جنس خود جوانان امروزی
از خصوصیّات برجستهی کتاب میتوان به پرداخت صادقانه و بی اغراق نویسنده از زندگی شهید اشاره کرد؛ آنگونه که مخاطب، سیّدمصطفی را فردی ماورائی و دور ازدسترس نمیپندارد، بلکه او را نوجوانی همچون بسیاری از نوجوانان مییابد.
اگر هممحلّهایاش بودم و او را بیشتر میدیدم، گمانم محکمتر هم میشد؛ آخر، باورش سخت است پسر نخبهای را که همیشه او را کتاببهدست دیدهای، بخواهی با یک اسلحه فرض کنی، آنهم روبهروی دشمنی بیرحم.
اگر از دوستان نزدیک و فامیلش بودم که هرگز گمان نمیکردم اهل سوریه رفتن باشد؛ میگفتم سیّدمصطفی نازپروده را چه به این حرفها؛ او برود جنگ؟ آنهم در خاک سوریه!
امّا سیّدمصطفی است دیگر؛ کسی که باورت را به هم میریزد تا مطمئنّت کند که عشق راه و رسم خودش را دارد.
شرح گفتوگویی با زینتالسادات موسوی، مادر شهید سیدمصطفی موسوی

"سمانه خاکبازان" از نویسندگانی است که سالها با انتشارات روایت فتح و انتشارات فاتحان همکاری داشته و یکی از خروجیهای آن کتابی با عنوان «بیست سال و سه روز» است که به زندگی سید"مصطفی موسوی" اختصاص دارد.
خاکبازان در گفت و گویی به آنچه که در این کتاب به آن اشاره کرده پرداخته است.
چه چیزی باعث شد تا تصمیم بگیرید زندگی این شهید را به نگارش در آورید؟
- سید مصطفی موسوی، جوانترن شهید مدافع حرم است و جوان بودن وی انگیزهای شد تا بخواهم بدانم که چرا درسش را رها کرده و وارد میدان جنگ شده است.
تحقیقات برای این کتاب چطور پیش رفت؟
- پیش از اینکه مسئولیت نگارش کتاب را بر عهده بگیرم، تحقیقات روی این شخصیت انجام شده بود، اما من نیز یکسری تحیقات را انجام دادم که چیزی حدود دو تا سه ماه طول کشید. در جاهایی که احساس میکردم نیاز است با دوستان و خانواده وی تماس بگیرم حتما ارتباط برقرار میشد و به طور کل ۲۰ مصاحبه با خلانواده و دوستان این شهید انجام دادم.
از نگارش زندگی شهید مصطفی موسوی چه هدفی داشتید؟ کتاب در راستای مطرح کردن نکته خاصی نبود و هدف صرفا نوشتن زندگی سید مصطفی بدون بزرگنمایی بود تا اگر کسی کتاب را دستش میگیرد با خود واقعی شهید مواجه شود بدون بزرگنمایی یا حذف ویژگیهایی از او.
از تحقیق تا پایان نگارش چقدر زمان صرف شد؟
حدود یکسال برای آمادهسازی و نوشتن کتاب«بیست سال و سه روز»زمان گذاشتم.
عنوان کتاب به چه چیزی اشاره دارد؟
- این شهید جوانترین شهید دفاع مدافعان حرم است. ۲۰ ساله شهید میشود و عنوان کتاب هم بر اساس سن شهادت وی انتخاب شد.
به چه ویژگیهایی از این شهید در کتاب اشاره کردید؟
- هر کسی که کتاب را میخواند سید مصطفی را پیدا میکند. خواننده کتاب میفهمد که وی کوشا، موفق و همیشه لبخند به لب بوده است. مصطفی موسوی، نوجوانی اهل تأمل، تعمق و مطالعه بود. او مطالعه را دوست داشت و بدون اینکه کسی برایشان بایدها و نبایدهایی مشخص کند کتابهای متفاوت میخواند و در مجموع توانست با آشنایی افکار و نگرشهای مختلف، راهش را انتخاب کند.
او از کتابهای شریعتی تا علامه جعفری را مطالعه کرده بود و اطلاعات جامع و کاملی نسبت به تمام عقاید داشت.
در این کتاب چقدر به جزئیات و انتقال درست اتفاقات پایبند بودید؟
- تمام دوستان و اقوام خاطراتش را با جزئیات بیان میکردند و تمام مسائل جزئی، ریز به رزی در کتاب آمده است.در حقیقت در نگارش این کتاب نکته یا خاطرهای را بر اساس اینکه خوب یا بد است، تفکیک نکردم همچنین به خاطر اینکه چیزی در مورد این شخصیت حذف نشد. این شهید در سینهزنیها هیچ گاه وسط مجلس قرار نمیگرفت بلکه گوشه مجلس مینشسته است، من حتی به این نکات جزئی هم اشاره کردهام.
در بخشی از کتاب به ویژگیهایی مثل قلیان کشیدن سید"مصطفی موسوی"هم اشاره کردید. آیا هدفی در پس این نوع پرداخت وجود داشت؟
او اهل مسافرت، اهل قلیانکشیدن و البته نماز اول وقت بود. من همه اینها را در کتاب آوردم تا هم بزرگنمایی نکرده باشم و هم مخاطب جوانی که کتاب را میخواند متوجه شود که شهدا دست نیافتنی نیستند. من خواستم مخاطب یا خواننده کتاب به شناخت درستی از این شهید برسد.
همچنین با توجه به مواردی که در این کتاب به آن اشاره شده، خواننده میفهمد که شهید چقدر میتواند آدم معمولی باشد و از این معمولی بودن به اوج برسد. او در مواجهه با این کتاب همذات پنداری میکند چرا که خود واقعی شهید را با همه ابعادش مثل اهل شوخی بودن، اهل هیئت و روضه رفتن و... میشناسد.
مخاطب کتاب «بیست سال و سه روز» این شهید را دور از دسترس نمیبیند و میفهمد که شهید شدن فقط به نیت یک فرد بستگی دارد.
آیا محدودیتی در پرداختن به زندگی این شهید داشتید؟
- یک یا دو بار خواسته شد که یک مطلب در کتاب آورده نشود، اما، چون میخواستم کتاب همان چیزی باشد که سید مصطفی بوده، واقوام و مطرح کنندگان را توجیه کرم که باید تمامی نکات به درستی در کتاب ذکر شود و تمام خاطرهها را عین به عین و به صورت صحیح بیان کردم.
خاطرات این شهید بزرگوار توسّط خانمها"جهاندوست"و"زکیزاده"جمعآوری گشته و در سال ۱۳۹۶ به دست نویسنده رسید که برای فراهم آوردن کتاب، چندین مصاحبهی تکمیلی نیز، همزمان با نگارش کتاب، توسّط نویسنده با خانوادهی شهید و همرزمان او انجام گرفت.
آنطور که در متن کتاب آمده است، او «عاشق موسیقی بود؛ هم پاپ، هم سنّتی. اگر با بچّههای فامیل جمع میشدند یا میزدند به دل جاده و میرفتند سفر، پا میداد قلیان هم میکشید اما نماز اول وقتش هم ترک نمیشد. هر پنجشنبه به بهشت زهرا میرفت؛ هم سر خاک خسرو شکیبایی و پیمان ابدی، هم سر خاک شهید پلارک و شهدای گمنام. هم از شریعتی میخواند، هم از استاد مطهّری.»
همانطور که نویسنده در مقدّمهی کتاب بیان داشته است، سیّدمصطفی آنقدر از جنسِ خودِ نوجوانانِ امروزی بود که گمانِ رفتنش به میدانِ نبرد نبود. او تکپسر خانواده و محبوب مادر بود؛ آنقدر که مادر حاضر بود برای آنچه او میخواست، تا آن سر شهر برود و برگردد. پدر و مادر نمیگذاشتند آب در دل پسرشان تکان بخورد؛ هرچه میخواست در اختیارش بود. امّا همین پسر نازپرورده، به سنّ پانزدهسالگی که رسید، خودخواسته سر کار رفت، آنهم مبلسازی. دستهایش از فرط سختی سمباده تاول میزد و شبها بهسختی خود را به خانه میرساند، امّا دوست داشت که روی پای خودش باشد و هزینهی کتابهایش را خودش دربیاورد. سِیر تحوّل سیّدمصطفی، از دیدگاه دوستان و خانوادهی او، با روایتهایی منسجم و درهمتنیده برای خواننده آشکار میشود. خواننده، در این سِیر، شاهد حمایتهای بیدریغ و همهجانبهی پدر مصطفی است؛ تا آنجا که او، خود، رضایتنامهی رفتنِ سیّدمصطفی به سوریه را با علم به دلنگرانیهای مادر امضا میکند:
«وقتی خیال سیّد مصطفی راحت شد که مادر سراغ کارهایش رفته، برگهی دّومی را از لای کتابش بیرون کشید و به آقا سیّد گفت: رضایتنامهی دوّم؛ امضا میکنی؟ آقا سیّد لبخندی زد و گفت: ای کلک! فکرشو میکردی مامان بیاد، نه؟ سیّدمصطفی لبخندی زد و به امضایی که آقا سیّد پای برگه میانداخت نگاه کرد و گفت: به مامان نگو؛ باشه؟ آقا سیّد نگاهی به چهرهی خندان پسرش انداخت و گفت: حالا که امضا کردم وخیالت راحت شد، بگو چرا اینقدر اصرار داری بروی؟ برو دانشگاه درست رو بخون؛ الان مملکت ما به آدمهای تحصیلکرده بیشتر احتیاج داره؛ جنگ حالاحالاها هست. چهرهی سیّدمصطفی جدّی شد و لحنش جدّیتر؛ نگاهی به چشمان آرام پدر انداخت و گفت شاید جنگ حالاحالاها تموم نشه، امّا ممکنه من عوض بشم؛ هیچ تضمینی نیست که پنج سال دیگه، دو سال دیگه که درس من تموم شد، اون موقع هم همین آدم باشم.»
ایشان یکجور اجتماع نقیضین بود؛ هم علاقهمند به موسیقی پاپ و هم اهل سفر رفتن بود و به ظاهر خودش بها میداد و درست مانند یک نوجوان امروزی زندگی میکرد؛ و از سوی دیگر، اهل نماز اول وقت بود و روزههایش را ترک نمیکرد؛ حتی در شرایط سخت کاری و در منطقهای با درجه حرارت بالا. او به مزار شهدا میرفت، همانطور که بر سر خاک هنرمندان میرفت. در کنار هم قرار گرفتن این خصوصیات در کنار یکدیگر، جذابیت شخصیت او را بیشتر کرده بود.
از جمله ویژگیهای شهید موسوی، استمرار او بر مطالعه بود. در قفسه کتابخانه او، کتابهای مختلفی به یادگار مانده؛ از دکتر علی شریعتی گرفته تا کتابهای علامه جعفری و ... . داشتن «یک سیر مطالعاتی منظم» گوهری است که در این سالها با وجود تغییر سبک زندگی، اولویت یافتن شبکههای اجتماعی و دغدغههای مختلف، کمتر نصیب بسیاری از ما میشود. همین موضوع سبب شد تا شهید موسوی از بسیاری از همنسلان خود چند قدم جلوتر باشد: «شهید اول از همه نخبه بود. او در رشته ریاضی تحصیل کرده بود، اما از دوره دبیرستان طراحی و اختراع چند کار را شروع کرده بود. در همین دوره، یک ناو جنگی را طراحی کرده بود که در ایران چندان مورد استقبال قرار نگرفت. او پس از مدتی، تصمیم گرفت تا این طرح را به مراکز علمی کانادا بفرستد.
پس از مدتی ایمیلی از یکی از مراکز علمی کانادا به شهید موسوی ارسال شد. طرح پذیرفته و از او درخواست شده بود تا برای ادامه تحصیل به این مرکز مراجعه کند. اما در این میان، دیدن یک سریال، مسیر زندگی او را تغییر داد: «در همان زمان سریال شوق پرواز، با محوریت زندگی شهید بابایی، از تلویزیون پخش میشد. شهید موسوی از اینجا عاشق پرواز و خلبانی میشود. او با هدف اینکه کاری مانند شهید بابایی انجام دهد، به هوابرد
برای شهید موسوی، زندگی در جای دیگری غیر از خیابانهای شلوغ و پر زرق و برق غرب در جریان بود: خلبانی، یک انتخاب آگاهانه برای او بود. با این حال برخی به او میگفتند که تو در این سریال تحت تأثیر شهاب حسینی هستی. از او میپرسند خلبانی را به خاطر پولش دوست داری یا مقبولیت اجتماعیاش؟ اما شهید موسوی هدف دیگری را انتخاب کرده بود. او از همان ابتدا میگوید که دوست دارد در این رشته تحصیل کند و «به قلب تلآویو» بزند و تأکید دارد که میخواهم «کاری بکنم، کارستان».
خاکبازان ادامه میدهد: خانواده و دوستانش در مصاحبهها از علاقه او به شهید بابایی میگفتند. شهید موسوی میگفت من دوست دارم همانند شهید بابایی خدا را در اوج ببینم و به این شناخت برسم.
اما هوابرد و خلبانی کار سادهای نبود. بسیاری در ابتدا فکر میکردند که او با دیدن مشقتهای این رشته، آن را رها خواهد کرد و منصرف خواهد شد: شهید موسوی ابتدا تلاش میکند از طریق ارتش وارد این حوزه شود. اما در بخش معاینات پزشکی رد میشود، سپاه نیز او را به خاطر سن کم رد میکند. از طریق یکی از دوستانش وارد بخش هوابرد میشود و دو سال تمرینات سختی مانند غواصی، آشنایی با اسلحههای مختلف و دورههای آموزشی فشرده را پشت سر میگذارد. او تمام این مراحل را طی میکرد تا بتواند در مرحله بعد، وارد خلبانی شده و آموزشهای فشرده دیگری را هم پشت سر بگذارد. از جمله این دورهها، قرار گرفتن در بیابانی بدون امکانات بود، آنها باید خود را تا یک زمان معینی، زنده نگاه میداشتند و از پس مشکلات متعدد برمیآمدند.
حضور در معرکه سوریه، کار سادهای نبود. فیلمهایی که داعش از قساوت و سنگدلیهای خود منتشر میکرد، ممکن بود جرقه یک تردید را در ذهنها روشن کند. به گفته آنهایی که در این جنگ حضور داشتند، برخی پای پرواز منصرف میشدند و برمیگشتند: شهید موسوی سه سال برای رفتن به سوریه پافشاری کرد. او از جمله افرادی بود که این مسیر را آگاهانه انتخاب کرد. هرچند موانع متعددی پیش روی او بود، اما تقدیر خداوند چیز دیگری بود. دو بار به صورت اشتباهی به شهید موسوی زنگ میزنند تا در جلسه اعزام نیروها به سوریه حاضر شود؛ این در حالی بود که تأکید شده بود موسوی از هیچ طریقی متوجه اعزام نیرو نشود. اما سرنوشت او این بود و این ماجرا نشان میدهد که همه کاره عالم، خداست.
خاکبازان، تصمیم برای رفتن به سوریه و شهادت در این راه را نتیجه مطالعات شهید موسوی میداند: او بعد از خواندن کتابهای مختلف، مدام به این قضیه فکر میکرد که چطور میتواند یک یار باشد. او همیشه تأکید داشت که امام حسین(ع) تشنه یک جرعه آب نبود، تشنه یک لبیک بود. این انگیزه سبب شد تا کمکم با شهدایی مانند بابایی و چمران آشنا شود.
نویسنده کتاب «بیست سال و سه روز» در ادامه از درسهایی میگوید که در کنار شناختن شخصیت شهید موسوی به دست آورده است: شخصیت ایشان از چند منظر برایم پررنگ بود. او تأکید داشت که هیچگاه انسانها را قضاوت زودهنگام نکنیم. از سوی دیگر، داشتن یک سیر مطالعاتی و آرامش درونی از دیگر نکتههایی بود که از زندگی این شهید برایم جذابیت داشت.
|| گردآورنده: مریم عدالتپیشه
اخبار ما را در کانال ایتا دنبال کنید https://eitaa.com/fashnewsstation



