24 تير 1404 / ۱۹ محرم ۱۴۴۷
شناسه خبر : 115038
شنبه 03 آذر 1403 , 11:39
شنبه 03 آذر 1403 , 11:39


چرا جنگ شد؟
سپهر خلجی
سازماندهی اتباع، راهبرد همزیستی و توسعه
ابراهیم شعبانلو
درسی که هنوز نگرفتهایم(بخش دوم و پایانی)
رضا علامهزاده
تغییر پارادایم یا پارادایم تغییر
محمدکاظم انبارلویی
صلابت شیرزنان زینبی در قاب تلویزیون
مریم عرفانیان
بازخوانی جهانبینی تمدنی از کربلا تا امروز
فاطمه کاوند
از «صبر استراتژیک» تا «ابهام استراتژیک»
حسن رشوند
مکانیسم ماشه کاغذپاره است فریب نخورید!
حسین شریعتمداری
ناکارآمدیِ فتنهگریهای داخلی، دلیل رویاروییِ مستقیم با ایران
امانالله دهقان فرد
سمت عاشقانهترین سرنوشت
رضا امیریان فارسانی

پلهپله تا روشنایی حضور
سیدهزهرا صدر
یار خوب تمام ماجراست!
بتول شایسته
وقـت ملاقـات
ابوالقاسم محمدزاده
از کودکان در جنگ چهخبر؟
نادیا درخشانفرد
نامهای از ایران به غزه
نیره قدیری

به رهبرم بگویید ابوالفضل شما را خیلی دوست داشت
قلمدار مهاجر
مهمان عجیب مجید بربری کیست؟
فاش نیوز - رستوران داییاش پاتوق آدم معروفها بود. اما یک روز دست کسی را گرفت و به رستوران آورد و برایش شیشلیک سفارش داد که دهان داییاش باز ماند.
حسن ترکاشوند دایی شهید مدافع حرم مجید قربانخانی، تعریف میکند: «من و مجید اختلاف سنیمان کم بود و مثل دوتا رفیق بودیم. من رستوران زده بودم و چون جای خلوتی بود، معمولاً افراد مشهور به آن جا میآمدند و از قبل هم میزها را رزرو میکردند. یک روز مجید با عجله آمد و از دم در بلند داد کشید: «حسن! زود یه شیشلیک، سالاد و نوشابه سفارشی بیار.» ـ «میزها همه رزروی هستن. بیا بشین همین جا پیش خودم بخور.»+ «رزرو کشک کیه؟ زود بیار عجله دارم.»هیچ وقت نمیگذاشتم حرفش روی زمین بماند. دست به کار شدم. گوشتهایی را که با استخون از راسته گوسفند در پیاز و زعفران و فلفل دلمه خوابانده بودم، برداشتم. دو تا سیخ روی منقل گذاشتم و میگرداندم و در فکر بودم. شک هم کرده بودم. پیش خودم گفتم: «مجید این غذا رو برا خودش نمیخواد.»کباب را در یک دیس فلزی گذاشتم. تزئینش هم کردم. برایش بردم. دیدم روی یکی از دنجترین میزها یک پسر ۱۴ـ۱۳ ساله نشسته که گونههایش آفتاب سوخته است. پوست دستانش خشک و پر از ترک است. لباس درست و حسابی هم تنش نیست. بساط دست فروشیاش را روی میز گذاشته بود و با چشمان گرد شده به دور و اطرافش زل زده بود. منتظر غذا بود. مجید را صدا زدم: «مجید خاک بر سرت! این بچه رو برا چی آوردی اینجا؟»
+ «چی برا خودت پرت و پلا میگی؟ داشت سر خیابون زیر تیغ آفتاب دست فروشی میکرد. بابا هم نداره. سر صحبت رو باهاش باز کردم، ازم پرسید شیشلیک چیه؟ من تا حالا نخوردم. منم آوردمش بخوره که فکر نکنه چیز خیلی مهمیه یا به غذای خارجیه.» ـ «مرد حسابی! میخوای بذل و بخشش کنی از جیب من میبخشی؟»+ «برو بینم بابا حال ندارم. مگه جیب من و تو داره؟ ثوابشو شریک میشیم با هم.»
|| منبع: کتاب «مجید بربری» به قلم کبری خدابخش دهقی
منبع: خبرگزاری فارس


اولین محرم آسایشگاه اصفهان
جانباز کاوسی
پیغامی محرمانه به آقاسیدعلی خامنهای جوان!
حمید سبزواری
خاطرهای از عزاداری ماه محرم جانبازان در آسایشگاه
رمضانعلی کاوسی
محمدمهدی ایرانمنش سرباز کوچک حاج قاسم
راوی خواهران شهید
دلی بزرگ و ارادهای استوار در راه وطن
سید محمد مشکوهًْالممالک
زندگی جاریست!
جعفری از اهواز

