شناسه خبر : 115254
دوشنبه 19 آذر 1403 , 10:57
اشتراک گذاری در :

اقتـدا به امام حسین(علیه‌السلام)

یادبود مرتضی حسین حیدری شهیدی از لشکر زینبیون
فاش نیوز - اسم مدافعان حرم که می‌آید؛ ذهن انسان را به سوی حریم آل‌الله، قتلگاه، خیمه‌گاه، اسارت و ادب علمدار دشت کربلا در برابر مولایش امام حسین(علیه‌السلام) سوق می‌دهد. 
در برهه‌ای از تاریخ که یزیدیان، به خاندان اهل بیت(علیهم‌السلام) جسارت کردند و واقعه کربلا به وقوع پیوست و آنان را به شهادت رساندند، درس‌هایی از ایثار، شهادت، جان فدایی، ادب در مقابل مولا، صبر، ولایتمداری و... برای پیروان و همراهانشان به همراه داشت و اما آن درس دیگر بر ملا شدن چهره نفاق و پلید و هواداران و همراهانشان بود و یزید که خود را پیروز میدان می‌دانست و بر این پیروزی دل خوش بود، او با خود خیال باطلی داشت، ولی حضرت زینب(سلام الله علیها) و امام سجاد(علیه‌السلام) با خطبه‌های آتشین خویش حقیقت آن ماجرا را بر مَلا ساختند و اکنون که قرن‌ها از آن واقعه می‌گذرد و جوانان کنونی که مدافع حرم شدند تا اجازه ندهند بار دیگر جسارت به خاندان اهل بیت(علیهم‌السلام) صورت گیرد و واقعه کربلا تکرار شود، آنان همان درس آموختگان مکتب امام حسین(علیه‌السلام) و حضرت زینب (سلام الله علیها) هستند و ادب در مقابل مولایشان را از حضرت ابوالفضل العباس 
(علیه السلام) یاد گرفتند و این‌گونه است که از خود و وابستگی‌هایشان گذشتند و اگر چه آن روز در صحنه کربلا حاضر نبودند، اما امروز رفتند تا به ندای «هل من ناصر ینصرنی» مولایشان که آنان را فرا می‌خواند؛ لبیک گویند و از آن حریم دفاع کنند و بار دیگر یزید زمانه را بر جای خویش بنشاند.
مهاجرینی که مدت‌ها ترک وطن کرده و ایران را وطن دوم خود انتخاب کردند به یاد صدر اسلام نام «مهاجر» به خود گرفتند تا کنار «انصار» برای یک هدف، آن هم دفاع از حریم ولایت جانفشانی کنند. حالا چند سال است که نام «زینبیون» در کنار نام گروه‌های مقاومت منطقه می‌درخشد، زینبیون نام رزمندگان مدافعان حرم پاکستانی است که دوشادوش برادران دیگر خود برای دفاع از حرم به سوریه رفته‌اند و با وجود کمتر رسانه‌ای شدن نامشان، خاطره دلاورمردی‌هایشان زبانزد مدافعان حرم است.
این بار صفحه فرهنگ مقاومت کیهان به گفت‌وگو با خواهر شهید نشسته است تا خواهر شهید از برادر شهیدش بگوید. 
سید محمد مشکوه‌الممالک
 
«عطیه فاطمه حیدری» خواهر شهید «مرتضی حسین حیدری» اهل پاکستان لشکر زینبیون هستم، مرتضی فرزند دوم خانواده و متولد 8 آبان سال 1370 بود. برادرم تا کلاس دهم درس خواند و کمی بعد از یادگیری معرق‌کاری در مسجد امام حسن عسکری(ع) از همین راه کسب درآمد کرد. برادرم مرتضی عضو هیئت اباعبدالله الحسین(ع)بود. هر هیئتی که می‌رفت با افتخار سقائی عزاداران اباعبدالله(ع) را بر عهده می‌گرفت. این کار را به خاطر علاقه و ارادتش به ابوالفضل العباس‌(ع) انجام می‌داد. دوستان برادرم می‌گفتند وقتی در منطقه، بچه‌ها به آب نیاز داشتند نخستین داوطلب رساندن آب به بچه‌ها، مرتضی بود اما خودش در آخرین لحظات برای دفاع از حرم رفت و تشنه لب در خناصر سوریه شهید شد.
خیلی به بزرگ‌ترها احترام می‌گذاشت؛ برادرم مرتضی مسائل منطقه را از طریق اخبار پیگیری می‌کرد و در مراسم تشییع شهدای مدافع حرم شرکت می‌کرد. همین حضور در مراسم شهدا بود که او را عاشق و شیدای دفاع از حرم کرد. برادرم عاشق شهادت بود، می‌گفت من هم دوست دارم بروم. یک سال تمام به دنبال جلب رضایت مادرم بود برای رفتن به سوریه. ابتدا مادرم راضی نمی‌شد چون مادرم هم بیمار بود، اما بعد از یک سال وقتی مادرم دید آن‌قدر به جهاد و دفاع از اسلام علاقه دارد، رضایت داد. زمانی که می‌رفت خاله ما برای بدرقه‌اش رفت. ابتدا نبودن برادرم در خانه برای خانواده سخت بود اما عادت کردیم.
دل کندن از خانواده
هیچ وقت یادم نمی‌رود بعد از رفتن برادرم، پدرم با مادرم خیلی بی‌تابی می‌کردند؛ بعد پدرم به مادرم می‌گفت: «تو که خودت اجازه دادی برود، باید به فکر این روزها می‌بودی!» بعد مادرم هم صبر و تحمل کرد.
برادرم بعد از اینکه اعزام شد تنها یک بار تماس گرفت. چیزی از سوریه و منطقه برایمان نگفت فقط از حال و احوال خودش صحبت کرد. همرزمان برادرم می‌گفتند مرتضی به ما گفت با منزل تماس نمی‌گیرم که مادرم دلتنگی نکند. انگار برادرم می‌خواست راحت‌تر دل بکند.
حس و حال در زمان شهادت برادر
در ماه صفر سال 1394 بود که برادرم اعزام شد و 44روز بعد از اعزام، یعنی بعد از آزادی نبل و الزهرا به شهادت رسید. ششم اسفند همان سال بود. خبر شهادت را هم خودش از قبل با یکی از اقوام هماهنگ کرده بود که وقتی شهید شدم خودت خبر شهادت را از طریق عمه به مادرم بده، که اذیت نشود.
با شنیدن خبر شهادت برادرم همه خانواده بی‌تاب شدیم من که خیلی‌گریه می‌کردم و خیلی دلم برای برادرم تنگ می‌شد که مثلاً خیلی با من بازی می‌کرد. ایشان و خاله‌ام خیلی با هم نزدیک بودند. من فقط هفت سالم بود که برادرم شهید شد. تازه وابسته‌اش شده بودم. 
یادم است که وقتی پدرم گریه‌های مادرم را دید، گفت وقتی به رفتن و جهاد مرتضی رضایت دادی باید به این روز هم فکر می‌کردی. خودت راهی‌اش کردی پس بی‌تابی نکن. مادرم هم دیگر استقامت کرد و آرام شد. و گفت راضی‌ام به رضای خدا، امروز بعد از گذشت تقریباً 9سال از شهادت مرتضی صبور‌تر شده‌ایم. وقتی دلتنگ برادرم می‌شوم فاتحه و صلوات برای مرتضی می‌فرستم و با حضور بر سر مزارش در بهشت معصومه(س)‌ آرام می‌شوم. 
جلب رضایت پدر و مادر 
پدرم در ایام اربعین که می‌خواست کاروان به سمت کربلا ببرد، بعد از نماز مغرب و عشاء برادرم آمده بود و کنار پدرم می‌نشیند. برادرم به پدر می‌گوید: بابا به من اجازه بدهید تا به سوریه بروم. پدرم گفته بود برای چه می‌خواهی به سوریه بروی؟ برادرم می‌گوید: می‌خواهم بروم و شهادت نصیبم شود. پدرم به مرتضی گفت: پسرم کسی نباید دنبال شهادت برود آن‌قدر باید خوب باشی که شهادت به دنبال آدم بیاید. بعد هم برادرم مرتضی به پدرم گفت: شما اذن بدهید تا من راهی شوم. پدرم گفت: من شما را بزرگ کرده‌ام، جوان رعنایی شده‌ای که خانواده‌ای تشکیل بدهی. برادرم گفت آخرش چه همه را هم انجام دادم آخرش چه می‌شود پدرجان؟ خیلی با پدرم صحبت کرد. حرف‌هایی به پدرم زده بود و پدرم هم می‌دانست مرتضی نه جوگیر شده و نه چیز دیگری، واقعاً قصد رفتن دارد. پدرم به مرتضی گفت حالا دیگر ایمان پیدا کردم که واقعاً قصد رفتن داری برو از طرف من مانعی نیست. مرتضی وظیفه‌شناس بود. آن‌قدر وظیفه‌شناس بود که رضایت پدر و مادرم را جلب کرد. برادرم می‌دانست باید اذن بگیرد. آخرین جمله پدرم به مرتضی این بود که مرتضی‌جان! اگر در راه اسلام جان بخواهند باید جان بدهیم. اگر مال بخواهند باید مال بدهیم، در راه اسلام باید از همه چیزمان بگذریم.
نحوه شهادت برادرم
یکی از همرزمان برادرم مرتضی به پدرو مادرم گفته بود شبی که می‌خواستیم عملیات کنیم بچه‌ها کلیپی گذاشته بودند که نگاه کنند. مرتضی هم آمد که نگاه کند من مانع شدم. گفتم برو بخواب، تو سرما خورده‌ای. نیازی نیست حتماً بیدار بمانی. برو استراحت کن. هرچه من و بچه‌ها اصرار کردیم قبول نکرد و گفت باید ببینم، این آخرین کلیپی است که می‌بینم. دقیق این جمله را گفت و بعد تأکید کرد که من فردا دیگر به اینجا برنمی‌گردم. همه دوستانی که آن شب آنجا بودند این را شنیدند. 
گفتم مرتضی شوخی کردم، تو شهید نمی‌شوی‌ها... صبح از من جلوتر آماده شد و داشت وسایل خود را مهیا می‌کرد. مرتضی علاقه میدانی داشت، یعنی بسیار مشتاق بود وارد میدان معرکه شود. وقت عملیات شرایط فرق دارد. هجوم دشمن، بارش تیربارهای تروریست‌ها که هم چون باران بر سر و روی بچه‌ها می‌ریزد، شاید شجاعت خاصی را بطلبد. مرتضی بسیار شجاع بود. درگیری سختی بود. نتوانستیم اکثر بچه‌ها را با خود ببریم. آرام آرام حرکت کردیم. مدت کوتاهی گذشته بود که متوجه شدم مرتضی خودش را به دوست جلویی‌مان رسانده و پرسیدم تو چطور خودت را رساندی، اوضاع را نمی‌بینی؟ مرتضی گفت یه طوری آمدم دیگر. کمی ناراحت شدم، گفتم مرتضی زمان برگشت، کمی برایت سخت می‌شود. شاید اتفاقی بیفتد. در همین احوال بودیم که خمپاره‌ای به میان ما اصابت کرد. تا لحظاتی فقط دود بود و آتش و خاک، چیزی ندیدم کمی که اوضاع آرام شد، دیدم مرتضی زخمی شده و شکم به پایین و پایش ترکش خورده است. با این وجود خودش را کشان‌کشان 20متر جلو کشید. با همان حالت زخمی و خونی. مرتضی واقعاً شجاعت داشت و بسیار تحمل داشت. وقتی به مرتضی رسیدم بلندش کردم و اوضاع جراحتش را که دیدم، ناراحت شدم، گفت: چرا ناراحتی؟ یک روزی باید این اتفاق می‌افتاد. امروز همان روز وعده داده شده است. با همان وضعیت مرتضی را به بیمارستان رساندیم. دو روز به همان حالت بود که در بیمارستان شهید شد. همرزم برادرم مرتضی بعد‌ها به پدر و مادرم گفت: شب عملیات مرتضی به من گفت دعا کنید که فردا در عملیات بدنم تکه‌تکه شود اما صورتم آسیب نبیند. به دوستش گفته بود تو کاری نداشته باش فقط دعا کن. دوستش گفته بود مرتضی تو چرا اینطوری می‌کنی؟ دعا برای چی؟ کل بدنت تکه‌تکه شود اما صورتت آسیب نبیند، چرا؟ مرتضی گفته بود به خاطر مادرم می‌خواهم چهره‌ام مجروح نشود. مادرم مریض‌احوال است اگر صورت متلاشی شده‌ام را ببیند معلوم نیست که چه اتفاقی برایش بیفتد. پس دعا کن صورتم سالم بماند. همین‌طور هم شد. راستش شرایط جراحت مرتضی طوری بود که ما دعا می‌کردیم شهید شود چون تاب دیدن وضعیتش را نداشتیم. من به برادرم افتخار کردم که در سخت‌ترین و حساس‌ترین موقعیت‌ها به فکر مادرمان بود.
انتظاری چهل روزه که 40 سال گذشت
زمانی که وسایل برادرم را می‌آورند؛ شلوارش کلاً چون خونی بوده، اصلاً شلوارش را نیاوردند فقط یک پیراهن برایمان آوردند برادرم به خاطر عملی که کرده بود نمی‌توانست هیچ آبی بخورد، برای همین سه روز بعدش با لب تشنه به دیدار اربابشان رفت. اما بازگشت پیکر برادرم 40روز طول کشید. انتظار خیلی سختی بود، انگار 40 سال گذشته باشد و خانواده در انتظار آمدن تکه‌ای از وجودمان مانده باشیم. خیلی دعا کردیم تا در نهایت پیکرش همراه با چهار شهید پاکستانی و یک شهید از شهدای فاطمیون بازگشت. مراسم تشییع مرتضی خیلی باشکوه بود. علت دیر آمدن پیکر برادرم این بود که منتظر بودند خانواده شهدا از پاکستان به ایران بیایند بعد مراسم تشییع برگزار شود. خیلی از مردم آمده بودند. اصلاً من فکرش را نمی‌کردم مردم آن‌قدر شهدای مدافع حرم کشورشان را بدرقه کنند.
برادرم مرتضی وصیتنامه‌ نداشت. زمان رفتن مادرم گفت: مرتضی وصیتی نداری، برادرم نگاهی کرد، خندید و گفت: وصیتی ندارم.
شهادت هدیه‌ای از سوی امام حسین‌(ع) بود
به برادرم افتخار می‌کنم و سرم را بالا نگه می‌دارم محکم می‌گویم: «من خواهر شهید هستم.» و سعی می‌کنم؛ با حجابم پاسدار راه شهدا باشم و راهشان را ادامه بدهم و خونشان پایمال نکنم و گوش به فرمان رهبرمان تا ظهور آقا امام زمان(ارواحناه الفداء) هستیم.
اگر برادرم مرتضی را ببینم خیلی خوشحال می‌شوم. می‌گویم: « داداش منتظرت بودیم.» بغلشان و بوسشان می‌کردم. به ایشان می‌گویم: «تازه فهمیدم شما چه کسی بودی.»
برادرم مرتضی جوانی مذهبی، شجاع، صبور و باغیرت بود، بسیار به خانواده و بزرگ‌تر از خودش احترام می‌گذاشت. روی ناموس خیلی حساس بود. غیرتی می‌شد و می‌گفت: ناموس شیعه آنجاست، ما باید برویم از ناموس شیعه دفاع کنیم، غیرت دینی داشت و برای همین حس وظیفه‌شناسی‌اش که باید برود و بماند و از حریم آل‌الله دفاع کند رفت. یکی از دوستان برادرم در پیام تبریک شهادت مرتضی برایمان نوشت: شهادت مرتضی هدیه‌ای از سوی امام حسین‌(ع) بود. پدرم گفت چطور؟ دوست برادرم گفت: شما حاج آقا 30 سال خادم امام حسین(ع) بودی خدمت به ایشان باعث شد که پسرت مرتضی برای عمه جان بدهد و این شهادت هدیه‌ای از سوی امام حسین‌(ع) بود.
یکی دیگر از دوستان برادرم شهید به پدرم پیام داد، آقای حیدری شما از شهادت مرتضی اصلاً ناراحت نشو. چون مرتضی همین را می‌خواست و به آنچه که می‌خواست رسید. پدرم گفت چطور؟ گفت مرتضی می‌گفت: می‌خواهم کاری کنم که پدر و مادرم سرشان را بالا بگیرند و افتخار کنند. واقعاً امروز پدرم خوشحال است و سر خود را بالا نگه می‌دارد. پدر و مادرم خوشحال هستند که توانسته‌اند خدمت کوچکی به انقلاب و اسلام کنند.
منبع: کیهان
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
عکس روز
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi