یکشنبه 07 بهمن 1403 , 11:50




رئیس بنیاد استانمان مستقیم گفت از ما هیچ کاری برنمیاد!
فاش نیوز - سلام بزرگواران، بنده سال قبل بخاطر ۲تا امر خیر عروسی دختر و تهیه جهیزیه و عروسی پسرم و تهیه ۴قلم کالای اساسی به مشکل مالی برخوردم. شکست سختی خوردم. حتی خانهام را بناچار سپردم به اجاره رفتم توی مرغداری زندگی میکنم. چک دست مردم داشتم برگشت خورد و حسابم مسدود و سند خانهام گرو بانک است. بخاطر معوقه بانکی حکم جلبم صادر شد. از طرفی مستاجر پول رهنش را میخواهد. دستتنگ و خالی؛ چون فقط از حقوق دارم امرار معاش میکنم. کسی حمایتم نمیکند حتی بنیاد شهید استان مرکزی چون ۵روز دم در بنیاد شهید مرکزی نشستم و فریاد زدم، کسی جوابگو نبود.
با این که آقای اوحدی همکارانش را مامور کرده تا حرفام باورش بشه، اما کمکی نکرد. گفتن از ما کاری برنمیاد؛ حتی یک ریال! با آقای اوحدی چند بار پیام و زنگ زدم اما یک بار هم جواب نداد. هرچه خواهش و التماش کردم. دنبال آقای دایی گشتم اما موفق به پیدا کردنش نشدم. شما اگر کسی میشناسید یاعلی!
استعلام شرح وحال زندگیم در بنیاد شهید شهرستان موجود است. آقای کهنسال رئیس بنیاد استانمان مستقیم گفت از ما هیچ کاری برنمیاد.
علی آقایی (آزاده و جانباز ۲۵درصد از مازندران)




شمابرداشتی همه زندگیت راصرف کردی یک ریال هم پس اندازواندوخته نکردی حالاچی میگی برادر؟ این منطق دوستان متولی خدمت بمن وشماست حالامنطق ماچی بوده برات توی دوسه خط میگم.
انقلاب میخواست شکل بگیره هرشب وهرروزدرگیری داشتیم. یاخونمون پرآدم بودو یاخونه مردم ساماندهی میشدیم برای فرداتااینکه نهایتاانقلاب پیروزشد. درگیرانتظامات وحفاظت ازانقلاب شدیم خداگواه است اصفهان مرغ مهیارهزاران قطعه زمین متعلق به سرهنگ وتیمسارشاهنشاهی ول شده بودوفرارکرده بودندیکی دوتاازعموهام اصفهان بودندبه پدرم پیشنهاددادندکه این خونه ها ول شدن شماهم که پاسدارکمیته هستین بیاین یکی دوتاشون رابگیرین برای خودتون. ماهم سیزده چهارده ساله بودیم یچیزایی حالیمون میشدپدرمیگفت اخوی من وظیفه ام پاسداری است خودم بیام مال مردم راتصاحب وغصب کنم ؟
خلاصه گذشت اندک زمانی اونایی که نه توی محله مابودن بواسطه رفتن توی بسیج وجنگ واینطورحرفهارفتن مرکزشهرخونه های گلی قدیمی را رهاکردندتامتروکه شدندساخت وسازکردندهزارمتردوهزارمتر. خلاصه بابای ماشهیدشدموندیم شش خواهر وبرادر یتیم بدون حامی من که چفیه ام ولباسهای گشادبسیجی ام راباهمه خیابانهای شهروهمه ساختمانهامبادله نمیکردم فقط میگفتم خون پدرم ودوستان شهیدم .نهایتاسال ۶۴منم مجروح شدم اعصاب وروان شیمیایی ولی جنگ مقوله اولم بودلیاقت شهادت نداشتم اینواعتراف میکنم دوستام شهیدشدندوبجایگاه ابدی رسیدندماموندیم وچفیه ولباسهای بادگیرویک پلاک به گردنمون. بعضی جاهاتحویلمون میگرفتن بعضی جاهامثل اینکه خیانتی کرده باشیم اونطوری بودیم .نتیجتاجنگ تموم شدهمون عموهام دوباره اومدن گفتن برین بنیادتوی خیابان سپاه رمینهای خان راگرفتن ازدم پلاک پلاک میکنن میدن به معلمهاکارمندهاووووووومن میگفتم شماچی میگین من هنوزچهره پرخون پدرم جلوچشمام هست بدن اربا اربای عبدالصمدکه هزارتکه دوگرمی پنج گرمی شدجلوچشمام هستن شمااززمین حرف میزنید؟تفاوت هست بین دیدگاه ماوشما. ناراحت میشدن وپرخاش میکردن ومیرفتن خلاصه متاهل شدیم چندتابچه خدابهمون داداینابزرگ شدندمدرسه رفتن دفترمیخواستن کفش میخواستن ومن چیزی دربساط نداشتم بیکاروبامصرف داروهای اعصاب وروان نمیدونم چه بنده خدایی به همرزم پدرم که فرمانده سپاه شده بودداستان راگفته بودبعدازظهربوددیدم سپاه وبنیادباکارمندانش اومدن خونمون. خدایاحالا برای پذیرایی چی بذاریم جلو آنها.؟ حاج خانم چای دم کردبردیم خدمتشون فرمانده سپاه نگاهی به کپسول اکسیژن کردگفتش مگه پرونده نداری مگه تحت پوشش نیستی گفتم حاجی ماکاری نکردیم وظیفه بوده گفت فرداصبح بیاسپاه. رفتیم ، نیروی انسانی راگفت کارهای ابتدایی راانجام بده خلاصه رفتیم بیمارستان شهیدصدوقی اصفهان اوناهم اسکن وعکس گرفتن گفتن شیمیایی هستی اودوسالمدیم کمیسیون بدوی سپاه نامه بهمون دادندکه ماشیمیایی هستیم توی این تاریخ که دشمن شیمیایی زده مااونجابودیم .نتیجه این شدکه معرفی شدیم به بنیادرفتیم کمیسیون ۱۵درصد. سرتون رادردنیارم یکی دوسالی گذشت صفردرصدشدیم شش ماهی گذشت دوبارکمیسیون احرازمرکزنامه زدکه جانبازی ایشان احرازشده پرونده مفتوح گردد و خدمات بدهید.باز شدیم جانبازوالان ازسال ۸۴تااین لحظه بیست سال میگذردهنوز۱۵درصدیم .بعدهمسایه قدیمی ماکه اصلاجنگ نرفته بودوداشت توی جهادزمین ولوازم وخونه وسرمایه دست وپامیکردجانباز۳۵درصده .خانمش حق پرستاری میگیره بعدیکی دیگه ازهمسایه های قدیمی ماکه دوبارخودم باکله ترکش خورده بردمش بیمارستان جانباز۱۰درصده خوب داداشم شماکجای کاری امروزکه امام راحل رحمةالله علیه نیستندکه هم برکت باشه وهم دستوربده که به مارسیدگی بشود. حضرت آقاهم خداخیرشون بده ان شاءلله تعالی دائم تاکیدمیکننداما کو گوش شنوا.
حالابرادرهاوخواهرهای من مستاجروبیکارودربدر. خودم هم دو سال رفتم کویت تاتونستم یک کلبه درست کنم بچه هام تا کف خیابون ولونشوند.حالاتوی فکرم بفروشم وبدهی جهیزیه دخترم وعروسی پسرم رابدهم. پس تنهانیستی داداش نگران نباش اوحدی هم خودش هست ویک کشور وقت اینکه جواب من وشمارابدهد صادقانه ندارد. واصلادراین موضوع هادخالت نمیکند. ایشان رئیس کل بنیادکشورن و وقتش به مانمیرسد. اگه اونروزهامیدیدی یک ملاقات ردیف میشه باامام راحل اون داستانش متفاوته من چهل وسه ساله پسرشهیدم وچهل ساله مجروح جنگم هنوز ازهزارمتری حضرت اقاراهم ندیده ام .
گذشت آن زمانی که آن سان گذشت.. یاحق