19 تير 1404 / ۱۴ محرم ۱۴۴۷
شناسه خبر : 116285
دوشنبه 08 بهمن 1403 , 11:43
دوشنبه 08 بهمن 1403 , 11:43


مذاکره یا عبور از جنایت و خیانت آمریکا؟!
دکتر ابراهیم کارخانهای
تحول رفتار عراق در قبال ایران
علی ملکی
اینگونه اسرائیل را لِه کردیم
مسعود اکبری
دشمن در جنگ زانو زد؛ مراقب نیرنگ خط نفوذ باشیم
محمد ایمانی
تحلیل حقوقی بند واردات خودرو ویژه جانبازان ۵۰٪ و بالاتر
حمیدرضا علیپور
پروژه ادغام بانکهای نظامی در بانک سپه
سیدمحمدرضا میرشمسی
مبادا باز هم غافلگیر شویم
جعغر بلوری
غرب از پروژه «دین ابراهیمی» چه میخواهد
علی رضا رجایی
آقای پزشکیان مشاوران خود را عوض کنید!
حسین شریعتمداری
کارآمدی رهبری دینی در ۲ جنگ نظامی و روانی
پرویز امینی

یار خوب تمام ماجراست!
بتول شایسته
وقـت ملاقـات
ابوالقاسم محمدزاده
از کودکان در جنگ چهخبر؟
نادیا درخشانفرد
نامهای از ایران به غزه
نیره قدیری

عــروج
فاش نیوز - تو بیتابی، هوا تاریک است و وارد حرم میشوی. روشنی گلدستهها و گنبد زرد، آسمان حرم را روشن کرده است.
«السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی»
صدای دعا را میشنوی که از هر طرف گوشهایت را نوازش میدهد. خودت را کنار حوض بزرگ وسط صحن میرسانی. چهره زلال آب، سایه روشن است و تو دست به آب میزنی و مشتی آب به صورتت میپاشی و وضو میگیری.
گوشهای از حرم روی سنگفرش مینشینی و به گنبد نگاه میکنی. اشک مجالت نمیدهد. درست مثل آن شب که تا صبحگریه کرده بودی؛ اشک میریزی.
صورتت خیس اشک میشود. زیارتنامهات را باز میکنی و بلند بلند شروع به خواندن میکنی. صدایت میلرزد، بلندتر میخوانی: «سبحان الله و الحمدالله و لا اله الاالله و الله اکبر» و بعد سکوتی عمیق. کبوتری حرم مدام در آسمان میچرخد و تو تازه متوجه آنها شدهای.
گاهی کبوتری سفید به زمین مینشیند و بالهایش را روی سنگفرش پهن میکند و گاهی بلند میشود و تا آن بالاها پرواز میکند. موسیقی بالهایش زیباترین صداهاست؛ لااقل تو اینطور حس میکنی. باید بروی.
«به حسین قائنی بگویید عروج کند.»
صدایی گنگ پردههای خیالت را نوازش میدهد. حضور بیصدا را حس میکنی، آن را به خاطر میسپاری و بوی رویش سبز به مشامت میرسد؛ بوی یاس! خودت را در ابتدای جاده خاکی
میبینی.
ایستادهای و با لباسهای خاکی و چفیهات که روی شانههایت، روی شانههای مردانهات پهن شده است، بوی باروت را حالا احساس میکنی و به چهره آسمان نگاه میکنی که پرندهای سپید بال تا بالای آن بال میکشد، طوری که تو دیگر آن را نمیبینی.
انتهای خاکریز را چشم میدوزی، زانوانت سست میشوند و مینشینی. صدایت در گوشت میپیچد. به حسین قائنی بگویید عروج کند. بیتابی، بیتابتر از قبل، اشک میریزی، فریاد میزنی: «آمدم!»... تا
عروج کنی.
تو این بار حتی عکسهای دخترت و پسرت را با خود نیاوردهای. پیشانیات خاک تفته را بوسه میزند. دیگر بوی خاک را نمیفهمی. بوی یاس همه جا هست. آرامتر شدهای. میدانی که گفتهای باز نمیگردی و مصممتر میشوی.
دوباره همان حضور بیصدا را حس میکنی. لبخند بر روی لبان خشکیدهات مینشیند و نگاهت انتهای جاده خاکی را میکاود و تو میدانی در امتداد جادهای هستی که به بهشت ختم میشود. بغضآلود زمزمه میکنی: «السلام علیک یا علی بن موسی الرضا».
برگرفته از خاطرهای از شهید حسین قاینی
|| مریم جهانگشته
منبع: کیهان


خاطرهای از عزاداری ماه محرم جانبازان در آسایشگاه
رمضانعلی کاوسی
محمدمهدی ایرانمنش سرباز کوچک حاج قاسم
راوی خواهران شهید
دلی بزرگ و ارادهای استوار در راه وطن
سید محمد مشکوهًْالممالک
زندگی جاریست!
جعفری از اهواز
به دنبال قمقمه
مریم عرفانیان
خاطرهای مدرسهای از روز رحلت امام خمینی
محمدرضا معانی

