شناسه خبر : 116761
یکشنبه 12 اسفند 1403 , 11:59
اشتراک گذاری در :
ادبیات ایثار و شهادت
کجا میری؟!
ابوالقاسم محمدزاده
کجا میری؟!
آخرین خشاب
مریم عرفانیان
آخرین خشاب
شبیه یک رؤیا...
عادله اصفهانی
شبیه یک رؤیا...
تولد دوباره من!
طهماسبی نوترکی
تولد دوباره من!

آنچه که دردفاع مقدس اتفاق افتاد و آنچه که بعدها برسرمان آمد

فاش نیوز - سال ۶۴مجروح شدم. آن روزها بچه‌های جنگ مسئولیت داشتند و دلسوز بودند عین پدر و مادر و در جهاتی بهتر از آنها... فرماندار وقت ضمن سرکشی به منزل ما و حقیر تصمیم گرفتن چون شش خواهر و برادر صغیر دارم و پدرشان شهید شده من بروم سرکار و کمک حال مادرم باشم در بزرگ کردن این بچه‌ها چون مادر هم غریب بود و کسی را نداشت در شهرما. خلاصه تمکین کردیم و رفتیم سمت بهداشت؛ کارمند شدیم. باتوجه به پیش‌زمینه کاری که امدادگر بودیم و علاقمند بودیم به تزریقات و پانسمان. خلاصه مدتی سرکاربودیم نتوانستیم دوام بیاوریم. با اجازه اداره و معرفی‌نامه خودشان عازم جبهه شدیم و رفتیم شیمیایی شدیم؛ از نوع اعصاب و روان... یک پایمان جبهه بود و یک پایمان اداره بسیج سپاه ووو.

جنگ تمام شد و ما آنقدر لیاقت نداشتیم و شهادت نصیبمان نشد. سال ۶۷بود خیلی حالمان خراب بود خراب. اصولی از ریشه مجبور شدیم سه روز غیبت کنیم ماکارمندرسمی بودیم خوب میشدازمرخصیمان کسرکنندیابرویم پزشک برایمان استعلاجی بنویسدخلاصه همین سه روزشدسوژه که ما تمرد نمی‌کنیم، تمکین نداریم و خلاصه نزدیک بود برچسبی به ما بزنند که تا ده قرن دیگر درست نمی‌شد.

نهایتا یک روز صبح یک حکم کارگزینی برای ما زدند. در حکم نوشتند چون صالح جهت ابقاء خدمت دولت تشخیص داده نمی‌شوید، بروید تسویه کنید. چه کسی این را نوشته بود که مدیریت داشت ولی صلاحیت نداشت؛ کسی که با مردان ضدیت داشت ولی خانم‌ها ارجحیت داشتند برایش. یک انسان بی‌تعهد که چندین بار حسب وظیفه تذکرش را داده بودم. همین تذکرات شده بود عقده برایش.

خلاصه ما خیلی مطالبه‌گر نیستیم. صادقانه از این انقلاب و سفره‌اش همان نان خشکه‌های جبهه به ما رسید ولاغیر. نتیجتا برکنار شدیم از خدمت. اما اطلاع نداشتیم که این برکناری غیرقانونی و غیرشرعی است. رفتیم خانه در یاد دوستان شهیدمان می‌نوشتیم و فعالیتی می‌کردیم. سنگ قبر شهدا را نقاشی می‌کردیم و وظیفه‌ای که در قبال شهدا داشتیم را کم و بیش انجام می‌دادیم. سال ۶۷این اتفاق افتاد. سال ۹۷یک روز که برای اموری به بنیاد رفته بودیم، همکلاسیمان که از رزمندگان بود و حالا مسئول حقوقی بنیاد شده بود، به ما گفت: راستی یادمه شما کارمند رسمی بودید. چرا اینجا برای دارو آمده‌ای؟ مگر اداره‌تان سرویس نمی‌دهد؟ گفتم برادر، من برکنار شدم. تعجب کرد. گفت چرا؟ داستان راتوضیح دادم. وکیل خلاقی بود. گفت این حکم تخلف و غیرقانونی است. فردا مدارکت را بیاور.

فردایش حکم برکناری و نامه‌ها را بردم حقوقی بنیاد. همه را همان روز فرستاد کمسیون ماده ۱۶. شش ماه بعد نامه آمد که دستگاه محترم جلسه رسیدگی با حضور نماینده‌تان تشکیل داد، جانباز فلانی، فرزند شهید ظرف سه ماه جذب گردد و قانون اعمال شود. ما رفتیم همان ادارۀ کلی که برکنارمان کرده بود.

حالا اوضاع نسبت به آن روزها۱۸۰درجه چرخش کرده بود. آن روزها همه مسئولین از جنس دردکشیدگان بودند. احتمالی یکی دو نفرمسئول بی‌کفایت بود. امروز داستان فرق می‌کرد. محیط هم آن محیط شهدایی نبود. خلاصه سه ماه شد ۹ماه. این هم مجددا تخلف بود. ابلاغ گرفتیم رفتیم سرکار.

از آن روز هشت سال می‌گذرد و من هنوز تبدیل وضعیت نشده‌ام. فرستادند ما را تهران هسته گزینش. یک آدم کاملا بیمار و پرمدعا که بر همه کشور ادعای مالکیت داشت با ما مصاحبه کرد. گفت وضوی جبیره چیست؛ توضیح دادیم گفتیم اینها را ما دهه شصت یاد گرفتیم در حوزه علمیه. گفت فکر نمی‌کنم تائید باشید. یاعلی تشریف ببرید.

ما آمدیم و هنوز مورد تائید نیستیم. آن‌وقت ولی‌نعمت کشور هم هستیم.... در کلام رهبری معظم این است. داستان سرزمین من که دی و بهمن و اسفندی که دو متر برف روی زمین بود خشک خشک خشک است. چشمه هاخشکیده و....

|| رضا امیریان فارسانی

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
عکس روز
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi