یکشنبه 10 فروردين 1404 , 16:24




پیدا و پنهان نامه ترامپ به مقام معظم رهبری
فاش نیوز - برای درک بهتر پیدا و پنهان نامه ترامپ به مقام معظم رهبری لازم است تا پیش زمینههای شناختی جامعتری را در دست داشته باشیم. در این نوشتار به ۸ نکته اساسی که میتواند به فهم بهتر زوایای مختلف این نامه کمک کند اشاره میشود:
اولین نکته شباهتها و تفاوتهاست. ترامپ 2024 با ترامپ 2016 تفاوتها و مشابهتهایی دارد. او در شرایطی برای بار دوم به قدرت رسیده که جهان سیاست در حال تغییرات مهمی است و ترامپ ادعا میکند که میخواهد این درهمریختگی را سامان دهد. اما برخلاف 2016 اینبار جهان با یک موجود ناشناخته روبرو نیست. غیرقابل پیشبینی بودن، خودشیفتگی، روحیه استبدادی و بهگفته مخالفین وی، فاشیسم با ماهیت دینی از خصوصیات مهم اوست. از اینرو، کشورهای مختلف نهایت تلاش را دارند تا سر راه این انرژی درهمتنیده و ضمناً سرگردان قرار نگیرند. مهمترین کار داخلی او این است که میزان 5 درصد از مالیات ثروتمندان را کم کند. این بهمثابه افرایش چهار تریلیونی بدهی آمریکاست. از طرف دیگر با کوچک کردن دولت 2 تریلیون دلار صرفهجویی میشود. اما همچنان دو تریلیون به بدهیها اضافه میشود. با وجود میزانی از هرج و مرج در داخل آمریکا، ترامپ قدرتمندترین رئیس جمهور طی دهههای گذشته شناخته میشود. آنچه مشخص است این است که اکنون به جای «حکومت قانون، قانون حکومت کردن» حکمفرماست.
دومین نکته جهتگیری راهبردی است. در سطح راهبردی، عمل ترامپ نشانگر همان توصیههای هنری کیسنجر است. دو پایه اصلی این توصیهها، «ابهام راهبردی بهعنوان بهترین گزینه» و دیگری «موازنه قوا» است. ابهام راهبردی بدان معناست که هیچکس نمیداند در نهایت، ترامپ چگونه عمل خواهد کرد. یک محور موازنه قوا نیز متوجه آن است که حلقه ضعیف تهدید(یعنی روسیه) باید جذب آمریکا شود؛ هر چند روسیه هم میتواند از این وضعیت منتفع شود. بعد دیگر کار، اروپاست. تز کلی ترامپ، تضعیف اروپا و احتمالا یک یا دو کشور طرف اصلی آمریکاست. اما این راهبرد دو تالیفاسد دارد؛ اولی آن است که اگر آمریکا چتر امنیتی خود را از اروپا بردارد، آنها گرایش بیشتری به سمت هستهای شدن پیدا میکنند. نکته دوم این است که اگر در این گزینش راهبردی، واشنگتن به دنبال حل و فصل جامع با ایران باشد، اروپا احساس عقبماندن خواهد کرد. همین امر باعث تلاش اروپا برای نزدیک شدن به ایران میشود.
سومین نکته، تیم رئیس جمهور آمریکاست. ترامپ اینبار با تیمی شناختهتر از دور قبل روی کار آمده است. با این حال، این افراد هرگز در قد و قامت کسانی که در دولتهای قبلی آمریکا بودهاند، نیستند. اکثر آنان در سنین بین چهل تا پنجاه سال و کم تجربه هستند. بارزترین نمونه، وزیر دفاع اوست که رفتار اخیرش با اروپا خبرساز شد. نتیجه آنکه ترامپ از یک سو وزیر خارجه، منصوب اما از طرف دیگر برای هر بخشی از سیاست خارجی نیز یک نماینده ویژه انتخاب کرده است. کشمکشهای بین ویتکاف و مشاور امنیت ملی ترامپ در مورد جمهوری اسلامی ایران و نامه ارسالی نیز نمونه دیگری از این هرج و مرج است. درهمریختگی در داخل موجب شده است تا چیزی بهنام فرآیند تصمیمگیری در سیاست خارجی کمرنگ شود. در نتیجه، فرد نقش اصلی را پیدا کرده است و اینطور که پیداست، در سیاست خارجی، نزدیکترین فرد به ترامپ ویتکاف است.
چهارمین نکته چهره ایران و محاسبات آمریکاست. ترامپ با ایرانی بسیار متفاوت از سال 2016 روبروست. تا قبل از پزشکیان، میزان مشارکت زیر پنجاه درصد مردم در انتخابات، شاخص مهمی برای واشنگتن بود. اکنون که دکتر پزشکیان تقریباً به هیچ کدام از وعدههایی که به مردم داده بود عمل نکرده است، در دید واشنگتن، ایران ضعیفتر تجلی میکند. با این حال، برای ترامپ بیشتر نفوذ خارجی جمهوری اسلامی و زیر سئوال قرارگرفتن توان بازدارندگی آن تعیین کننده است(چیزی که در مواجهه آشکار ایران و اسرائیل دیده شد). در طرف مقابل، ناتانیاهو طرحهای راهبردی خود را یکی پس از دیگری جلو میبرد؛ تا جایی که حتی عراق را نیز تهدید میکند. پیش از این، تابآوری اسرائیل در یک جنگ طولانی و در جبهههای مختلف، یک رویا به حساب میآمد. از سوی دیگر، آنچه در سوریه رخ داد، همسنگ با قرارداد «سایس پیکو» و پایان جنگ جهانی اول برآورد میشود. چه از دید برد و باخت نگاه شود، چه از نظر شکست و پیروزی، متضرر اصلی جمهوری اسلامی ایران بوده است. بنابراین باید گفت که در محاسبات واشنگتن، ایران در یک شکنندگی راهبردی قرار گرفته است.
پنجمین نکته تفاسیر متفاوت در دولت ترامپ است. در مورد برنامه هستهای جمهوری اسلامی ایران و حتى تفسیر نامه ترامپ، دو موضع کاملاً متضاد با یکدیگر دیده میشود. مشاور امنیت ملی ترامپ(مایک والتز) بر خلع سلاح کامل هستهای و موشکی پافشاری میکند. درحالیکه ویتکاف که احتمالاً مسئول پرونده ایران در کاخ سفید خواهد بود، مبنا را راستیآزمایی میداند که از دید والتز همان راه اوباماست. بر پایه سخنان ویتکاف، آنچه در نامه ترامپ آمده است، چیزی نیست جز همان که وی همواره از ابتدا مطرح میکرده است. یک تحلیل محتوای ساده در مورد سخنان ترامپ نیز نشان میدهد که تفسیر ویتکاف به واقعیت نزدیکتر است:
مورد اول آنکه از بعد از انتخاب شدن ترامپ به ریاست جمهوری، وی از ایران و ملت ما به عظمت و بزرگی، با فرهنگ و تاریخ بلند یاد کرده است. در تمام صحبتها، او نسبت به هیچ کشوری به اندازه کشور ایران محترمانه سخن نگفته است. ترامپ مکرر گفته است که ایران شایسته تحمل فشارهای اقتصادی نیست و میتواند به اقتصاد دنیا بازگردد.
مورد دوم آنکه ترامپ بجز بمب از چیز دیگری سخن نگفته است.
مورد سوم آنکه وی در تمامی موضعگیریهای خود نسبت به جمهوری اسلامی ایران سعی کرده است خود را از تیمش و نیز از کسانی مثل ناتانیاهو جدا نشان دهد؛ امری که نباید آن را صرفاً بازی پلیس خوب و پلیس بد تلقی کرد. بنابراین سیاست و برنامه واقعی ترامپ را باید همان چیزهایی دانست که از جانب خودش بیان میشود.
ششمین نکته انگیزه میراثگذاری است. در تمامی سالهای بعد از انقلاب، رؤسای جمهور آمریکا تقریباً بدون استثنا، به دنبال آن بودهاند تا گشایش در روابط جمهوری اسلامی ایران و آمریکا را میراث خود کنند. ترامپ نیز بیش از هر کسی به دنبال چنین چیزی است. دیدار ایلان ماسک با نماینده کشورمان در سازمان ملل متحد نشان آن است که وی حتی حاضر است از مدل ریگان استفاده کند و دولت در دولت تشکیل دهد.
هفتمین نکته سقف مطالبه آمریکاست. بهنظر میرسد که ترامپ نمیتواند چیزی بیش از آنچه که اوباما از ایران میخواست را طلب کند. اوباما میگفت من دلم میخواهد آخرین پیچ و مهره برنامه هستهای ایران را از این کشور خارج کنم ولی نمیشود؛ چون این دانش در ایران بومی شده است.
هشتمین نکته احتمال پررنگتر شدن نگرش اوباما است. مهمترین بدشانسی در برجام این بود که این توافق در میان شدیدترین مناظره هویتی داخل آمریکا شکل گرفت. آن زمان افرادی مثل سموئل هانتینگتون و پتریک بوکنن بهشدت نگران بودند که جامعه آمریکا تغییر ماهیت داده باشد؛ از سفیدپوست راست، به رنگینپوست چپ. بنابراین برای آنها بسیار گران بود که اولین رئیس جمهور رنگینپوست این کشور بخواهد در روابط دو کشور ایران و آمریکا یک گشایش اساسی بهوجود آورد. در حالی که شش رئیس جمهور سفیدپوست قبلی نتوانسته بودند به آن دست یابند. ترامپ در دور اول اساساً بر بستر چنین مناقشات هویتی وارد کاخ سفید شد. اوباما واقعاً به دنبال یک تغییر راهبردی در روابط دو کشور بود. بر این اساس او به جای استراتژی موازنهسازی علیه ایران از مفهوم استراتژی متعادل یاد کرد. از دید اوباما تنها مانع، برنامه هستهای ایران بود. اکنون و در دولت ترامپ، این نگرش قدری پررنگتر شده است.
نتیجه اینکه، آنچه از مجموع نامهنگاری، اظهارات و اقدامات ترامپ برمیآید این است که سیاست ترامپ «دیپلماسی اجبار» است و وی قصد دارد تا با فشار و تهدیدات، ایران را پای میز مذاکره بکشاند. به عبارت دیگر ترامپ آماده است تا از فشار حداکثری فراتر رود و فشار حداکثری به علاوه فعالسازی مکانیسم ماشه و پشتیبانی نیروی نظامی را در دستور کار قرار دهد. اما سنگ بنای تمامی این اقدامات، خواست ترامپ برای مذاکره، آنهم از نوع مذاکره مستقیم است.
|| دکتر مصطفی ترک زهرانی



