چهارشنبه 20 فروردين 1404 , 15:00




دختر آقا از آن عید تا این عید
ما اول استکان و نعلبکیهای طرح گل و گنجشک، را میچیدیم توی سبد پلاستیکی. بعد با خواهرکوچیکه آنها را یکییکی میگذاشتیم توی آب داغِ قابلمه روحی...
فاش نیوز - کمتر کسی میداند نماز عید فطر در دهه ۵۰(قبل از پیروزی انقلاب اسلامی) در مساجد و محلات به چه نحوی برگزار میشد. من خاطرهای از آن ایام دارم.
شب عید فطر ۱۴۰۴ است. پاسی از شب گذشته و خواب به چشمم نمیآید. مثل شب عید فطر ایام بچگی و نوجوانیام. اما این بیداریام کجا و بیداری آن شبهای بچگی کجا؟
سفره افطاری بیست و نهمین روز ماه مبارک که جمع میشد، مادرم به تکاپو و تقلا میافتاد. کارها را بین من و دو خواهرم تقسیم میکرد. بیشتر سالها فردایش عید بود. اما گاهی هم آخر شب از طریق رادیو میشنیدیم که فردا هم باید روزه بگیریم. این خبر چیزی از شور و نشاط ما کم نمیکرد. کارهای ردیف شده توسط مادرم را پشت گوش نمیانداختیم.
شستن پردهها و روبالشیهای توی اتاق پدرم با خواهربزرگه بود. ما پدر را با احترام خاصی صدا میکردیم. توی فامیل بهجز ما چند خانواده دیگر پدرشان را آقا صدا میزدند. چون پدرم روحانی بود و امام جماعت مسجد.
خواهرم هشت سال بزرگتر از من بود. من نمیدانم او از چندسالگی خاطرات شب عید فطر خانهمان را به یاد دارد. خاطرات من از سن شش - هفتسالگی است. شب عید فطر است. حالوهوایی دیگر توی خانهمان ایجاد شده.
کار خواهر بزرگم از صبح روز ۲۹ ماه رمضان شروع میشد. مینشست پای حوضچه سیمانی. یک حوض هم به قد یک بچه یکساله، وسط حیاط بود. آنهم سیمانی بود.
خواهرم با مالیدن صابون و پاشیدن پودر رختشویی پاک روی پارچهها، با انگشتان لاغرش پارچهها را مشت میزد. چرکی و کثیف نبودند. مادرم کدبانو بود. هرچند وقت یکبار پردهها را درمیآورد و میشست. علت دیگری داشت. مهمانی مهمی در روز عید فطر، در پیش بود.
به دستور مادر همهچیز را میشستیم و میسابیدیم. خانه رنگ و بوی تازگی به خود میگرفت. مخصوصاً اتاق آقا.
بهجز ظرف و ظروف، باید قفسههای کتاب آقا را هم دستمال میکشیدیم. اما آقا میایستاد بالای سرمان. میترسید برگی یا کتابی را جابهجا کنیم. آقا اهل تحقیق و مطالعه بود. برگههای کوچک زیادی لای کتابهایش داشت نتبرداری میکرد، از حدیث، آیه قرآن، اسم کتابها. هر برگه را هم لای کتاب میگذاشت. جای هر کتاب را هم فقط خودش خوب به یادداشت.
خاطرات شبهای عید فطر اینقدر زیاد است که یادم رفت خواهر بزرگه را پای حوضچه رها کردم. خلاصه او آنقدر چنگ میزد به پارچهها که پوست روی شست دو دستش قرمز میشد. بعدِ آب و آبکشی؛ پردهها را میگذاشت توی قابلمه روحی. از پله آهنی بالا میرفت. بندهای سه - چهارمتری به دو سمت دیوارهای بلند دور پشت بام وصل بود. خواهرم پارچهها را روی بندها پهن میکرد.
دستمال کشیدن روی درهای آهنی، شیشههای مشبک پنجرهها و جارو کردن کف حیاط هم با من بود و خواهر کوچکتر. من و او یک سال اختلاف سنی داشتیم.
حیاطمان با کاشیهایی که گلهای برجسته داشت، فرش شده بود. از نفس میافتادیم تا جرم بین فرورفتگیها را با برس سیمی بسابیم. سابیدن که تمام میشد، مادر، خواهر و برادر بزرگم با سطل و قابلمه، آب حوض را خالی میکردیم کف حیاط.
بعد نوبت شستن حوض سیمانی میشد. شستن خزههای کف آن شاقترین کار شب عید بود. این کار به عهده برادرم بود. هیچکدام اهل نق زدن نبودیم. دیدن زلالی آب در زیر نور ماه ذوقی داشت که نگو. فکرش را بکنید؛ دیدن عکس ماه توی آب چقدر کیف دارد!
چند ساعت دیگر، سپیده صبح سر میزد. ما صحنهای توی حیاط میدیدیم که خستگی چند ساعت کار کردن از تنمان بیرون میرفت. مادر مدام یادآوری میکرد: "دیر شده بجنبید". همین حرفش قرص انرژیزا بود برایمان.
برای اینکه جای دمپاییها روی کاشیهای نمناک حیاط نماند میگفت: بیایید توی آشپزخانه. آنجا یک خروار کار ردیف میکرد برایمان. شستن استکان و نعلبکی با پودر زغال، پارچ آب پلاستیکی، لیوانهای شیشهای. پاک کردن ظرف شیرینی استیل با دستمال مرطوب...
ما اول استکان و نعلبکیهای طرح گل و گنجشک را میچیدیم توی سبد پلاستیکی. بعد با خواهرکوچیکه آنها را یکییکی میگذاشتیم توی آب داغِ قابلمه روحی. آن زمان شیر آب گرم نداشتیم. در ایام جنگ تحمیلی بود که توی آشپزخانهمان آب لولهکشی گرم کشیدیم. ظروف را آنقدر میسابیدیم که وقتی انگشتت را روی آن میکشیدی صدای قیژ میداد. پوست دستمان توی آب گرم، تاول میزد. میشستیم و میگذاشتیم توی سبدی دیگر. خواهر بزرگه آنها را برمیداشت و آبکشی میکرد. استکانها را میشستیم. نوبت لیوانها میشد. ما دستمان را از درون قابلمهای که رنگ آبش سیاه سیاه شده بود بیرون نمیآوردیم. اینجوری اگر لیوان یا استکانی از دستمان رها میشد، میافتاد توی آب قابلمه. سیاهی رنگ آب بر اثر شستن ظروف با پودر زغال بود. سیاهی زیر ناخنهایمان مینشست. مادرم میگفت پودر زغال خاصیت سفیدکنندگی زیادی دارد. ما با اکراه دست به پودر زغال میزدیم.
مادر، حواسش به من و خواهر کوچکم بود. خیره میشدیم به ناخنهای جرمگرفتهمان. او با لحن دلجویانه میگفت: "کارامون که تمام شد میبرمتون حمام".
آقا پیشاپیش جمعیت قرار میگرفت. دستهجمعی میرفتند مسجد. قبل از پیروزی انقلاب نماز عید فطر را در مسجدها میخواندند. آقا، امام جماعت مسجد بود.
حمام رفتن شب عید فطر را بهخاطر چیز دیگری دوست داشتیم. تندتند کارها را انجام میدادیم که زودتر برویم حمام. این آخرین کارمان بود.
دستهامان را زیر آب گرم میگرفتیم. از آب و آبکشی زیاد مثل هلو سرخ میشد. هرچند بازهم بگینگی زیر ناخنهای من و خواهرانم به سیاهی میزد.
مادر، لباس من و خواهرم را مرتب به چوبلباسی داخل حمام آویزان کرده بود. علاقه ما به حمام رفتن، آنهم در نیمهشب بهخاطر همین قسمت بود. لباسها را باذوق به تن میکردیم. یک شلوار رنگ روشن با طرح گلهای ریز بود و پیراهنی همرنگ شلوارها. دورچین، یقهگرد، دم آستینها کش دوزی شد. بیشتر لباسهایمان همینشکلی و با همین طرح بود. این لباسها را مادر میدوخت برایمان. خواهربزرگه تا پنجم ابتدایی بیشتر درس نخواند. بهخاطر قانون بیحجابی اجباری که رژیم فاسد پهلوی در مدارس علم کرده بود. خواهرم رفت کلاس خیاطی. او لباسهای مد روز هم برایمان میدوخت. جشن بزرگی در راه بود که ما تا همینقدر در اجرای آن سهم داشتیم.
وقتی مهمانی شروع میشد، اول من و خواهرانم نمره بیست را از دست خدا میگرفتیم. بهخاطر تلاشمان در بهتر برگزار شدن مراسم روز عید فطر.
بعد از استحمام، یکراست راهی پشت بام میشدیم. تن خسته و کوفتهمان را میسپردم به رختخوابهای خنک. دوران دانشگاه بودم که ماه مبارک رمضان خودش را رسانده بود به شبهای سرد زمستان. تمام خاطراتی که از ایام بچگی و نوجوانیام در ماه مبارک رمضان دهه ۵۰ و قبل از شروع جنگ تحمیلی، به یاد دارم، در روزهای تابستانی و اواخر مهر است.
صبح روز عید فطر، آفتابنزده، با صدایهای مبهم و شعارگونهای از جا میخاستیم. فیلم محمد رسولالله(ص) را یادتان میآید؟ مسلمانها در کوچه حرکت میکردند و لااله الاالله میگفتند؟
مهمانی ما با همین صداهایی که اول ناواضح بود، شروع میشد... "لااله الاالله... اللهاکبر.. وللهالحمد"...
خواهر و برادربزرگه، میرفتند پایین. آقا و مادر هم توی حیاط بودند. البته مادر توی آشپزخانه مشغول بود. آقا بیشتر شبهای ماه رمضان بیدار بود و تا سحر قرآن و دعا میخواند. آقا برای سحری ما چای هم درست میکرد. بعد از خوردن سحری، چند دقیقه قبل از اذان صبح، میرفت مسجد.
القصه، من و خواهرکوچیکه از پلهها پایین نمیرفتیم. از سر دیوار توی حیاط را نگاه میکردیم. یکی از دیوارهای رو به کوچه کوتاه بود و حتی همسایههای روبهروییمان را میدیدیم که میآمدند به تماشای مهمانهای ما.
گاهی همسایه جدیدی جای آنها را میگرفت. اولش حالت بهت و حیرت در نگاه آنها موج میزد. خجالت میکشیدند که تمامقد کنار در خانهشان بایستند. تندتند سرشان را از لای در بیرون میآوردند که ببینند چه خبر است و باز میرفتند داخل.
همسایههای قدیمی که از چندوچون ماجرا آگاه بودند، با لباس رسمی کنار در خانه خود میایستادند. حتی با ظرف شیرینی میآمدند دم درشان و با سیل جمعیت به سمت خانه ما میآمدند.
وسط جمعیت، آقا و برادر بزرگترم را میدیدم که تندتند میرفتند سمت آشپزخانه. مادرم از لای در، سینی چای را میداد دست آقا. چاییها در استکانهای براق و شفاف، خوشرنگتر بهنظر میرسیدند. یک ظرف پر از نقل و آبنبات و شکلات هم میداد دست برادرم. من از آن بالا میدیدم که یکی از وسط جمعیت، ظرف چای را از دست آقام میگرفت تا او بیشتر بنشیند پیش مهمانهای دعاخوان و صلواتگوی شاد.
شیرینیهایی که آقا میخرید در جعبههای سفید و محکمی قرار داشت. بعد از تمام شدن شیرینهای خوشمزه، سر جعبه دعوا بود.
این جعبهها برای ظروف شیشهای؛ بهتر از کارتن مقوایی بود و برای ما بچهها حکم جاخودکاری و اینجور چیزها را داشت.
وقتی مردها توی حیاط بودند، مادر و خواهربزرگه توی آشپزخانه نمیماندند. به یکی از اتاقها میرفتند و در را روی خودشان میبستند. دو لنگه در آشپزخانه باز میشد و چند نفر از خود مردها میرفتند توی آشپزخانه.
سینی چای و شربت بود که تندتند دور حیاط، بین مردها دستبهدست میشد. دل من که هیچ، حتی گنجشکهای توی نعلبکیها هم با دیدن صفایی که توی قلب مهمانهای آقا موج میزد، از خوشحالی بال درمیآوردند!
گلهای کاغذی توی باغچه که دستهای باریک و انبوهش را به سمت در اتاق آقام کشیده بودند، با صلواتهای پیدرپی گلگونتر به نظر میرسید. گویی در آن دقایق معنوی، خون زندگی در رگهای زمین و زمان با شدت بیشتری جریان یافته، تا مردها حس و حال بیشتری برای ابراز خوشحالی داشته باشند.
دقایقی از آسمان حیاطمان باران شادی میبارید. این تنها روزی بود که میدیدم همه توی خانه ما شادند و با کمترین وسایل پذیرایی، بهشان خوش میگذرد. بیست - سی نفر از اهالی محل و نمازگزاران مسجد، آمده بودند دنبال آقا.
وقتی همه میرفتند، من و خواهرانم میدویدیم توی آشپزخانه. تمام استکانها و لیوانها شسته شده بودند. همه را بهردیف روی سکوی چیده بودند.
ماه رمضان، محبت دلها را دیدنیتر میکرد. من بزرگتر که شدم به اهمیت نماز عید فطر پی بردم. ذوقزدگیام بهخاطر نظافت وسواسگونه خانه بیشتر شد. احساس کردم من هم در تجلی عظمت نماز عید فطر نقش داشتم. نماز عید فطر یک حرکت اسلامی و اجتماعی بود.
بعد از پیروزی انقلاب، نماز عید فطر در مصلای شهر اقامه میشد. منهم بارها در میان سیل جمعیت نمازگزاران راهی مصلی بودم و میخواندم: "اللهاکبر اللهاکبر لا اِلهَ اِلاّاللّهُ وَاللهاکبر اللهاکبر وَلِلّهِالْحَمْدُ اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَلى ما هَدینا وَلَهُ الشُّکْرُ على ما اَوْلینا".
نمازهای عید فطر دو سال ۵۶ و ۵۷ خیلی باشکوه برگزار شد و نقطه اوجگیری پیروزی انقلاب بود. حتی امامخمینی(ره) هم در صحیفه نور به آن اذعان کردند(صحیفه امام، ج۳، ص: ۴۵۴).
در سالهای آخر عمر آقا، دوباره نماز عید فطر در مساجد برگزار شد. با اجازه و دوراندیشی مقام معظم رهبری، خواندن نماز عید فطر برای سالمندان و بیماران و هرکسی که توان رفتن به مصلای مرکزی را ندارد، در مساجد محلات دوباره رونق گرفت.
ماه مبارک رمضان فرصت خوبی برای در کنار هم بودن و بررسی راه مبارزه با حکومتهای طاغوتی، بازگویی و یادآوری هدفها و آرمانهای اسلامی و انقلابی و تأکید بر پایداری و مقاومت در راه خدا است.
سال ۵۷ بعد از برگزاری نماز عید فطر مردم بهطور خودجوش دست به تظاهرات زده بودند. بهخاطر همین، نماز عید فطر همیشه در اعصار تاریخ اسلامی دارای اهمیت زیادی است و حرکتهای انقلابی و اسلامی را پیریزی کرده است.
با صدور نظر رهبر انقلاب، حضرت آیتالله خامنهای، آقا هم مثل سایر امام جماعتهای دیگر به وظیفه خطیر خود عمل میکرد؛ اما فقط یک نفر از مسجد دنبال آقا میآمد و دونفری میرفتند مسجد. بعد از نماز عید فطر، بلافاصله چند نفر از مؤمنین مسجد به خانه آقا میآمدند و باز صلواتگویان در حیاط خانه ما جمع میشدند. اما تعدادشان بهاندازه انگشتان دو دست بود. بیشتر مؤمنین مسجد، بعد از اتمام نماز در مصلای شهر، تکتک به دیدن آقا میآمدند.
حالا چند سال است که آقا فوت کرده و من هر شب عید فطر به یاد او اشک میریزم؛ به یاد نقش مهم مساجد و تلاش روحانیت برای انجام رسالت خود که ریشه دینی دارد. کیست که نداند امام رضا(ع) برای نشان دادن طاغوتی بودن حکومت مأمون، از عظمت نماز عید فطر بهره برد؟
مقام معظم رهبری، سلاله پاک حضرت زهرا(س) نیز بر نماز عید فطر تأکید دارند. زیرا مبارزات مردمی با استکبار رنگ و بوی مذهبی و قرآنی میگیرد. ایکاش سال دیگر با شوق و ذوق خانه را تمیز کنم و به همه بگویم: " اهلبیت و حضرت صاحب زمان(عج)، امام و شهدا دارن با آقا میان خانهات".
گرامی باد یاد کسانی که سالها در روز عید فطر نماز عید فطر را اقامه کردند و گفتند: انشاءالله نماز عید فطر سال دیگر را پشت سر امام زمان(عج) میخوانیم.
طاقتم طاق شد و از تو نیامد خبری
جگرم آب شد و از تو نیامد خبری
عاشقانی که مدام از فرجت میگفتند
عکسشان قاب شد و از تو نیامد خبری
اللهم عجل لولیک الفرج
||دختر آقا



