19 تير 1404 / ۱۴ محرم ۱۴۴۷
شناسه خبر : 117434
دوشنبه 25 فروردين 1404 , 14:53
دوشنبه 25 فروردين 1404 , 14:53


ضربات ویرانگر نفوذ و درسهایی که هنوز نگرفتهایم
رضا علامه زاده
مذاکره یا عبور از جنایت و خیانت آمریکا؟!
دکتر ابراهیم کارخانهای
تحول رفتار عراق در قبال ایران
علی ملکی
اینگونه اسرائیل را لِه کردیم
مسعود اکبری
دشمن در جنگ زانو زد؛ مراقب نیرنگ خط نفوذ باشیم
محمد ایمانی
تحلیل حقوقی بند واردات خودرو ویژه جانبازان ۵۰٪ و بالاتر
حمیدرضا علیپور
پروژه ادغام بانکهای نظامی در بانک سپه
سیدمحمدرضا میرشمسی
مبادا باز هم غافلگیر شویم
جعغر بلوری
غرب از پروژه «دین ابراهیمی» چه میخواهد
علی رضا رجایی

یار خوب تمام ماجراست!
بتول شایسته
وقـت ملاقـات
ابوالقاسم محمدزاده
از کودکان در جنگ چهخبر؟
نادیا درخشانفرد
نامهای از ایران به غزه
نیره قدیری

زمزمه" یا حسین" آخرین کلام شهید چوببرزیده
در میان صدای مهیب انفجارها و گلولهباران، صدای فریاد فرماندهان برای حمله و دفاع از خاکریز تصرف شده خیلی...
فاش نیوز - شدت گلولهباران دشمن بیحد و حصر بود، اصلاً کسی نمیتوانست سرش را از پشت خاکریز بالا بیاورد و نگاهی به میدان نبرد روبهرویش بیندازد. گلوله و خمپاره و موشک بود که از زمین و آسمان به سمت بچهها میبارید.
در میان صدای مهیب انفجارها و گلولهباران، صدای فریاد فرماندهان برای حمله و دفاع از خاکریز تصرف شده خیلی سخت به گوش میرسید. فقط از روی اشاره دست و چهره صورتشان میتوانستی بفهمی که چه میگویند و چه میخواهند.
اما با این همه سروصدا اگر خوب گوش میدادی و خوب به اطرافت توجه میکردی، میتوانستی صدای دیگری را نیز بشنوی. آری صدایی که خیلی آشنا بود، صدای ناله جانسوز دوستان و رفیقانی که مدتها بود با آنان در سنگر کنار همدیگر مینشستید و در کنار همدیگر آموزش میدیدید و در کنار همدیگر برای عملیات عازم شدید.
سرم را که برگرداندم محسن را دیدم که با صورت به روی زمین افتاده است و غرق خون است. گویی سجده خون کرده است. وقتی به سرعت خودم را به کنارش رساندم، صدای خفیفی از میان دو لب خشک و ترکیدهاش به گوش میرسید.
داشت شهادتین میگفت.
«اَشهَدُ اَن لااِلَهَاِلاَاللهُ، اَشهَدُ اَن...»
شهادتین که تمام شد گویی برقی در چهرهاش دمیده باشد. با هر سختی که بود سرش را بلند کرد و با حالت دو زانو و احترام نشست و همانطور که دستش را روی زخم سینه و شکمش گذاشته بود آرام و با طمأنینه زمزمه کرد: «یا حسین، یا حسین، یاحسین»
و این آخرین کلام شهید محسن چوببرزیده بود.
روحانی شهید محسن چوببرزیده در سال یکهزار و سیصد و چهل و سه در خانوادهای کوچک و نسبتاً مستضعف در تهران دیده به جهان گشود. وضع مالی خانواده آنقدر نبود که وقتی محسن بزرگ شد و خواست به مدرسه برود، بتوانند برای محسن کیف و کتاب خوبی خریداری کنند و محسن با قناعت و سادهزیستی و سختکوشی تا سال دوم دبیرستان به تحصیل ادامه داد.
روحانی شهید محسن چوببرزیده در سال یکهزار و سیصد و چهل و سه در خانوادهای کوچک و نسبتاً مستضعف در تهران دیده به جهان گشود. وضع مالی خانواده آنقدر نبود که وقتی محسن بزرگ شد و خواست به مدرسه برود، بتوانند برای محسن کیف و کتاب خوبی خریداری کنند و محسن با قناعت و سادهزیستی و سختکوشی تا سال دوم دبیرستان به تحصیل ادامه داد.
علاقه و میل باطنی محسن به دروس دینی و معارف اسلامی که از کودکی به واسطه حضور در مجالس مذهبی و استماع سخنرانیهای روحانیون برجسته در او شکل گرفته بود، نهایت او را بدانجا کشاند که در سال 1359 با اصرار و تلاش خود توانست خانواده را راضی کند تا دبیرستان را رها کرده و برای ادامه تحصیل به حوزه آیتالله مجتهدی برود.
برای خرید کتابهای حوزوی مجبور شد با کمک پدرش 20 هزار تومان وام بگیرد تا بتواند کتابهای ضروری برای تحصیل در حوزه علمیه را خریداری کند که البته همه این کتابها را نیز بعد از شهادتش به همان حوزه علمیه اهدا نمود.
برای وامگرفتن و ادامه تحصیل در حوزه علمیه، پدرش در این راه نهتنها مانع محسن نشد بلکه تا جایی که میتوانست به او کمک کرد و حمایتش نمود چرا که آینده درخشانی را در چهره محسن میدید و میدانست روزی این فرزند کوچکش، بزرگ مردی خواهد شد و الگوی تمام عالمیان قرار خواهد گرفت.
در واقع محسن قصد داشت تا با تحصیل در حوزه علمیه و طلبه شدن، بتواند توفیق خدمت به دین اسلام و انقلاب اسلامی را پیدا کرده و به عنوان مبلّغ دین اسلام فعالیت کند تا از رهگذر این مسیر بر دانش و معرفتش بیش از پیش افزوده شود و به درجات بالای معنویت دست پیدا کند. در حقیقت او حوزه علمیه را بهترین مسیر برای خدمت به دین و بهترین ابزار برای رشد و تکامل شخصیت و روح و روان انسان میدانست.
از دیگر ویژگیهای محسن علاقه بسیار او به شهدا بود که همیشه در خانه از آنان صحبت میکرد و خاطراتی که از ایشان شنیده بود و یا خود مستقیماً دیده بود را برای اهل خانه بازگو مینمود و شهادت را افتخاری بزرگ و بزرگترین خدمت به دین و انقلاب و اسلام میدانست.
محسن معتقد بود تنها دینی که میتواند انسانهای روی زمین را از فساد و تباهی برهاند، دین اسلام است و بس، چنانکه در وصیتنامهاش نیز به برادر کوچکترش چنین توصیه میکند که: «و به تو ای مجتبی سفارش میکنم که تلاشت را صرف این کنی که به انقلاب و اسلام خدمت کنی زیرا تنها دینی که میتواند انسانهای روی زمین را از فساد و تباهی برهاند، دین اسلام است و بس».
همیشه در مراسمی که برای شهدا برگزار میشد، شرکت میکرد و افسوس میخورد و ناراحت بود که چرا دوستانش یکییکی به فیض عظیم شهادت نائل میشوند و این توفیق نصیب او نمیشود.
وقتی از مراسم شهدا و یا از جبهه بازمیگشت تا مدتها حالات عجیبی داشت، گویی در عالمی دیگر سیر میکند و فکر و ذهن و روحش جایی دیگر است و تنها کالبد جسمی اوست که اکنون در میان ماست.
حالاتش آنچنان عرفانی و معنوی مینمود که همگان را تحت تأثیر قرار میداد و همه به حال او غبطه میخوردند.
در سال 1362 برای اولینبار به جبهه اعزام شد و در عملیات خیبر شرکت کرد که از ناحیه سر مورد اصابت ترکش قرار گرفت و مجروح شد. او را مستقیم به بیمارستانی در مشهدمقدس میبرند اما بعد از چند روز با اصرار مرخص میشود و به تهران میآید. وقتی به خانه میرسد لباسهای خونین خود را مخفی میکند تا مبادا پدر و مادر از مجروحیتش خبردار شوند و مانع رفتن مجدد او به جبهه شوند اما برای دفعه دوم که مجروح میشود اینبار خانوادهاش توسط دوستان رزمندهاش مطلع میشوند و برای ملاقات به بیمارستان میآیند.
محسن پس از این مجروحیت نیز قصد بازگشت به جبهه را داشت اما پدر و مادر که طاقت دوری و رفتنش را نداشتند، مانع شدند تا اینکه یک روز جمعه پس از بازگشت از نماز جمعه سراسیمه به خانه آمد و گفت: «امروز آیتالله خامنهای در نماز جمعه خواستار اعزام رزمندهها شدهاند».
همین که محسن اسم آیتالله خامنهای را آورد دیگر پدر و مادرش چیزی نگفتند چون فهمیدند که اینجا دیگر جایی نیست که اجازه آنها لازم باشد.
اما با این حال محسن احترام فوقالعادهای به پدر و مادر میگذاشت و بارها دست پدر و مادرش را بوسیده بود و در امور منزل به آنان کمک میکرد. دفعه آخر نیز که قصد داشت مجدداً عازم جبهه شود، پدر اصرار میکند که در حوزه علمیه بماند و درس بخواند تا روحانی باسوادی شود و اینگونه به اسلام خدمت کند، اما محسن در جواب میگوید: «جبهه نیز به علم انسان میافزاید».
آری، جبهه آنچنان به علم و معرفت و بصیرت محسن افزوده بود که در وصیتنامهاش خطاب به پدر چنین مینویسد: «پدرجان، اکنون که این وصیتنامه را میخوانید بایستی افتخار کنید که این فوز عظیم شامل حالتان شده که جزو خانواده شهدا محسوب میشوید و این خود سربلندی بس بزرگی در دنیا و آخرت میباشد زیرا که
ائمه اطهار (سلامالله علیهم) نیز خود از خانواده شهدا محسوب میشوند».
وی همچنین به خواهرانش نیز توصیه میکند که: «ای خواهران گرامی و ای عزیزانم، شما را نیز وصیت بهاین میکنم که فاطمه زهرا(سلامالله علیها) را الگوی خود قرار داده و پیروی از او را بر خود لازم بشمارید که تنها راه سعادت برای زنان مسلمان میباشد و همچو زینب باشید که در آن مصیبتهایی که بر او وارد میشد، همچو کوهی استوار پای برجای ماند.
شهید محسن چوببرزیده در وصیتنامه گهربارش عموم ملت و مسلمانان را به اندیشه و تفکر دعوت کرده و از آنان درخواست میکند که بیش از پیش بر بصیرت و دانش خود بیفزایید و لحظاتی در رابطه با وضعیت انقلاب اسلامی ایران فکر کنید که تفکر مایه سعادت دنیا و آخرت میگردد.
روحانی شهید محسن چوببرزیده در عملیات والفجر8 که در سال 1364 انجام شد، بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و در بهشتزهرای تهران مدفنش زیارتگاه عاشقان و عارفان و دلسوختگان گردید. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
آخرین توصیه شهید
در وصیتنامه شهید محسن چوببرزیده آمده است: «از تمام امت اسلام درخواست میکنم که دست از حمایت اسلام و انقلاب اسلامی برنداشته و همیشه پشتیبان ولایت فقیه که بازوی اسلام است، باشید تا اینکه آسیبی به این مملکت و اسلام وارد نشود. توصیه میکنم که کمی بیندیشید که چه مسئولیتی در قبال حفظ اسلام و جمهوری اسلامی دارید. چرا تمامی قدرتهای شیطانی که روزی روبهروی هم بودند، امروز در مقابل انقلاب اسلامی صف کشیدهاند. فکر کنید و به خود آیید».


خاطرهای از عزاداری ماه محرم جانبازان در آسایشگاه
رمضانعلی کاوسی
محمدمهدی ایرانمنش سرباز کوچک حاج قاسم
راوی خواهران شهید
دلی بزرگ و ارادهای استوار در راه وطن
سید محمد مشکوهًْالممالک
زندگی جاریست!
جعفری از اهواز
به دنبال قمقمه
مریم عرفانیان
خاطرهای مدرسهای از روز رحلت امام خمینی
محمدرضا معانی

