25 تير 1404 / ۲۰ محرم ۱۴۴۷
شناسه خبر : 117725
یکشنبه 07 ارديبهشت 1404 , 11:22
یکشنبه 07 ارديبهشت 1404 , 11:22


پیامدهای خسارتبار مذاکره مجدد با آمریکا
ابراهیم کارخانهای
چرا جنگ شد؟
سپهر خلجی
سازماندهی اتباع، راهبرد همزیستی و توسعه
ابراهیم شعبانلو
درسی که هنوز نگرفتهایم(بخش دوم و پایانی)
رضا علامهزاده
تغییر پارادایم یا پارادایم تغییر
محمدکاظم انبارلویی
بیانیه است یا دیکته اسرائیل و آمریکا؟!
حسین شریعتمداری
صلابت شیرزنان زینبی در قاب تلویزیون
مریم عرفانیان
بازخوانی جهانبینی تمدنی از کربلا تا امروز
فاطمه کاوند
از «صبر استراتژیک» تا «ابهام استراتژیک»
حسن رشوند
مکانیسم ماشه کاغذپاره است فریب نخورید!
حسین شریعتمداری

پلهپله تا روشنایی حضور
سیدهزهرا صدر
یار خوب تمام ماجراست!
بتول شایسته
وقـت ملاقـات
ابوالقاسم محمدزاده
از کودکان در جنگ چهخبر؟
نادیا درخشانفرد
نامهای از ایران به غزه
نیره قدیری

به رهبرم بگویید ابوالفضل شما را خیلی دوست داشت
قلمدار مهاجر
محمدمهدی ایرانمنش ســرباز کوچـک حاج قاسم
یادی از آخرین شهید حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان
راوی: خواهران شهید، فرزانه و فائزه ایرانمنش
شهر اختیارآباد استان کرمان
فاش نیوز - امتحانات دیماه ۱۴۰۱ بود و من امتحان زبان انگلیسی داشتم. محمدمهدی که به کانون زبان انگلیسی میرفت، تسلط زیادی روی زبان داشت. من در زبان ضعیف بودم و هر وقت از او میخواستم با من تمرین کند، با عشق و علاقه خاصی این کار را انجام میداد. محمدمهدی به مسائل دینی، بهویژه حجاب، اهمیت زیادی میداد. یادم میآید یکبار که به گردش رفته بودیم، روسریام کمی عقب رفته بود. خودم متوجه نشده بودم، اما داداشم به من تذکر داد: «آبجی، روسریات عقب رفته، موهایت دیده میشوند، بپوشان.»
یک تولد ساده اما پرمعنا
اول دی ۱۴۰۲ بود، سه روز مانده بود به تولد محمدمهدی. مرا صدا زد و گفت:
«آباجی، اگه مامان خواست برای من کادوی تولد بگیرد، بگو لباس بسیجی خاکی، با کلاه و پوتین میخواهم.»
او فقط ۱۱ سال داشت اما از اعضای فعال پایگاه بسیج قائم شهر اختیارآباد بود.
۴ دیماه رسید. شب برایش یک تولد کوچک گرفتیم. خاله و مادربزرگ هم مهمان ما بودند.
وقت باز کردن هدایا شد. پدرم، شهید رضا ایرانمنش، برایش لباس ورزشی و توپ والیبال خریده بود. تشکر کرد و کادوی بعدی را باز کرد.
وقتی چشمش به لباس بسیجی افتاد، چشمانش از خوشحالی برق زد. رو به ما کرد و گفت:
«هیچ هدیهای نمیتوانست مرا به اندازه این لباسها و پوتینها خوشحال کند.»
خادمی در مراسم سالگرد حاج قاسم
۱۲ دیماه ۱۴۰۲، قرار بود در مسجد جامع اختیارآباد مراسم سالگرد حاج قاسم سلیمانی برگزار شود. از صبح به همراه برادران بسیجی در مسجد کار میکرد. جایگاه درست میکردند، فرشها را جارو میزدند و پهن میکردند. محمدمهدی بیوقفه کمک میکرد.
شب، در مراسم چای میآورد، استکانها را جمع میکرد. حوالی ساعت ۹ با من تماس گرفت:
«خیلی خسته شدم، گوشهایم از سرما یخ زده، میشود برایم کلاه و کاپشن بیاوری؟»
لباس گرم را برایش بردم. مراسم تمام شد و به خانه برگشتیم. صبح ۱۳ دی، دوستانش تماس گرفتند. گفتند: «خودت را به مسجد برسان، خیلی کار داریم.»
با هم به مسجد رفتیم. فرشها را جارو زد، کمک کرد جمع کنند. ظرفهای غذای باقیمانده را به آشپزخانه برد. وقتی کارها تمام شد، از دوستانش خداحافظی کرد.
آخرین روز؛ آخرین هدیه برای مادر
۱۳ دیماه، مصادف با ولادت حضرت زهرا (س)، روز مادر بود. به من گفت:
«آباجی، میشود برای مامان کیک و هدیه بگیریم تا خوشحال شود؟»
با هم رفتیم. کیک و شمع خریدیم. بعد گفت: «حالا برویم یک هدیه هم بگیریم.»
وقتی به خانه برگشتیم، از خوشحالی در پوست خودش نمیگنجید که میتوانست دل مادر را شاد کند. همیشه نگران دیگران بود...
شهادت در مسیر حاج قاسم
محمدمهدی، این سرباز کوچک حاج قاسم، عصر همان روز، در مسیر گلزار شهدای کرمان، در حادثه تروریستی، به درجه جانبازی نائل شد. پس از گذراندن دوران جانبازی، در ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، به پدر و دوستان شهیدش پیوست. محمدمهدی حالا بابالحوائج شهدای اختیارآباد شده است. افراد زیادی به او متوسل میشوند، حاجتشان را از خداوند میگیرند، و به او ارادت پیدا کردهاند.
|| سیدمحمد مشکوهالممالک
منبع: کیهان


اولین محرم آسایشگاه اصفهان
جانباز کاوسی
پیغامی محرمانه به آقاسیدعلی خامنهای جوان!
حمید سبزواری
خاطرهای از عزاداری ماه محرم جانبازان در آسایشگاه
رمضانعلی کاوسی
محمدمهدی ایرانمنش سرباز کوچک حاج قاسم
راوی خواهران شهید
دلی بزرگ و ارادهای استوار در راه وطن
سید محمد مشکوهًْالممالک
زندگی جاریست!
جعفری از اهواز

