شناسه خبر : 117915
شنبه 13 ارديبهشت 1404 , 09:19
اشتراک گذاری در :
ادبیات ایثار و شهادت
کجا میری؟!
ابوالقاسم محمدزاده
کجا میری؟!
آخرین خشاب
مریم عرفانیان
آخرین خشاب
شبیه یک رؤیا...
عادله اصفهانی
شبیه یک رؤیا...
تولد دوباره من!
طهماسبی نوترکی
تولد دوباره من!

دراسارت نیازشدیدی به توسل به ائمه داشتیم

ناگهان مش قنبر(یکی از اسرا که طبع طنز فوق‌العاده‌ای داشت) گفت: برادر! تو اگر گناهی داری فکری...

فاش نیوز - یکی از آزادگان که سال‌ها در اردوگاه موصل۳ حضور داشت؛ خاطره طنزی را از روز‌های سخت اسارت تعریف می‌کرد. ایشان می‌گفت: ما در اردوگاه شرایط سختی داشتیم. هرچند موصل ۳ جزو اردوگاه‌هایی بود که نام اسرایش در لیست صلیب‌سرخ قرار داشت، ولی به هرحال بعثی‌ها سخت‌گیری‌های خودشان را داشتند و قوانینی وضع کرده بودند که باعث می‌شد اسرا برای هر کار یا اقدامی که می‌خواستند انجام دهند تحت فشار باشند. مثلاً ما نمی‌توانستیم مراسم مذهبی را آزادانه انجام دهیم. اگر این مراسم لو می‌رفت، تنبیه می‌شدیم. یک جو بسیار معنوی بین بچه‌ها وجود داشت و در خفقان اسارت احساس می‌کردیم نیاز روحی شدیدی به برگزاری زیارت عاشورا، دعای توسل، دعای کمیل یا برگزاری دیگر مراسم و ادعیه داریم. این مراسم می‌توانست روی روحیه بچه‌ها تأثیر بگذارد. اما باید بسیار محتاطانه برگزار می‌شدند.

دعای‌کمیل: این آزاده دفاع مقدس در ادامه می‌گفت: یک‌بار تصمیم گرفتیم در آسایشگاه‌مان دعای کمیل برگزار کنیم. مدت‌ها بود که بچه‌ها در حسرت برگزاری این ادعیه بودند تا به یاد دعا‌های باصفای کمیلی که پیش از اسارت داشتیم، دل و جانی صفا بدهند، اما غیر از سخت‌گیری بعثی‌ها و موانعی که در این خصوص وجود داشت، یک مشکل اساسی دیگری هم داشتیم و آن‌هم این بود که آسایشگاه ما مداح نداشت. کسی که بتواند مراسم گردانی کند و با نوای گرمش مراسم را منور کند. اتفاقاً در آسایشگاه کناری ما یک مداح بود که خیلی هم آدم توانمندی بود و در قرائت ادعیه و برگزاری مراسم مذهبی تجربیاتی داشت. ما باید کاری می‌کردیم که این بنده خدا به آسایشگاه ما می‌آمد؛ بنابراین تصمیم گرفتیم حقه‌ای بزنیم و او را به آسایشگاه خودمان بیاوریم.

جابه‌جایی آمار: روزی که قرار بود دعای‌کمیل برگزار شود، ما یکی از بچه‌های آسایشگاه خودمان را فرستادیم به آسایشگاه کناری و برادری را که مداحی می‌کرد آوردیم به آسایشگاه خودمان. عراقی‌ها معمولاً در آمارگیری‌های روزانه به تعداد نگاه می‌کردند. افراد را به اسم یا چهره شمارش نمی‌کردند. مثلاً اگر آسایشگاه ما ۱۰۰ نفر بود و آسایشگاه کناری هم همین تعداد اسیر داشت، هر شب که قرار بود در آسایشگاه‌ها بسته شود تا صبح روز بعد، تعداد نفرات هر آسایشگاه شمارش می‌شد. آن روز هم با کلکی که سوار کردیم، یک نفر از ما به آسایشگاه کناری رفت و برادر مداح به جای او به آسایشگاه ما آمد.

گناهی نکردیم: شب مراسم دعا آغاز شد. چند نفر از بچه‌ها کنار پنجره و در آسایشگاه به عنوان نگهبان ایستادند. برادر مداح هم شروع کرد تا مقدمات معمول دعا را انجام دهد. همین طور که داشت آرام آرام فراز‌های دعای‌کمیل را می‌خواند، گفت: خدایا! یک مشت معصیت‌کار اینجا جمع شدیم. آمدیم به درگاه تو تا گناهان ما را ببخشی، داشت همین طور می‌گفت که ناگهان مش قنبر(یکی از اسرا که طبع طنز فوق‌العاده‌ای داشت) گفت: برادر! تو اگر گناهی داری فکری به حال خودت بکن. ما که چند سالی است در این اردوگاه حبس هستیم، نه از دیوار کسی بالا رفتیم، نه چشم‌مان به نامحرمی افتاده، نه اصلاً می‌توانیم گناه خاصی انجام بدهیم. شما خواهشاً به فکر گناهان خودت باش! با این حرف مش قنبر فضا ریخت بهم و همه زدند زیر خنده. طوری شد که آن شب دعای کمیل همانجا قطع شد و شانس آوردیم که بعثی‌ها متوجه خنده‌های بچه‌ها نشدند.

|| رمضانعلی کاوسی

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
عکس روز
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi