یکشنبه 14 ارديبهشت 1404 , 12:00




پدری و پسری که توسط منافقین ترور شدند
دفاعپرس از خراسان رضوی، «حسین آستانهپرست» سال ۱۳۰۳ در خانواده مذهبی و متدین در مشهدالرضا (ع) دیده به جهان گشود، دوران تحصیل را از ابتدایی تا پایان دبیرستان با موفقیت به پایان رساند و با علاقه به علوم دینی و مذهبی در رشته الهیات دانشگاه مشهد ادامه تحصیل داد؛ وی با اخذ مدرک فوق لیسانس فارغالتحصیل شد. این شهید از همدورههای رهبر معظم انقلاب اسلامی در کلاسهای درس آیتالله قزوینی بود.
او پس از اخذ مدرک کارشناسی ارشد الهیات، با استخدام در آموزشوپرورش به حرفه مقدس معلمی پرداخت و مدت ۳۶ سال در این حرفه با عشق خدمت کرد و قبل از پیروزی انقلاب اسلامی از اداره آموزشوپرورش بازنشسته شد. وی در طی دوران خدمت شاگردانی بسیاری را تربیت کرد که از جمله شاگردان شاخص وی میتوان به حسن رحیمپور ازغدی اشاره کرد.
شهید آستانهپرست خیلی سادهزیست بود. با اینکه حقوقبگیر بود، اما در خانه کوچکی زندگی میکرد. خانه یک اتاق داشت با یک زیرزمین که آشپزخانه بود.
همیشه در خانه او باز بود و مردم برای گرفتن استخاره، خطبه عقد و درمان بیماری میآمدند.
این شهید گرانقدر هرگاه نام امام خمینی (ره) را میشنید، صلوات میفرستاد و اعتقاد داشت، امام زمان (عج)، امام خمینی (ره) را برای ملت ما فرستادهاند؛ باید با پیروی از ایشان کمک کنیم تا انقلاب اسلامی به پیروزی برسد، سپس به انقلاب مهدی (عج) متصل شود. او سخنرانیهای امام راحل را گوش میداد و در پخش اعلامیههای ایشان نیز نقش موثری داشت؛ یکبار هم به دلیل پخش اعلامیه در دبیرستان محل تدریسش دستگیر شد و با توسل به حضرت زهرا (س) و امام زمان (عج) از زندان آزاد شد.
به دلیل عمق آگاهی شهید آستانهپرست نسبت به مواضع منافقین، آنان به این نتیجه رسیدند که ایشان از افشاکنندگان منظورهای شوم و پلید و غیراسلامی آنها است بر همین اساس تصمیم به ترور ایشان گرفتند.
چهارشنبه بود و حسین آستانهپرست از دوستانش برای نهار دعوت کرده بود. خیلی اندک غذا میخورد. آن روز حتی کمتر از معمول نهار خورد و بهعلت سردرد به اتاق رفت که استراحت کند.
ساعت از ۳ بعد از ظهر گذشته بود که صدای زنگ حیاط به صدا درآمد. منصوره دختر بزرگ شهید از پشت آیفون جواب میدهد و پسری نوجوان سراغ پدرش را از او میگیرد و میگوید: «نامه محرمانهای از سپاه آورده است.»
آن زمان، چون به جان سپاهیها خیلی سوءقصد میشد، با لباس شخصی تردد میکردند. به همین دلیل دختر شهید متوجه دروغ او نمیشود. دم در میرود تا نامه را بگیرد، اما آن پسر پاکت را با تأکید اینکه محرمانه است، نمیدهد. حتی علی، برادر کوچکتر از او میرود، نامه را به وی هم نمیدهد.
حسین آستانهپرست از خواب بیدار شده و خودش به سمت در حیاط میرود. چند دقیقه بعد صدای گلوله بلند میشود. منصوره که در حیاط بود، به سمت در میدود و همسرش هم از طبقه دوم داخل حیاط میپَرد تا خودش را جلوی در برساند. تیر گلوی شهید را شکافته و همهجا خون پاشیده بود.
شهید آستانهپرست بلافاصله با آمبولانس به بیمارستان شهید کامیاب منتقل و با نخاع قطعشده و تارهای صوتی از بین رفته در آیسییو بستری میشود، اما ۳ روز بعد، در ۳۱ مرداد ۱۳۶۰، در سن ۵۷ سالگی به شهادت میرسد.
پیکر مطهر این معلم شهید با شکوه بسیار به سمت حرم مطهر تشییع و در جوار مضجع شریف امام هشتم (ع) واقع در بلوک ۷ بهشت ثامنالائمه (ع) صحن آزادی به خاک سپرده میشود.
شیشه اشک؛ توشه آخرت
بارها از وصایای شهدا شنیدهایم که بیشتر تأکید بر حجاب و یا توصیه بر حمایت از ولیفقیه دارند. اما شهید ترور حسین آستانهپرست دو وصیت متفاوت داشت که متمایز از بقیه شهدا بود.
او همیشه هنگام رازونیاز شبانه، شبهای احیا و عزاداری بر مصیبت سیدالشهدا (ع) شیشه کوچکی را روی گونهاش میگذاشت و قطرات اشکهایش را درون آن جمع میکرد. هنگام خاکسپاری، شیشههای اشک را بنابر وصیت وی داخل قبرش گذاشتند تا همسفرش باشد.
همچنین سفارش کرده بود پس از شهادتش، در مجلس وی نقل و شیرینی پخش شود؛ به خصوص پسرها لباس عزا نپوشند که دشمنان با دیدن رنگ لباس عزا خوشحال شوند. پس از شهادت به وصیتش عمل شد.
پس از ترور شهید حسین آستانهپرست عاملان ترور دستگیر شدند. کسی که به او شلیک کرده بود، شخصی به نام ناصر حاجآقاجانی نام داشت؛ که پدرش از قدیمیهای آن زمان بود و بازارچهای نیز به اسم او نام داشت. الان بازارچه شهید آستانهپرست نام گرفته است. پس از ترور شهید آستانهپرست شورای شهر آن زمان تصمیم گرفت هیچ نامی از یک تروریست در شهر وجود نداشته باشد به همین دلیل نام بازارچه را به نام این شهید ترور تغییر دادند.
شهادت فرزند شهید در عملیات مرصاد
جواد یکی از فرزندان شهید «حسین آستانهپرست» بود ۱۵ تیر ۱۳۶۷ در ۲۱ سالگی در منطقه شیخ صالح توسط منافقین به شهادت رسید و به ملاقات خدا رفت؛ مادرش نیز بلافاصله بعد از شهادت او طاقت ماندن نداشت و به رحمت خدا رفت.



