شناسه خبر : 118069
چهارشنبه 17 ارديبهشت 1404 , 12:09
اشتراک گذاری در :
ادبیات ایثار و شهادت
کجا میری؟!
ابوالقاسم محمدزاده
کجا میری؟!
آخرین خشاب
مریم عرفانیان
آخرین خشاب
شبیه یک رؤیا...
عادله اصفهانی
شبیه یک رؤیا...
تولد دوباره من!
طهماسبی نوترکی
تولد دوباره من!

گمشده این زن بعد از ۳۸ سال پیدا شد

فاش نیوز - «روزی که آمد، برایش خواهری کن…» این آخرین وصیت مادر بود. ۳۸ سال بعد، ابوالفضل برگشت، اما مادر نبود تا ببیند. معصومه حالا باید هم خواهر باشد، هم مادرِ برادری که هرگز ندیده است

هنوز به دنیا نیامده بود که برادرش رفت و دیگر برنگشت. از وقتی زبان‌باز کرد و خوب و بد را تشخیص داد، مادر همیشه در گوشش از برادرش می‌گفت. ابوالفضل در دوران تحصیلش نخبه بود و علاقه زیادی به فیزیک داشت. همیشه پای ثابت خرید مجله‌های علمی بود. دیپلمش را که گرفت در رشته ریاضی فیزیک دانشگاه فردوسی قبول شد ولی دلش طاقت نیاورد در شرایطی که کشورش در جنگ است، در دانشگاه باشد. ۱۹ سالش که شد درس و دانشگاه را رها کرد و راهی جبهه شد.
ابوالفضل سال ۶۶ در جزیره مجنون به شهادت رسید ولی خبری از پیکرش نبود. دوستانش دیده بودند که تیرخورده و شهید شده است. پیکرش را به نیزارها بستند تا عملیات که تمام شد، برگردند و ابوالفضل را به پشت‌جبهه بیاوردند ولی نشد که نشد. وقتی برگشتند هر چه گشتند ابوالفضل را پیدا نکردند. دو سال بعد معصومه به دنیا آمد. مادر آن‌قدر قصه آن روز را برای معصومه مرور کرد که لحظه‌لحظه‌اش را حفظ بود. چهار برادر بودند و همین یک خواهر که ابوالفضل هیچ‌وقت ندیدش. مادر همیشه می‌گفت: «ابوالفضل خواهر خیلی دوست داشت. روزی که آمد، برایش خواهری کن.» مادر عمرش کفاف نداد و ۵ سال پیش از دنیا رفت و در بهشت رضا آرام گرفت. حالا ۳۸ سال از آن روزها می‌گذرد. هر وقت که در تلویزیون تفحص شهدا را می‌دید، اشک در چشمان معصومه حلقه می‌بست. آرزو می‌کرد یکی از شهدایی که تفحص شده‌اند، برادرش باشد و اردیبهشت امسال به آرزویش رسید.
سردار باقرزاده با یکی از برادرانش تماس گرفت و گفت: برای سرکشی خانواده شهدا می‌خواهیم به منزل شما بیاییم. همه در منزل برادربزگترشان جمع شدند. سردار باقرزاده و چند نفر دیگر از راه رسیدند. از ابوالفضل گفتند، فیلم‌هایش را دیدند و عکس‌هایش را و رسید لحظه‌ای که ۳۸ سال منتظرش بودند. می‌خواهم حس معصومه را از لحظه‌ای که سردار باقرزاده از برگشتن پیکر ابوالفضل خبر داد، بدانم. معصومه می‌گوید: «وقتی سردار باقرزاده آمد، عکس و فیلم دیدیم. حرف زدیم، خاطره گفتیم. یک‌دفعه سردار باقرزاده گفت که ما این همه‌سال خیلی گشتیم و تفحص کردیم. بالاخره پیکر ابوالفضل را پیدا کردیم. خیلی حسم عجیب بود. آن لحظه هم سخت بود هم شیرین. وقتی از زبان سردار شنیدم که پلاک و پیکرش پیدا شده، دیگر هیچ‌چیز نشنیدم. انگار در این دنیا نبودم. بعدها که فیلم‌ها را دیدم تازه متوجه شدم چه‌حرفهایی زده شده و چه اتفاقی افتاده است.» معصومه آهی می‌کشد و می‌گوید: «کاش مادرم بود و می‌دید. کاش چشم‌به‌راه نمی‌ماند.»

سوم اردیبهشت بود که ابوالفضل آمد ولی حالا دیگر نه مادر بود و نه پدر. معصومه مسئولیتش سنگین‌تر شده بود. باید به وصیت مادر عمل می‌کرد. برای آخرین بار ابوالفضل به زیارت امام رضا (ع) رفت ولی این بار روی دست مردم. قرار بود در بهشت رضا کنار مادر دفن شود ولی مردم روستای زادگاه پدری‌اش که هر سال برای ابوالفضل یادواره می‌گرفتند، خیلی درخواست کردند که آنجا دفن شود. ابوالفضل نصیری زو بعد از ۳۸ سال دوری حالا در روستای زاوین از توابع کلات خراسان آرام گرفت.

منبع: خبرگزاری فارس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
عکس روز
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi