21 تير 1404 / ۱۶ محرم ۱۴۴۷
شناسه خبر : 119130
دوشنبه 26 خرداد 1404 , 16:30
دوشنبه 26 خرداد 1404 , 16:30


مکانیسم ماشه کاغذپاره است فریب نخورید!
حسین شریعتمداری
ناکارآمدیِ فتنهگریهای داخلی، دلیل رویاروییِ مستقیم با ایران
امانالله دهقان فرد
سمت عاشقانهترین سرنوشت
رضا امیریان فارسانی
ضربات ویرانگر نفوذ و درسهایی که هنوز نگرفتهایم
رضا علامه زاده
مذاکره یا عبور از جنایت و خیانت آمریکا؟!
دکتر ابراهیم کارخانهای
تحول رفتار عراق در قبال ایران
علی ملکی
اینگونه اسرائیل را لِه کردیم
مسعود اکبری
دشمن در جنگ زانو زد؛ مراقب نیرنگ خط نفوذ باشیم
محمد ایمانی
تحلیل حقوقی بند واردات خودرو ویژه جانبازان ۵۰٪ و بالاتر
حمیدرضا علیپور

یار خوب تمام ماجراست!
بتول شایسته
وقـت ملاقـات
ابوالقاسم محمدزاده
از کودکان در جنگ چهخبر؟
نادیا درخشانفرد
نامهای از ایران به غزه
نیره قدیری

به دنبال قمقمه
اگرچه موقع رفتن او را دیده بودیم؛ اما چون تکان نخورده بود فکر کردیم که شهید شده است. با توجه به این که خون زیادی از دست داده و بیحال بود...
فاش نیوز - بعد از عملیات بیتالمقدس و پاتکهای دشمن، من و رمضان عامل تصمیم گرفتیم برای آوردن مجروحینی که بین ما و خط عراقیها مانده بودند اقدام کنیم. با تعدادی از نیروهای داوطلب دو گروه تشکیل دادیم که یک گروه به سرپرستی رمضان و یک گروه به سرپرستی من بود. پس از اذان صبح به راه افتادیم. بعد از مدتی جستوجو فقط یک مجروح پیدا کردیم که چهار نفر از افراد گروه مأمور به عقب رساندن وی شدند. بقیه تصمیم گرفتیم در راه برگشت هرکدام یک شهید را با خود ببریم. در همین موقعیت یکی از برادران صدا زد که: «اینجا...اینجا یه مجروح هست...»
اگرچه موقع رفتن او را دیده بودیم؛ اما چون تکان نخورده بود فکر کردیم که شهید شده است. با توجه به این که خون زیادی از دست داده و بیحال بود، سریعاً او را روی برانکارد گذاشتیم تا بلندش کنیم. گفت: «یه لحظه صبر کنین، قمقمة من کجاست؟»
من گفتم: «حالا قمقمه چه ارزشی داره؟»
ایشان اصرار کرد و من هم قمقمه را برداشتم. با کمال تعجب دیدم در آن هوای گرم، قمقمه پر از آب سرد است! با اینکه جلد هم نداشت! جریان را از خودش پرسیدم. گفت: «دیروز ظهر که در اثر خونریزی زیاد عطش شدیدی داشتم، به حضرت زهرا(س) متوسل شدم و از ایشان کمک خواستم. صدایشان زدم تا از حال رفتم. در همان حال صدای یک نفر آمد که گفت: این قمقمه کنار تو هست چرا از آن آب نمیخوری؟ من از دیروز به برکت عنایت حضرت زهرا(س) از این قمقمه آب میخورم...»
قمقمه را با چفیة خودم، زیر شکم آن برادر مجروح بستم و او را به عقب بردیم. وقتی به سنگر کمین رسیدیم، آقای عامل آنجا بود. پرسید: «چرا این قدر دیر اومدید؟»
جریان را گفتم. مجروح را به پشت خاکریز منتقل کردیم و به آمبولانس رساندیم. آمبولانس که حرکت کرد، یکبار به یاد قمقمه افتادیم! سریع دویدم و به راننده گفتم: «نگهدار...»
ولی هرچه گشتم قمقمه را پیدا نکردم! از همه پرسیدم؛ اما هیچ کس خبر نداشت. رمضان پرسید: «حالا از آن آب خوردید؟»
- نه میخواستم بیاورم پشت خط که همه با هم بخوریم.
این را که گفتم همه متأسف شدیم. رمضان گفت: «آقای کریمی من میخواهم همین مسیری رو که اومدید بروم. شاید قمقمه رو پیدا کنم. شما اگه میتونید همراهم بیایید.»
قبول کردم، اگرچه مطمئن بودم قمقمه را آن قدر محکم بسته بودم که ممکن نبود بیفتد. هوا روشن شده بود، من و رمضان همان مسیر را برگشتیم. دشمن کاملاً به منطقه مسلط بود. برای همین گاهی سینهخیز و گاهی هم ایستاده میرفتیم. بالأخره به همانجایی که برادر مجروح را پیداکرده بودیم رسیدیم. هنوز جای قمقمه و خونی که از او رفته بود روی شنها مانده بود. آقای عامل کمی از خاک آنجا را توی دستمالش ریخت و گفت: «این هم تبرک است.»
راوی: کریمی، همرزم شهید رمضان عامل گوشهنشین
|| مریم عرفانیان


اولین محرم آسایشگاه اصفهان
جانباز کاوسی
پیغامی محرمانه به آقاسیدعلی خامنهای جوان!
حمید سبزواری
خاطرهای از عزاداری ماه محرم جانبازان در آسایشگاه
رمضانعلی کاوسی
محمدمهدی ایرانمنش سرباز کوچک حاج قاسم
راوی خواهران شهید
دلی بزرگ و ارادهای استوار در راه وطن
سید محمد مشکوهًْالممالک
زندگی جاریست!
جعفری از اهواز

