فاش نیوز - «3 برادر جوشکار از جهادگران فارس برای ساخت اتاقک سنگر به سایت موشکی ما آمده بودند. درست همانموقع که آنها مشغول جوش دادن تیرآهنها بودند، حمله توپخانه عراق شروع شد. با این حال، به کارشان ادامه دادند. در یک لحظه، ترکشهای توپ به تن یکی از برادرها نشست و پیکرش را قطعهقطعه کرد! صحنه بهتآوری بود. اما واکنش 2 برادر دیگر، غافلگیرکنندهتر بود...»

وقتی نانوای فداکار، خاطره افسر پدافند را زنده کرد
گروه جامعه خبرگزاری فارس- مریم شریفی؛ نیم ساعت قبل خبر دادهاند برادرش در حمله اسرائیل شهید شده. با این حال، دستش هنوز در خمیر نان است و صورتش هنوز از حرارت تنور، سرخ. آنقدر حواسش به داغ بودن تنور نانواییاش بوده که مبادا مردم در صف نان معطل شوند یا بابت نبود نان، نگرانی توی دلهایشان خانه کند، که فرصت نشستن و اشک ریختن برای برادر شهیدش را پیدا نکرده. رفتن سر پیکر برادر، برای او حکم ترک محل خدمت را داشته...فیلم کوتاه کار بزرگ نانوای بامعرفت ملایری را که میبینم، خاطره زیبای سرهنگ «رحیم زیانی»، یکی از پیشکسوتان پدافند هوایی خاتم الانبیا(ص) از فداکاری و ایثارگری نیروهای مردمی در دوران دفاع مقدس در ذهنم تداعی میشود. آن مرد موسپید همیشه در خط مقدم، میگفت: «ما از نظر تجهیزات، سلاح و توان رزمی، قابل مقایسه با عراق نبودیم اما به خاطر وجود مردم فداکار و نیروهای نظامی مخلص، خدا همهجانبه به ما عنایت کرد و پیروز شدیم.»
همین نانوایی، سنگر من در جنگ با اسرائیل است
شاطر «مجتبی» نیم ساعت قبل، خبر شهادت برادرش، شاطر «کاووس» را دریافت کرده. با این حال، حاضر نشده پخت نان در نانواییاش یک لحظه متوقف شود... این را یک شهروند خبرنگار ملایری میگوید که با دوربین تلفن همراهش، کار بزرگ یک نانوای گمنام را در تاریخ ایران و آرشیو حماسههای مردمیاش ثبت کرده.دوربین که به سمت قهرمان داستان برمیگردد، مردی در قاب تصویر قرار میگیرد که هیچ نشانهای از مصیبتزدگی و غم در چهره و رفتارش دیده نمیشود. آقا مجتبی، شاطر مقاوم و شجاع ملایری حتی برای پاسخ به سؤالات خبرنگار هم دست از کار نمیکشد و همانطور که مشغول پهن کردن خمیر روی پاروی مخصوص است، در جواب اینکه چرا بعد از شنیدن خبر شهادت برادرش در حمله اسرائیل، نانوایی را نبسته و سراغ پیکر او نرفته، اینطور میگوید: «چطور بگذارم بروم؟ مگه مردم، نان نمیخواهند؟ خوش به سعادت برادرم. او سعادتمند شد. اما سنگر من هم، اینجا در نانوایی است و باید در این شرایط جنگی به وظیفهام عمل کنم. بگذار اسرائیل هم بفهمد که با این جنایتها، کاری از پیش نمیبرد و هیج غلطی نمیتواند بکند. صد تا مثل برادرم هم که شهید شوند، ما باز به کارمان ادامه میدهیم. لعنت به اسرائیل...»

ماجرای دعوای نیروهای پدافندی چه بود؟!
با دیدن فداکاری نانوای ملایری، روایتهای فراموشنشدنی سرهنگ بازنشسته «رحیم زیانی»، پیشکسوت پدافند هوایی خاتم الانبیا(ص) و فرمانده سایت موشکی «تبوک» در عملیات فتح خرمشهر از مسابقه اقشار مختلف مردم برای فداکاری برای وطن، در ذهنم تداعی میشود. من از راز و رمزِ رقم خوردن آن پیروزی عظیم میپرسیدم و شاید به خیال خودم، در میان تجهیزات آنچنانی و تخصصهای منحصربفرد دنبالش میگشتم اما جناب سرهنگ، لنز دوربین ذهن و نگاهم را به سمتی دیگر چرخاند و آن فتح ماندگار را اینطور برایم توصیف کرد: «آزادی خرمشهر، نتیجه عاشقانه کار کردن تمام نیروها بود؛ از سربازان خط مقدم و افسران پدافندی گرفته تا نیروهای جهادی و پشتیبانی.آن روزها که دل همه ایرانیها از زخم اسارت خرمشهر خون بود، همه با تمام توان خودشان کار میکردند و هیچکس به فکر استراحت، مرخصی یا ترک محل خدمت نبود. مثلا قاعده بر این است که هر نیروی پدافندی حداکثر دو ساعت میتواند با دستگاه کار کند و شیفت باید عوض شود. اما در آن روزها، بین نیروهای ما دعوا بر سر این بود که نیروی پشت دستگاه حاضر به ترک محل خدمتش نبود!»

14 کیلومتر پیادهروی برای کمک به سایت پدافند
اما بشنوید از روایت سرهنگ زیانی از نیروهای عاشقی که داوطلبانه به کمک نیروهای ارتش آمده بودند و در میدان فداکاری برای وطن از هم سبقت میگرفتند: «یکی دو ماه قبل از اجرای عملیات الی بیتالمقدس(آزادسازی خرمشهر)، با گروهی از نیروهای ویژه پدافند به منطقه رفتیم و یک سایت موشکی تخصصی هاگ در شمال آبادان برپا کردیم. برای استتار دستگاههای پدافند برای جلوگیری از آسیب آنها توسط توپخانه عراق، باید تا سطح زیر آتش را با گونی، دیوار میچیدیم. ازآنجاکه ما درگیر کارهای عملیات بودیم، از رئیس جهاد فارس مستقر در آبادان برای این کار کمک خواستم.ساعت 9 شب بود که دیدیم از سمت جاده، سیل نیروهای جهادگر است که بیل بر دوش و گونی به دست، زمزمهکنان دارند به سمت سایت میآیند. باورکردنی نبود؛ 14 کیلومتر راه از آبادان را پیاده برای کمک به ما آمده بودند!»
برادرشان تکهتکه شد اما دست از کار نکشیدند...!
«جهادیها تا رسیدند، شروع به کار کردند. نوجوانان 15 ساله تا پیرمردهای 60، 70 ساله عاشقانه و خستگیناپذیر کار میکردند. چیدن 3 ردیف گونی دور تجهیزات پدافند از نظر ما کافی و راضیکننده بود اما آنها 8 ردیف گونی چیدند! به همت آن گروه بیادعا، آن کار عظیم فقط در 4، 5 ساعت انجام شد.»
این اما انگار مقدمه بود برای خاطره اصلی جناب سرهنگ که مکثی کرد، سری به حسرت تکان داد و گفت: «هیچوقت یادم نمیرود. 3 برادر جوشکار از جهادگران فارس برای ساخت اتاقک سنگر به سایت ما آمده بودند. درست همانموقع که آنها در ارتفاع مشغول جوش دادن تیرآهنها بودند، توپخانه عراق حمله را شروع کرد. با این حال، هر سه نفر به کارشان ادامه دادند. اصرار ما هم برای پایین آمدن آنها اثری نداشت تا اینکه در یک لحظه، ترکشهای توپ، به تن یکی از برادرها نشست و او را با قطعهقطعه کردن پیکرش، به شهادت رساند!صحنه عجیبی بود. همه بهتزده، فقط نگاه میکردند. من چشم از 2 برادر دیگر برنمیداشتم و منتظر عکسالعمل آنها بودم. اما آنها اصلا خم به ابرو نیاوردند و حتی یک لحظه دست از کار نکشیدند...!»
خدا به برکت فداکاری مردم، خرمشهر را آزاد کرد
«اینکه امام خمینی فرمود «خرمشهر را خدا آزاد کرد»، حق مطلب را ادا کرد. این انسانهای ایثارگر، نیروهای لبیک گوی فرمان الهی بودند که آن عملیات را به سرانجام رساندند. واقعا هیچچیز نمیتوانست خرمشهر را آزاد کند مگر همین روحیه و فرهنگ ایثارگری، شهادتطلبی، مثبتنگری و نوعدوستی.» حرفهای پایانی سرهنگ رحیم زیانی، روایت یک تجربه ناب بود؛ اینکه ایمان و اخلاص و ایثار نیروها میتواند حتی بر مدرنترین تجهیزات نظامی هم پیروز شود: «در سایت ما، نیروهایی که 57 روز در یک فضای بسته در یک منطقه جنگی خدمت کردند، حتی یک بار از دوری خانوادههایشان گله نکردند؛ در شرایطی که حتی امکان یک تماس تلفنی با عزیزانشان را هم نداشتند. این روحیه، تمام کارها را روان و ساده کرده بود.ما از نظر تجهیزات، سلاح و توان رزمی، قابل مقایسه با عراق نبودیم اما به خاطر وجود این نیروهای مخلص، خدا همهجانبه به ما عنایت کرد و در عین حیرت و ناباوری جهانیان، خرمشهر آزاد شد.»