سه شنبه 20 آبان 1404 , 09:10




گفت و گو با «مجید باغبان»، جانباز موجی(اعصاب وروان)
مصاحبهای که باهجوم زنبورها نیمهتمام ماند!
خاصترین مورد در میان همه این عزیزان، مورد «مجید باغبان» بود. جانباز اعصاب و روان. تصورش را بکنید، یک نفر بچه ناف تهران، با روحیه لاتی و داش مشتی، موجی هم بشود؛ چه شود! ...
فاش نیوز - غلامحسن رشوند، رمضان ملکی، روحالله خورشیدند، سیدعزیزالله هاشمی، داود گودرزی، حمیدرضا علیپور، سیدجواد هاشمی فشارکی و مجید باغبان، از جمله جانبازان، آزادگان و رزمندگانی هستند که طی چهار پنج ماهی که در «فاش نیوز» فعال هستم، توفیق مصاحبت و گفت و گو با آنها را داشته ام. هر کدام به تنهایی «دنیایی» هستند از «ناگفتهها»، «دردها»، «سختیها»، «رنجها» و ....

از میان حرفها و حرکاتشان میشود خیلی چیزها فهمید. وقتی در پایان یک گفت و گوی مفصل، جانباز نابینا میگوید: «هنوز درباره ازدواجم حرف نزدمها»، یا آن یکی رزمنده که در طول شش سال جنگ بارها از بلندی سقوط کرده و ترکش خورده و برق گرفته، میگوید، «نمیخواهی درباره بعد از جنگ حرف بزنیم» یعنی، «من میخواهم حرف بزنم. من را فقط برای مصاحبه به حرف نگیرید...» برعکس، عزیزانی هم هستند که دم بر نمیآورند و به هیچ روی راضی به گفت و گو نمیشوند. دلیلش را نمیدانم اما یادم میآید وقتی از یک مادر شهید که در حال شستن سنگ قبر پسرش بود پرسیدم: «میآیی درباره سعید حرف بزنیم؟» گفت: «نه! میترسم سعیدم راضی نباشه...»!
اما برای من یکی، خاصترین مورد در میان همه این عزیزان، مورد «مجید باغبان» بود. جانباز اعصاب و روان! تصورش را بکنید، یک نفر بچه ناف تهران، با روحیه لاتی و داش مشتی، موجی هم بشود؛ چه شود!

مجبد باغبان، اصلا نمیترسید، داشمشتی بود. شوخ طبع بود، خیلی صادق نشان میداد. صداقتش را وقتی فهمیدم که بدون ترس، از اشتباهاتش حرف میزد؛ اشتباهاتی که شاید اگر از ما سر زده بود، جرئت بیانش را نداشتیم. مجید گاهی وسط گفت و گو بدنش را روی صندلی رها میکرد و به گوشهای خیره میشد. میگفت میترسد «زنبورهای مغز»ش شروع به پرواز کنند! میگفت صدای زنبور«علامت قاطی کردن و به سرم زدن است». جنس سختیهای آقا مجید، با بقیه مجروحین واقعا فرق داشت. زندگی برایش نگذاشته بود. زن و تنها دخترش رهایش کرده بودند چون «یکی دوبار به خودم که آمدم دیدم، همه چیز در خانه شکسته و زنم گوشهای افتاده...» گاهی وقتی زنبورها میآمدند، بدون اینکه بفهمد، به زنش هم حمله میکرده. زن هم پس از مدتها تحمل، تقاضای طلاق میدهد. وقتی از مجید درباره کار همسرش پرسیدم یک جمله بیشتر نگفت: «حق داشت.» مصاحبه با «مجید باغبان»، پیکِ شهید همت به خاطره همان زنبورها، نیمهکاره ماند. متن این مصاحبه بهزودی منتشر میشود.
|| جعفر بلوری
یه زمان بود چند نفر بودیم پای هر مطلبی را از کامنت هامون می ترکوندیم.
آقا ،
چشمت روز بد نبینه . یه بار هوس کردم فامیلم زیر مطلب بنویسم . یه کاربر آمد هر چه حرف بود بارم کرد. تعجب می کنم راحت اسمت نوشتی جعفر !!
نمی دونم کجا رفتند؟
دلم خیلی تنگه .
دلم تنگه شده برای آقام .
دلم تنگه شده برای جانبازانی که کامنت می نوشتند ولی بعد شنیدم شهید شدند .
خیلی از جانبازان هم دیگه دل و دماغ برایشان نمانده . خودمم دیگه حال و حوصله سابق ندارم . اتفاقا زنبورها منو نیش زدند . منم با امشی تاروندمشون. دیگه خون نداشتم . حالا سر دسته ریاکاران آمده توی کانال مسجد مطلب گذاشته از ریاکاری و از این حرفها . به قرآن قسم اگر همسر این جانباز یه شوهر معمولی داشته عمرا طلاق می گرفت . اگر سرش را می ذاشت لب حوض می برید جیک نمی زد. ببخشید قصدم قضاوت نیست . حقیقت دارم می گم . باورت میشه جانباز اعصاب داره زن روانی اش را که خودش نسخه داروهای روانی بودنش را نشان جانبازان داده روی جفت چشماش نگه داری می کنه و اون زن روانی حتی به ناموس خانواده شوهرش هم خواسته لطمه بزنه .
من خودم که همه چی درباره مرگ مب دونه هیچ وقت کسی قضاوت نمی کنم. ولی گاهی اینجور نوشتن که زن خسته شد از دست جانباز اعصاب یا نخاعی گذاشت رفت؛ ناراحتم می کنه .
ولش کن . یه چیز بگم ؟
سایت چند تا خبرنگار زبده داشت . کجا رفتند ؟
نکنه دکتر ساقی را تنها گذاشتند؟

















