شنبه 26 دي 1394 , 09:39




مثنوی «رهسپاران بلا،عاشقان کربلا»
به مناسبت بازگشت غریبانه 93 کبوتر خونین بال دفاع مقدس مثنوی «رهسپاران بلا،عاشقان کربلا» تقدیم به مادران معظم و معزز شهدای کربلای ایران
بـِسـم ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن
به مناسبت بازگشت غریبانه 93 کبوتر خونین بال دفاع مقدس مثنوی «رهسپاران بلا،عاشقان کربلا» تقدیم به مادران معظم و معزز شهدای کربلای ایران
کاروانی میرسد از اشک و آه
یوسف گُمگشته میآید ز راه
غرقه در خون نوجوانها میرسند
تکهپاره استخوانها میرسند
رهسپاران بلا بازآمدند
عاشقانِ کربلا بازآمدند
گَشته پرپر لالهها بازآمدند
گُمشده یاران به اعزاز آمدند
عاشقی را شُهره مفقود الجسد
کُشتۀِ الله و اکبر میرسد
استخوانی و پلاکی میرسد
بهر مادر مُشت خاکی میرسد
مادرا این کشتۀِ دور از وطن
مُشت خاک و استخوانِ در کفن
تازهدامادِ تو است اِی دیده داغ
آورندَش بر سَرِ دست از عراق
های مادر نوجوانت میرسد
آن تمامِ روح و جانت میرسد
های مادر تازهدامادت رسید
یارِ شیرین، کُشته فرهادت رسید
ای کمان قامت ز غم، یارت رسید
آن فراقش کرده بیمارت رسید
ای کمان قامت ز غم برخیز و بین
نوجوانت آمد از میدانِ مین
های مادر بیقراری بَس دگر
یوسفِ گمگشته آمد از سفر
خانه را کن آب و جار و مادرش
در کفن پوشیده آید پیکرش
نوجوانت میرسد مادر بخیز
بر سر او نُقلِ دامادی بریز
تازهدامادت به اعزاز آمده
یوسف گُمگشتهات بازآمده
های مردم حجلهها برپا کنید
یاریِ این مادر تنها کنید
اندکی غوغای دنیا بس کنید
کوچهها را آبوجارو پس کنید
های مردم دیده بارانی کنید
شهرِ دلها را چراغانی کنید
رفته از خاطر عزیزان میرسند
های مردم شب ستیزان میرسند
های مردم لاله رویان میرسند
لالهها الله گویان میرسند
عاشقانی بوده عمری بینشان
بویِ زهرا میدهد تابوتشان
حجلهها را بهرشان آذین کنید
اسب دامادیِشان را زین کنید
شانه بر گیسویِ غرقه خون زنید
عطر گلها بر تَنِ مجنون زنید
استخوانهایش حنابندان کنید
پیشِ پایش خاطره قربان کنید
بر سَرِ دست آورید این کُشته را
این به خونِ سُرخِ خود آغشته را
های مردم حجلهها برپا کنید
استخوانها در کفنها جا کنید
بر سَرِ دوش آورید این ماه را
با گلاب و گُل زنید این راه را
آن کفن پوشیده بر مَه پیکرش
سفرۀِ عقدی بچینید از برش
نوعروسش را بگو یارت رسید
استخوانِ عاشقِ زارت رسید
نوعروسش کو کجایی او رسید
غرقه در خون گَشته آن گیسو رسید
نعشِ فرهادت ز جنگ آوردهاند
از تو شیرین، دل به تنگ آوردهاند
رخت دامادی به تن آوردهاند
استخوانی در کفن آوردهاند
کِل زنید ای مردمان داماد را
یادِ شیرین باید این فرهاد را
کرده بر تن تازهدامادی کَفَن
غرقه در خون آورندش در وطن
رخت دامادی به تن هاشان کنید
گیسوی خونینشان، افشان کنید
غرقه در خون جانماز آوردهاند
های مردم لاله بازآوردهاند
یوسف گمگشته بازآوردهاند
عاشقانِ سَرفَراز آوردهاند
در کفن پیچیده تن دامادها
ایدریغا گر روند از یادها
مژده دارم مادر چشمانتظار
ای همیشه بیقرار، آمد قرار
خوشنما دِل، مادرِ قامت کَمان
بر سر دست آورندَت نوجوان
یوسفَت، آن شهره مفقودُ الجسد
تازهدامادت ز غُربت میرسد
مادرا چشمِ دلت روشن ز نور
تازهدامادت رسد از راه دور
از شلمچه بوی رودَت میرسد
کُشتۀِ یاسِ کبودت میرسد
در کفن پیچیده تن دامادها
ایدریغا گر روند از یادها
ایدریغا کربلا برپا شود
در بلا مولای ما تنها شود
عهد و پیمانها دریغا بشکنیم
تار دنیا گِرد دلها مان تَنیم
با ولایت عهدمان این بود و هست
آن بلای گفته بر حُکمِ الست
ما اسیر بند دنیا نیستیم
با ولی تا پای جان میایستیم
گو زِ هُشامان جهان لبریزتر
حَلقِ ما را خنجرِ کین، تیزتر
از بلا کِی میهراسد مرد عشق
رهسپارِ کربلاییم از دمشق
تا که ما را پیرِ حق سید علیست
آفتاب عاشقی ما را جلیست
به امید ظهور حضرت یار....
چهارشنبه 23 دیماه 1394 – منصور نظری



