چهارشنبه 09 مهر 1404 , 00:00




مصاحبهی با داوود گودرزی، آزاده دوران دفاع مقدس(قسمت اول)
ایستاد و فریاد زد «من پاسدار خمینیام» و به رگبار بستندش ...
خیلیها واقعا بُریدند. این واقعیت جنگ است. ما باید بگوییم. همه اسطوره نبودند. خیلیها را داشتیم مثل آقای «محمود شرافتی»، که وقتی که دستگیرش کردند به محض اینکه گفتند «من حرص الخمینی» یعنی چه کسی پاسدار خمینی است؟ بلند شد و مردانه فریاد زد «من» که همانجا او را به رگبار بستند و ...
فاش نیوز - این بار آقای داوود گودرزی، آزاده و جانباز سرافراز کشورمان میهمان ما در «فاش نیوز» بود. او حقیقتا یک مورد خیلی ویژه در میان بچههای جنگ است. روحیهی بسیار بالا و خوبی دارد. پُر کار و پُر از ایده است. به زبانهای فرانسه، ایتالیایی و انگلیسی تسلط دارد و کتابهای زیادی در حوزههای مختلف و حتی در حوزه کودک نوشته است که برخی از آنها شامل ۱۰ جلد میباشد. روحیهی حساس و شاعرانهاش خیلی زود آدم را تحت تاثیر قرار میدهد. نگاهی واقعگرایانه به مسائل، از جمله جنگ دارد و میگوید این ویژگیها را مدیون دوران اسارت است. گودرزی تصریح میکند که اگر شرایط خیلی سخت دوران اسارت نبود، این توانمندیها هم نبود.

آقای گودرزی! مختصر خودتان را معرفی کنید؟
- بسم الله الرحمن الرحیم. بسیار سپاسگزارم از اینکه لطف کردید و من را دعوت کردید به اینجا. به قول بچههای جانباز، اینجا «فاش نیوز»، تنها رسانه برای صدای جانبازان است و علت حضور من در اینجا و شاید علت دعوت شما این باشد که ما به نوعی با هم یک ارتباط تنگاتنگ و خوبی داریم. من «داود گودرزی» هستم. آزادهی ده ساله و جانباز ۵۰ درصد. نویسنده، منتقد ادبی، مدرس، مترجم و داور جشنوارههای کشوری که در چندین جشنواره کشوری عنوان داور حضور داشتم.
بسیار خب آقای گودرزی! مترجم چه زبانهایی هستید؟
- من زبان اصلی که بسیار برایم - به قول معروف - روان و فلوئنت است و خیلی برایم راحت است، زبان انگلیسی است. منتهی، دورانی را که در اسارت بودم، بله... از هیجده سالگی من مترجم صلیب سرخ جهانی بودم و به خاطر اینکه از دوران کودکی به اصرار خانواده، ما به کلاس زبان رفتیم و آنجا محیط [برای یادگیری زبان مهیا] هم بود، مثلا ۸ الی ۱۰ سال بود که، یکسری از ملتهای دیگر در منطقهای که نزدیک ما بودند، با هم کلاس میرفتیم و من با اینها ارتباط داشتم و این باعث شد که زبان ما خوب شود. البته ما به صورت آکادمیک هم به زبانکده میرفتیم و در آنجا [یادگیری زبان را] ادامه می دادیم.
من شنیدهام که در دوران اسارت هم شما در شرایط خیلی ویژه و خاصی زبان ایتالیایی را یاد گرفتید که شنیدنش شاید برای مردم باورکردنی نباشد. با همان سادگی و صمیمیتی که برای ما توضیح دادید، برای مخاطبان این گفتوگو هم توضیح بدهید که در دوران اسارت چگونه زبان ایتالیایی را یادگرفتید؟
- از آنجایی که ما «فاش نیوز» را خانه خودمان میدانیم، راحتتر حرفهایمان را میزنیم و صحبتهایمان را میکنیم. برای این که یک ارتباط کلامی متقابل بر اساس آن علاقه و مهر و محبت بینمان هست. من زبان انگلیسی را بلد بودم. یک آقایی در اردوگاه ما بود به اسم مرحوم معتمدزاده. من زبان ایتالیایی را از ایشان یاد گرفتم. بعد مترجمِ یک خانمی بودم به نان خانم «شانتل بویسی». ایشان سوئیسی بودند و من مترجمشان بودم. ایشان هم انصافا به ما کمک کرد و هر کتابی که میخواستیم برایمان می آورد. کتابهای ایتالیایی را برایمان آوردند و من به کمک مرحوم «معتمد زاده» زبان ایتالیایی را دو ساله یاد گرفتم طوری که میتوانستم تدریس کنم. بعد از اینکه این کتاب تمام شد، من شروع کردم به یاد دادن. آنجا یک حالتی بود؛ یعنی با وجود مرحوم «ابوترابی» که حق زیادی به گردن ما داشتند، ما اردوگاه را با توجه به آن همه سختیهایش، مرارتهایش، آن سختیهایی که داشت، ما تبدیل کرده بودیم به یک دانشگاه. البته این دانشگاه یک دانشگاه راحتی نبود. من به یکی دو مورد کوچک اشاره کنم که ما در چه شرایطی آنجا مثلا ورزش میکردیم یا چیزی را میآموختیم.

ببینید! من زبان ایتالیایی و انگلیسی را تدریس میکردم. یک آقایی به نام «علی ادیب»، خلبان یا تکنسین هلیکوپتر بود. ایشان یک روز آمد به اردوگاه و به من گفت: «میخواهم زبان یاد بگیرم». گفتم: «علی آقا! شما ماشا الله خودتان مترجم هستید». گفت: «نه زبان انگلیسی؛ من میخواهم زبان ایتالیایی یاد بگیرم». گفتم: «خب در ازای آن چه چیزی به من یاد میدهی؟» آنجا یک معامله پایاپایی کردیم. اگرچه اگر یادمان نمی داد هم وظیفه مان بود یادش بدهیم. گفت که من فرانسه به شما یاد می دهم. ایشان در یک آسایشگاه و من در یک آسایشگاه دیگر بودم. ما ۲۲۰۰ نفر بودیم و ۲۲ توالت داشتیم. یعنی اگر شما فرصت میکردید که بروید دستشویی در همان یکی دو سه ساعتی که بیرون بودید موفق میشدید و الا با مشکلات بزرگی مواجه میشدید. در آسایشگاهها توالت دیگری نبود.
من از صحبتهای شما این طور متوجه شدم که تعداد کل توالتها در آن آسایشگاه ۲۲ تا بود و تعداد اُسرا بیش از ۲۰۰۰ نفر لذا، جور در نمیآمد. شما هم روزانه مجبور میشدید ساعتها در صف دستشویی بایستید. اگر در این چند ساعت فرصت نمیتوانستید از دستشویی استفاده کنید، باید میرفتید تا فردا یا یک جور دیگری باید قضای حاجت میکردید. درست است؟!
- بله. ما دیدیدم که بهترین موقعیت این است که صبحها که در صف دستشویی هستیم شروع کنیم به یادگیری چون زمانمان به هم نمیخورد. گفتیم که علیآقا! این ساعت که میرویم دستشویی شروع کنیم به یادگیری. ایشان کتاب «مُژه» را میآورد و ما کتاب «اِلِمِنتری» ایتالیا را میآوردیم. بعد مینشستیم در صف توالت درس می دادیم، تمرینات را حل میکردیم. دو سه ساعتی هم منتظر میماندیم و وقت خوبی بود. این یک مسئله. مسئله دیگر این که، ما در آن آسایشگاهی که بودیم، چون اردوگاه ما اردوگاه سیاسیها بود؛ اردوگاه موصل ۴ نام داشت و در آن آقای «اوحدی» بودند، «حاج آقا ابوترابی» بودند....
چه سالی اسیر شدید؟
- من ۴ مهر سال ۵۹ اسیر شدم. ۲۹ آبان ۶۹ هم آزاد شدم.
موقع اسارت دقیقا چند ساله بودید؟
- شناسنامه مرا دو سال بزرگ گرفتهاند. یعنی در اصل من ۱۸ساله بودم که رفتم خدمت ولی در اصل ۱۶ ساله بودم که اسیر شدم. مجروح شدیم و خلاصه در کتابم به نام «ناوَک عشق» این موضوع را خوب توضیح دادهام. به هر حال، ببینید! در آسایشگاه ما، اذان نوبتی بود. هرکسی هر صوتی داشت هرجوری بود اشکالی نداشت، هر روز اذان میگفتیم. صدای اذان نمیبایست از درب سلول یا آسایشگاه آن طرفتر میرفت. یعنی صدای اذانِ بلند ممنوع بود. نوبت ما شد و آن روز من کلاس داشتم. میرفتم کلاس نهجالبلاغه و قرآن. استاد ما آقای «نوروزی» بودند که الان کمیسیون ایثارگران مجلس هستند. ایشان خیلی تبحر داشتند و بعد از نماز کلاس ایشان میرفتیم. به محض اینکه من شروع کردم به اذان گفتن، سرباز عراقی آمد داخل. داد زد فریاد زد که صدایت بلند است و ما توجه نکردیم. اذان را گفتیم. به محض اینکه اذان تمام شد، زیر رگبار چوب و پوتین بودم و سر و صورتم خونی بود. حالا یک تکه از لباسمان را درآوردیم و بینیمان را کیپ کردیم و دوباره وضویی گرفتیم و نماز خواندیم و با همان وضع رفتم سر کلاس.
یکی از دوستانم گفت: داوود!
گفتم: بله!
گفت: «بهنظرت واقعا واجب است در این شرایط بروی کلاس درس؟!»
گفتم: «عزیز من! ما همه روز شرایطمان این است. ما هر روز و روزمرگیمان همین است. خب اگر من امروز به این خاطر، فردا به آن خاطر، پس فردا به آن خاطر این کار را نکنم، خب دیگر وقتی برایم نمیماند. من در مصاحبهام با «پیس مِیکِر» که به زبان انگلیسی هم بود مخاطبان هم خارجی بودند، قشنگ توضیح دادم. داشتنِ اینقدر کاغذ یا یک مدادِ اینقدری، ۱۴ روز زندان داشت با اعمال شاقه. واقعا اعمال شاقهها. یعنی واقعا شرایط سختی بود. بچهها با این شرایط آن قابلیتهای خود را نشان دادند و یعنی به نظر من این تجربهای است که باید به جوانانمان منتقل کنیم و آن این است که جوانان عزیز انسان اگر اراده کند اگر بخواهد می تواند.
آقای گودورزی وارد مباحث انگیزشی و روانشناسی شدیم. من فقط یک نکتهای به ذهنم رسید از شما بپرسم. شما اگر در آن شرایط نبودید، در آن شرایط سخت بازداشتگاههای ژیم بعث نبودید، فکر می کنید این همه پیشرفت دراین حوزه ها برایتان اتفاق می افتاد؟ یعنی اگر در شرایط نرمال بودید، اسیر نبودید و مثل دیگران در خانه خودتان بودید، دانشگاه میرفتید و... اینقدر موفقیت کسب میکردید؟ چون من اطلاع دارم که شما، کتابهای زیادی هم نوشتهاید که انشا الله در همین برنامه بعضیهایش را معرفی خواهیم کرد. سوال ما این است که آیا در شرایط عادی به این موفقیتها میرسیدید؟
- یک بزرگی حرف خوبی می زد. تا تکه تکه نشوی، به جایی نمیرسی. انسانها هر چیزی را به راحتی نمیتوانند به دست بیاورند. شما الان به بیمارستان میروید، جانباز ۷۰درصدی آنجا نشسته است که پزشک حاذق و خوبی است. من بعضی وقتها فکر میکنم اگر این فرد سالم بود شاید به اینجا نمیرسید. شما دیدید وقتی منعتان میکنند(نسبت به آنچه از آن منع شدهاید) حساستر میشوید. البته این ارادهها (در اردوگاه اُسرا و بچههای جنگ) بود. و آن چشم انداز هم برای ما مهم بود که ما در آینده میخواهیم چه کار کنیم؟ چگونه میتوانیم مفیدتر باشیم. اینها بود و من نمیخواهم این را انکار کنم. ولی آن اراده هم خیلی مهم است. ما خیلیها را دیدیدم که به نوعی بُریدند. خیلیها واقعا بُریدند. این واقعیت جنگ است. ما باید بگوییم. همه اسطوره نبودند. خیلیها را هم داشتیم مثل آقای «محمود شرافتی»، وقتی که دستگیرش کردند به محض اینکه گفتند «من حرص الخمینی» یعنی چه کسی پاسدار خمینی است؟ بلند شد و مردانه فریاد زد «من» که همانجا او را به رگبار بستند که الحمدلله، سالم ماند. ما چنین آدم هایی را داشتیم ما آقای «محرم آهنگران» را داشتیم. ما افراد خیلی خوبی داشتیم انسانهای شجاعی داشتیم. خود آقای «علیاکبر ابوترابی» واقعا برای ما اسطوره بودند. خود آقای «اوحدی» نیز همینطور. ایشان یکی از مبارزین در اردوگاه ها بودند یکی از فعالین سیاسی بودند در آنجا. حالا اینجا خیلی خلاصه بگویم، فکر نمیکنم ما اگر این راحتی و رفاه را داشتیم، به اینجا می رسیدیم.

سردار سلیمانی جمله معرفی دارد. فرصتهایی که در تهدیدها هست در خود فرصتها نیست.
- آفرین..آفرین. بله درسته.
بسیار خب! یکی از نکات خیلی جالبی که من متوجه شدم این است که شما در حوزه کودک هم فعال هستید. یکی از کتاب هایتان را هم به من معرفی کردید. اگرممکن است با نشان دادن همان کتاب به دوریین همان توضیحات را برای بینندگان «فاش نیوز» توضیح بدهید.
- ببینید! من در «گروه ملی صنعتی فولاد اهواز» بودم. بعد از اینکه بازنشسته شدم، پانزده یا شانزده سال است که به تهران آمدهام. منتهی آن موقع فقط کتابهای خاطراتم را نوشته بودم. چندین کتاب خاطراتم را نوشته بودم و در مسابقات کشوری شرکت میکردم و به شکرانهی خدا، چندین مقام کشوری و دهها مقام استانی دارم. عضو بسیاری از شوراها بودم، شوراهای استانها، استان خوزستان، استان همدان. یک مدت مسئول ادبیات بسیج هنرمندان استان همدان بودم. با آقای کرمی و آقای خانی. آنجا ما نویسندهای بزرگی دارم.
بعد از این که اشباع شدم و خاطراتم را نوشتم، متوجه شدم که این تواناییها را دارم که در حوزههای دیگری هم شروع کنم به نوشتن. از جمله در حوزهی کودک، روانشناسی کودک. من نزدیک سی و چهار پنج جلد کتاب نوشته ام. از هر کدام سعی کردهام که یک نمونه بیاورم اینجا تا بتوانم معرفی کنم. مثلا «آموزش فرزندان در قرن حاضر»، کتابی است که انتشارات «ناران» این را چاپ کرده است. من بیشتر با «انتشارات ناران» و «موسسه فرهنگی کتاب» کار میکنم. ولی اصل انتشارات ما انتشارات ناران است. سرکار خانم خادم که این کتابها را چاپ میکند. ما یک تیم هستیم که با هم کار میکنیم در حوزه روانشناسی. کتابهای خیلی خوبی در حوزه کودک نوشته ایم. مثلا کتاب دیگری دارم به نام «جنسیت از دیدگاه کودک». الان در انتشارات ناران موجود است. یعنی به کودکانمان چگونه آموزش دهیم. چه لمسهایی خوب است، چه لمسهایی خوب نیست. چگونه قدرت نه گفتن داشته باشند و.. کتاب «آموزش فرزندان در قرن حاضر» هم دربارهی آن چیزهایی است که فرزندان درحال حاضر به آن نیاز دارند و...

درباره کتابی که راجع به هوش مصنوعی نوشته اید هم توضیح بدهید؟
- شما میدانید که، هوش مصنوعی دارد وارد زندگی ما میشود. من فکر کردم که بهتر است این جوانها را آموزش بدهیم. بیاییم مخاطبمان عام باشد خاص نباشد. من اولین کتابم [در این حوزه] را نوشتم «هوش مصنوعی برای کودکان». که به زبان ساده آمده ام الگوریتمها و شبکه عصبی را قشنگ توضیح دادهام. هم برای بزرگسالان خوب است هم برای کودکان. بعد آمدهام در این کتاب این [موضوع] را بیشتر ارتقاء دادهام و «هوش مصنوعی و کاربردهای آن» را نوشتهام. این هم برای جوانها خیلی خوب است. و الان دارم کتاب «اثرات روانشناختی هوش مصنوعی» را مینویسم.
ببینید، این را من حتما باید اینجا بگویم چون نیاز است. ببینید، من این را در وبینار و در استان خوزستان هم گفتم. دعوت شدم تا درباره اثرات روانشناختی هوش مصنوعی صحبت کنم. ما یک جوانی که می آید در اینستا یا در هر فضای دیگر مجازی، او آن شخصیت واقعی خود را به نمایش نمی گذارد. حتی با فیلتر می تواند خود را تغییر دهد. این کلام، کلام او نیست. این صحبت، صحبت او نیست. یعنی خود را آن چیزی که نیست معرفی میکند. در اصل این جوان دارد به آن هویت و معنیبخشیِ خود آسیب میرساند. این هر چه ادامه بدهد، بیشتر به آن هویت و معنیبخشی خود لطمه میزند. حالا که هوش مصنوعی آمده، ما باید بیاییم به جوان ها بگوئیم از مزیتهای آن استفاده کنید ولی از مضرات آن هم بگوئید. ما بیاییم از همین حالا کنترل کنیم. الان در شروع کار هستیم. الان میخواهیم شروع کنیم. بیاییم اینها را توامان جلو ببریم تا کسی آسیب نبیند. بایستی هویت فردی اش، معنیبخشی این جوان آسیب نبیند.
البته من در حوزههای مختلف کتاب زیاد دارم. کتابی دارم با نام «زرفندها و ترفندها». این چند ماه پیش منتشر شد به وسیله «موسسه فرهنگی کتاب» و «موسسه انتشارات ناران» که جالب است. از آداب معاشرت، آداب مهمانداری، خواستگاری و داروهایی که تداخل دارند با هم تا چگونه در موقعیتهای بحران کمک کنیم به کسانی که آسیب دیده اند، مسائل اجتماعی، فرهنگی، روانشناسی و حتی آشپزی در این کتاب هست. ما بر اساس نیاز دیگران گفتیم که بنویسیم. کتابهایی هم هست که به چند زبان ترجمه کردهام. مثلا «خزان غمها» که ده جلد است. یا کتابی را هم به زبان فرانسه نوشتهام با عنوان «خاطرات». کتاب دیگرم «ایام سبعه» است یعنی «ایام سخت». اینها هر کدام ۱۰ جلد است...زبان عربی را هم کامل و فصیح میدانم. و یا کتاب The Memories That Reminded»» یا خاطراتی که بهجا ماند. این هم ۱۰ جلد است.
مصاحبه کننده: جعفربلوری

















