شنبه 07 مهر 1403 , 12:00




چرا ایستادیم؟ چرا نایستادید؟
والفجر مقدماتی بود. عملیات موفقیت آمیز نبود. وقتی به شهید داریوش خبر دادند که برادرت شهید شده، او از محور کناری آمد خم شد بوسهای به گردن تیرخوردهی آن عارف واصل زد و...
فاش نیوز - به نام خدا، یکبـار دیگر رسیدیم به پایان شهریور؛ همان روزهایی که دنیا در قالب عراق بهطور ناگهانی و وحشیانه، با مدرنترین سلاحها و پیشرفتهترین تانک و توپها به کشور عزیز و انقلاب نوپای ما حمله کرد؛ همان ایامی که تازه در حال آزادی از بند و یوغ استعمار و استبداد شده بودیم و در حال برنامهریزی برای بهتر زندگیکردن بودیم. نه سلاح مدرنی داشتیم و نه حتی سیم خاردار داشتیم. دنیا هم گویی با ما سرجنگ داشت. کسی حاضر نبود حتی سیم خاردار به ما بفروشد؛ تحریممان کرده بودند.
ما از همان ابتدا با این کلمه تحریم آشنا بودیم و زندگی میکردیم؛ درحالی که تعدادی افراطی دشمن با انقلاب تحریمها را ربط میدادند به روزها و دهههای بعد از جنگ. نه برادر، ما از ابتدا تحریم بودیم؛ به جرم آزادی و به جرم ناسازگاری با استبداد. در بدترین شرایط ممکن بودیم. سلاح نداشتیم. امکانات نداشتیم. اینها که نیاز اولیه بودند را نداشتیم. از این بدتر فرماندهی را هم کسی(بنیصدر) سکاندار بود که خائنی بالفطره بود. بجههای مظلوم ما را در شرایطی نامتعادل و نابرابر شهید میکردند و اگر رزمندهای قصد داشت دفاعی بکند منعش میکردند و گاهی هتاکیهای بیشماری هم میشد که اینها....... و اینه....... بگذریم؛ ما ایستادیم.
بنابر وظایفی که برایمان تعریف شده بود، مردانه ایستادیم و از هیچ کوششی دریغ نورزیدیم. ایستادیم تا پای جانمان و به جز دفاع از کشور و انقلاب خط قرمزی نداشتیم. آنقدر با اراده وارد کارزار شدیم که وقتی پدرمان و برادرمان و پسرمان قطعهقطعه میشد، توقفی نمیکردیم. حتی سرجنازهاش هم توقف نداشتیم. میگفتیم راه تعریف شده است؛ مسیر مشخص است و نگاه ما به قدس است. باید در همهی جهان آرامش و اقتدار حاکم باشد. باید پوزهی متجاوز به زمین مالیده شود. باید انقلابمان را به جهان صادرکنیم. ما اجازه نمیدهیم کسی به خاکمان تعرض کند و اینها را همه انجام دادیم.
این مطالبی که معروض میدارم را بچههای جنگ بهخوبی میدانند و برایشان آشناست این گفتهها؛ چراکه با پوست و گوشتشان لمس کردهاند این صحنهها را و یرای هر سخنی و هر صحنهای عزیزی را فدا و سلامتیشان را اهدا کردهاند. فضا هم فضایی کاملاً معنوی بود؛ آنقدر معنوی که گاهی برای دو ساعت بعد از بیست و چهار ساعت دویدن خوابت میبرد. وقتی بیدار میشدی جورابهایت را هم شسته بودند و خشک کرده بودند و بالای سرت گذاشته بودند. آنقدر معنوی که وقتی پدری پسرش شهید میشد، تازه ابتدای نهایت خلوصش هویدا میشد. خلوص داشت اما با شهادت جگرگوشهاش، این خلوص به نهایت میرسید. آنقدر معنوی که وقتی اسفندیار شهید شد، شب بود فکه بودیم، والفجر مقدماتی بود. عملیات موفقیت آمیز نبود. وقتی به شهید داریوش خبر دادند که برادرت شهید شده، او از محور کناری آمد خم شد بوسهای به گردن تیرخوردهی آن عارف واصل زد و رفت. وقتی گفتند چکارکنیم، گفت: خودشان انجام میدهند. این فضا حاکم بود بر منطقه و رزمندگانی که برای خدا آمده بودند، با این فضا دفاع میکردند.
کسی در تفکرش هم نمیگنجید که روزی جنگ تمام بشود و او از قافله یارانش عقب بماند و عارضههای جنگی فیزیکش را تخریب کند و نتواند ده قدم راه برود. آن وقت مجبور بشود برود دنبال مجروحیتش و به او بگویند شما مدارک ندارید؛ آنهم رزمندهای که وقتی بنابر اتفاقی به بیمارستان میبردندش فرارمیکرد و میگفت من حالم خوب خوب است و برمیگشت خط؛ کنار دوستانش در انتظار شهادت برای وصال با یارانش.
خداوکیلی خیلی خوب تا نکردند مسئولین متولی بعد از دههی هفتاد و بعد از این که بچههای جنگ از بنیادها و سپاه و ارتش بازنشست شدند و یا شهید شدند و یا گوشهنشین شدند. دستگاههای متولی بدترین اجخافات را به بچههای جنگ کردند؛ بهطوری که حاضر نبودند برای کسی که همهی هستیاش را فدای اقتدار و آرامش آنها کرده بود، یک خودکار به جهت مثبت بچرخانند؛ و این مهم در حافظهی تاریخ این سرزمین ثبت و ضبط شد.
وقتی به رزمندگان مقتدر و حماسی ما نسبتهایی مثل معسر و ناتوان دادند برای یک کمکمعیشت، در حالی که معیشتی نداشتند، قلب همهی ما را خونین و له کردند؛ وقتی رزمنده دلاور دیروز در بدترین شرایط ممکن زندگی میکرد و میکند؛ وقتی دختر شهیدی برای امرار معاشش باید برود تهران و فلان پیرزن را تر و خشک کند تا سر ماه چهار ریال به او بدهند، برای اجارهی منزلش قلب پدر شهیدش و همهی شهدا را خونی کردند. من قصد ندارم بنویسم. گاهی خودم را سرزنش میکنم ننویسم ولی وقتی باصحنههایی مواجه میشوم، قلبم درد میگیرد و ناخودآگاه شروع میکنم به نوشتن؛ و این بزرگترین دلیلش مظلومیت شهدایی است که با چشمانم دیدم. نمیدانم چرا این پستها و این ریاستها اینهمه تأثیر منفی دارد!
مگر دیروز زینالدین و باکری مسئول نبودند؟ مگر نه اینکه یک لشگر را هدایت میکردند؟ پس چه چیزی حاکم بود که اینهمه خضوع داشتند؟ چرا مسئولین امروزی ما که یک دهم آن مسئولیتها را ندارند و از جنس همان رزمندگان هستند، اینهمه بیتفاوت شدهاند. صادقانه معمایی که لاینحل مانده برایم همینها هستند که تفاوت از زمین تا آسمان است بین مسئولین زمان جنگ و مسئولین امروزی.
ازخدای شهدا عاجزانه درخواست دارم توجهی خاص به ما داشته باشد؛ که اگر توجه خدا همراهمان نباشد، از نابودشدگان این گردونه خواهیم بود. میخواستم بیشتر بگویم اما یک لحظه فکر کردم این گفتهها بیشتر حال دوستان خودم راخراب میکند.
والسلام علی مناتبع الهدا
|| رضـــــــاامیریان فارسانی



