جانباز هنرمند البرزی آسمانی شد+عکس
جانباز سرافراز حاج «حسین ایوبی» متولد یکم بهمن ماه سال ۱۳۲۷، نمادی از خبرنگاران و عکاسان...
فاش نیوز - جانباز سرافراز انقلاب حاج «حسین ایوبی» پیشکسوت عرصه عکاسی پس از سالها تحمل جراحتهای ناشی از مجروحیت دوران پیروزی انقلاب اسلامی ، دوشنبه ۱۶ اردیبهشتماه دعوت حق را لبیک و آسمانی شد.

پیکر این جانباز گرانقدر امروز سه شنبه ۱۶ اردیبهشتماه با حضور خانوادههای معظم شهدا و ایثارگران، مسوولان و اقشار مختلف مردم از ساعت ۱۵ در بهشت سکینه(س) کرج تشییع و به خاک سپرده میشود.
جانباز سرافراز حاج «حسین ایوبی» متولد یکم بهمن ماه سال ۱۳۲۷، نمادی از خبرنگاران و عکاسان پیشکسوت انقلاب است، که با اهدای دهها عکاسی از دوران پیروزی انقلاب اسلامی ، سالهای دفاع مقدس و حضور پرشور مردم در راهپیمایی ها برگ زرینی از تاریخ را به خود اختصاص داده است.
وی یکی از جوانان ارزشی دوران مبارزات انقلاب اسلامی بود که در حلقه نزدیکان امام خمینی (ره) و بیت ایشان راه یافته و به واسطه علاقه شدیدی که به عکاسی داشت عکسهای زیادی از انقلاب اسلامی و زندگی امام خمینی(ره) ثبت کرده است که امروز گنجینههای فرهنگی تاریخ انقلاب محسوب میشوند.
در اینجا بخشی از گفتوگوی این جانباز والامقام با فاش نیوز را مشاهده میکنید.
چرا ما دیگر صدای جوانان را نمی شنویم
ایوبی این جوان سالهای 38 ساله بهمن 57 از اتفاقات حال حاضر میگوید:
خاطرات انقلاب تمام شده و وقت آن رسیده که از انقلاب نگه داری نماییم و جوانانمان را به روشنگری انقلاب و پایداری آن هدایت کنیم آن هم با خدمت صادقانه به مردم. به داد جوانان وطن برسیم تا ما پیرمردها خجالت زده این جوانان نباشیم( اشک از چشمانش جاری می شود) گویی باران روی چهره اش باریدن گرفته!
ادامه می دهد: ریشه های انقلاب جوانان ما هستند اگر ریشه ها پوسیده شود درختی باقی نمی ماند. خون های جوانانی بر زمین ریخته شد تا جوانان دچار اعتیاد و زور وزر و تزویر نگردند. جوانان را دریابید. مردم ایران با هر دینی و هر آیینی زیر یک پرچم و به فرمان یک رهبر هستند. این بهمن هایی که در گذر زمان می آید و می رود پیام و تکرار خون هایی است که عاشقانه برای امنیت و آسایش کشور بر زمین ریخته شده است. سال 57 ، سال های دفاع مقدس، سال های جنگ نرم و ... این ها تکرار می شوند تا بفهمیم صندلی قدرت جز برای خدمت به مردم نیست.
اشک هایش که تمام می شود..نگاهی به قاب عکس میخ شده روی دیوار می اندازد و خاطراتش را میان اشک و قاب تسبیح دستانش می کند. "لا اله الا الله"ی می گوید و نفسی عمیق می کشد و چشم به زمین می دوزد....
حرف ها هنوز نا تمام، وقت رفتن است...
